سرخط خبرها
نیم‌نگاهی به خاطرات ساکنان منطقه از عید نوروز

آن روزگاران یاد باد

  • کد خبر: ۲۰۹۶۲
  • ۲۴ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۲
آن روزگاران یاد باد
زمانی
دبیر شهرآرا محله
نزدیک به عید نوروز که می‌شود کافی است پای صحبت بزرگ‌تر‌ها و قدیمی‌ها بنشینی، خاطرات خوش و خوبشان تو را به روز‌هایی می‌برد که گرچه از نزدیک آن را حس نکرده‌ای، اما با بیان شیرین آن‌ها می‌توانی به‌خوبی تصورش کنی.
کافی است پای صحبتشان بنشینی و «یادش بخیر»‌ها را از زبانشان بشنوی، یادش بخیر‌هایی که پس از بیان هر خاطره‌ای با حسرت و لبخند بر زبانشان جاری می‌شود. فقط و فقط کافی است پای صحبتشان بنشینی. ما نیز پای خاطرات قدیمی‌های منطقه نشستیم تا به آن روز‌ها که همدلی نقطه قوت آن بوده سفر کنیم.

آداب خاص سفره هفت‌سین
خانم برق‌نورد، ساکن محله احمدآباد، صحبت که از عید می‌شود به یاد مادرش می‌افتد، مادری که دیگر نیست، اما خاطراتش هنوز در یاد این ساکن محله ماندگار است. او می‌گوید: آمدن سال جدید مانند مهمانی است که قبل از آمدنش همه چیز باید مهیا باشد و همه جا باید نظافت شده باشد. به همین دلیل از گذشته رسم بر این بوده است که قبل از شروع سال جدید خانه‌تکانی انجام می‌دادند. این‌کار به طور معمول از اسفندماه شروع و شامل تمام قسمت‌های خانه می‌شد. مادرم برای این‌کار جاروی بلند می‌گرفت و با آن سقف خانه را هم گردگیری و تمیز می‌کرد. آن‌زمان همه چیز را از ظروف گرفته تا پتو و ملحفه می‌شستند و همه جا را گردگیری می‌کردند. برای خانه‌تکانی همسایه‌ها به خانه‌های هم می‌رفتند و در این امر به یکدیگر کمک می‌کردند. این اتفاقات فقط به خاطر همبستگی میان مردم بود. تا آن اندازه همسایه‌ها به هم نزدیک بودند که هرگاه مهمان سرزده‌ای برای یک نفر می‌آمد به خانه همسایه می‌رفت و از غذای او می‌گرفت. خانه‌تکانی که تمام می‌شد نوبت به پختن شیرینی می‌رسید. به یاد دارم که مادرم با چند نفر از همسایه‌ها مواد پخت شرینی را تهیه می‌کردند و به خانه یکی دیگر از همسایه‌ها می‌رفتند و با هم شیرینی‌هایی مانند نخودی، باقلوا، سمبوسه و نان‌های خانگی می‌پختند. از آنجایی که با هم دوست بودند هیچ‌گاه بر سر هم منت نمی‌گذاشتند که کسی کار بیشتری انجام داده و حتی برای تقسیم مواد پخت شیرینی میان یکدیگر هم ترازو نمی‌گذاشتند و تمام کار‌ها دلی بود.
او ادامه می‌دهد: آن‌زمان رسم بر این بود که سبزه عید را خودشان درست می‌کردند. مادر من نیز برای این‌کار گندم یا عدس خیس می‌کرد و سبزه‌های او بر سر سفره هفت‌سین تا ۱۳ فروردین جا خوش می‌کرد و آن را در برنامه سیزده به در به آب روان می‌بخشیدیم. مادر من برای سفره هفت‌سین برنامه‌های خاصی داشت و من هم همیشه در آماده‌کردن آن کمکش می‌کردم. او مانند دیگران معتقد بود که همه چیز باید بر سر سفره طبیعی باشد و در سفره علاوه‌بر آینه، قرآن، ماهی و هفت سین، چند چیز دیگر مانند آرد، نان، رشته و کوکوی سبزی هم می‌گذاشت. آرد و نان به معنای برکت و روزی و رشته آش هم به معنای طولانی‌شدن عمر بود. کوکوی سبزی هم به این دلیل در سفره گذاشته می‌شد که طی سال دنبال چیزی نگردیم و نگوییم «کو؟» قبل از تحویل سال هم دو رکعت نماز می‌خواند و من هم از او آموختم و هنوز هم سعی می‌کنم سفره‌های هفت سین با همان آداب آماده شود.

حس خوب عیدی
حمید صداقت از ساکنان قدیمی محله آبکوه و همچنین عضو شورای اجتماعی این محله خاطرات شیرینی از آن دوران دارد و با اشاره به ده‌سالگی خود می‌گوید: چهارشنبه‌سوری سنت خوبی بود و همسایه‌ها دور هم جمع می‌شدند. سال ۵۷ به خاطر دارم که در محله آبکوه چند همسایه در خانه یکی دیگر از همسایه‌های محل جمع می‌شدند یا در پیاده‌رو‌های محل گرد هم می‌آمدند و هر فرد با خود تنقلاتی به همراه می‌آورد. آن زمان تفرقه نبود بلکه دوستی جریان داشت. در یک دورهمی ساده آتش مختصری به پا می‌شد و مردم لحظاتی را در کنار هم خوش می‌گذراندند و از آتش می‌پریدند. چهارشنبه‌سوری دلنشین بود نه مانند اکنون که از آمدنش ترس و دلهره در دلمان ایجاد می‌شود که مبادا اتفاق بدی بیفتد. در رسم ملاقه‌زنی نیز همسایه‌ها تنقلاتی مانند نخود، کشمش و نقل سفید در ظرف یا ملاقه طرف می‌گذاشتند و گاهی از سر شوخی آب روی سر او می‌ریختند البته گاهی هم ممکن بود یک قران در ظرف او بیندازند. با این حال چه او شناخته می‌شد و چه شناخته نمی‌شد کسی از کسی ناراحت نمی‌شد و شادبودن ملاک بود.
این ساکن محله آبکوه از خرید عید آن دوران هم این گونه یاد می‌کند: هر چند سال یک‌بار نزدیک به عید که می‌شد پدرمان ما را برای خرید به بازار می‌برد. خریدی که با سلیقه او انجام می‌شد و ما حق هیچ اظهار نظری نداشتیم. حتی اگر لباس بزرگ‌تری خریده می‌شد نباید گله می‌کردیم، زیرا باید جواب‌گوی چند سال می‌شد. اگر در خانواده‌ای چند فرزند پشت سر هم وجود داشتند لباس یکی با وصله‌پینه یا کوتاه‌کردن برای فرزندان کوچک‌تر نیز مورد استفاده قرار می‌‎‌گرفت و مانند اکنون نبود که هر سال یا هر ماه بتوان لباس نو خرید. مادربزگم که خدا رحمتش کند ۱۰ روز به عید مانده بود به خانه ما می‌آمد و با همکاری خانواده و امکانات کم شیرینی پنجره‌ای درست می‌کردند و ما بچه‌ها شیرینی‌های داغ را که هنوز به طور کامل پخته نشده بود برمی‌داشتیم و می‌خوردیم. شیرینی‌های عید مزه داشت و برای ما فقط سالی یک‌بار معنا پیدا می‌کرد. لحظه تحویل سال از آنجایی‌که همه رادیو و تلویزیون نداشتند به ساعت‌هایشان نگاه می‌کردند و زمان آن که می‌رسید جیغ و فریاد می‌زدند که عید شده است. در روز اول عید رسم بر این بود که ابتدا به دیدن سید‌ها و سپس بزرگ‌تر‌های فامیل می‌رفتیم. رفتن از این خانه به آن خانه خستگی نداشت. در کوچه‌ها هم همسایه‌ها با دیدن هم به یکدیگر تبریک می‌گفتند. همیشه بر سر رفتن به خانه فردی که سابقه عیدی‌دادن خوبی داشت دعوا بود و بچه‌ها چشم انتظار لحظه‌ای بودند که صاحبخانه از میان قرآن اسکناس نویی در می‌آورد و به عنوان عیدی به آن‌ها می‌داد.
آقای صداقت ما را مهمان خاطره‌ای از عیدی‌گرفتن‌ها می‌کند و ادامه می‌دهد: به یاد دارم روزی به همراه خانواده برای عید دیدنی به خانه مادربزرگم رفته بودیم. من کوچک بودم و وقتی چشمم به دوتومانی که آن‌زمان جدید بود افتاد، شروع به بهانه‌گیری کردم که به من هم یکی بدهند. اول پدرم با صحبت خواست من را آرام کند، اما فایده‌ای نداشت و من برای آن پول گریه کردم. درنهایت کتکی سهم من شد تا دیگر چنین تقاضایی نداشته باشم.
او ادامه می‌دهد: آن‌زمان با بچه‌های محل در کوچه جمع می‌شدیم و با پوست شکلات‌هایی که از مهمانی‌ها جمع کرده بودیم بازی می‌کردیم. زندگی آن اندازه ساده بود و دل‌خوشی‌ها برایمان بسیار که با پوست شکلات هم شاد می‌شدیم و سعی می‌کردیم از لحظات باهم بودنمان لذت ببریم. به خاطر دارم در یکی از خیابان‌های دستغیب شیرینی‌فروشی‌ای وجود داشت که به «ممد شیرینی» معروف بود. ما سفیده تخم مرغ برای او می‌بردیم و او به جای آن به ما دو شیرینی زبان می‌داد. اکنون با آنکه تنوع شیرینی‌ها زیاد شده است، اما هیچ کدام طعم شیرینی‌های گذشته را نمی‌دهد. آن زمان‌ها افراد یک محل با هم مانند خانواده بوده و از احوال یکدیگر باخبر بودند. آن زمان فردی که در خانه تلفن داشت دیگران برای تلفن به خانه او می‌رفتند یا اگر فردی تلویزیون داشت همسایه‌ها در خانه او جمع می‌شدند و با یکدیگر به تماشای فیلم می‌نشستند، اما اکنون با خانواده خود نمی‌توانیم ارتباط برقرار کنیم چه برسد به همسایه. تمام این موارد به این خاطر است که امروزه رو به تجملات آورده‌ایم و به خاطر حرف مردم زندگی می‌کنیم. در نتیجه از هم دور شده‌ایم؛ بنابراین اگر برای خودمان زندگی کنیم و چشم و هم‌چشمی نداشته باشیم همه چیز درست خواهد شد و آن خوشی‌ها دوباره برخواهد گشت.

تخم‌مرغ‌های رنگی
اکرم جامی، ساکن محله راهنمایی، ۳۰ سال است که در این محل زندگی می‌کند و می‌گوید: من به همراه خواهر‌ها و برادران کوچک‌ترم در چیدن سفره هفت سین به مادرم کمک می‌کردیم و برای این‌کار ذوق و شوق خاصی داشتیم. رنگ کردن تخم‌مرغ‌ها به عهده ما بود و هر یک هنر خود را روی آن به نمایش می‌گذاشتیم. مادرم معتقد بود که به تعداد هر یک از اعضای خانواده باید یک تخم‌مرغ بر سر سفره هفت‌سین قرار گیرد. علاوه‌بر این لحظه سال تحویل به همان تعداد برایمان شمع روشن می‌کرد. کار خاصی که در خانه ما به یک رسم تبدیل شده بود آمدن به خانه همراه با شاخه گل بود. براین اساس قبل از تحویل سال یکی از اعضای خانواده بیرون می‌رفت و با یک شاخه گل در بیرون خانه منتظر می‌ماند، سال که نو می‌شد زنگ در را می‌‍‌زد و وارد خانه می‌شد. این‌کار به معنای خوش‌قدمی انجام می‌شد که تا آخر سال اتفاقات خوبی برایمان رقم بخورد و شادیمان تا آخر سال برقرار باشد. به یاد دارم وقتی مهمان به خانه ما می‌آمد مادرم از تخم‌مرغ‌های رنگی به فرزندان کوچکشان می‌داد.
آقای کوثری، متولد سال ۴۱ است. او هم از دوران کودکی خود می‌گوید: وقتی کوچک بودم پدرم همیشه برای عید لباسی با دو سایز بزرگ‌تر برایم می‌خرید تا چند سال کار کند. باوجوداین هر بار که برایم لباس می‌خریدند آن اندازه ذوق داشتم که بار‌ها آن را به تن می‌کردم و جلوی آینه خود را نگاه می‌کردم و لحظه‌شماری می‌کردم که هرچه زودتر عید شود و بتوانم آن را بپوشم. البته آن‌زمان بیشتر خانواده‌ها این‌گونه بودند، ولی با این حال همه خوش بودند. به یاد دارم که ما تلویزیون داشتیم و همسایه‌ها به بهانه عیددیدنی به خانه ما می‌آمدند و همه در کنار هم تلویزیون می‌دیدیم حتی به یاد دارم روزی را که همسایه‌ها برای دیدن برنامه‌های تلویزیون به خانه ما آمدند و از آنجایی‌که ما فرش‌های خانه را برای آمدن عید شسته بودیم و هنوز خشک نشده بود به آن‌ها گفتم که جایی برای نشستن نیست، اما آن‌ها به خانه خود رفته و هر یک با بشکه ۲۰ لیتری خالی نفت به خانه ما برگشتند، جلوی تلویزیون گذاشته و روی آن نشستند تا با هم برنامه‌های تلویزیون را ببینند. آن روز‌ها خوش می‌گذشت، زیرا همه با هم همدل بودند و همبستگی میان همسایه‌ها وجود داشت.
او با اشاره به زمستان‌های پربرف قبل از عید می‌گوید: آن روز‌ها برف‌های زمستانی زیاد بود و زمانی که عید می‌آمد هنوز اثر برف‌ها روی زمین دیده می‌شد. کوثری خاطره‌ای هم از روز‌های برفی کودکی خود دارد و ادامه می‌دهد: خانه ما حیاط بزرگی داشت و وقتی برف می‌آمد پدربزرگم با برف برایمان اسب برفی درست می‌کرد، روی آن را گونی می‌انداخت و ما بچه‌ها هم روی آن بازی می‌کردیم، زیرا برف زیادی می‌بارید. زمانی که برف‌ها را از روی بام‌ها پایین می‌ریختند، در کوچه برف زیادی جمع می‌شد و آن‌قدر زیاد بود که تونل درست می‌کردیم و با بچه‌های محل درون آن تونل‌ها بازی می‌کردیم.

سمنوپزان
خانم ساغری، اهل مشهد نیست، اما ۱۰ سال است که در محله ارشاد زندگی می‌کند. او از رسم سمنوپزان و دورهمی همسایه‌ها در قدیم می‌گوید: در گذشته برخی افراد برای حاجت‌روایی نذر سمنو می‌کردند، زیرا تهیه آن زحمت زیادی داشت. برای این‌کار همسایه‌ها دور هم جمع می‌شدند و با کمک هم گندم‌ها را پاک کرده و سپس خیس می‌کردند. پس از اینکه گندم‌ها جوانه می‌زد دوباره دور هم جمع می‌شدند و جوانه‌ها را می‌کوبیدند و می‌پختند. درنهایت به هر فردی یک کاسه سمنو می‌دادند تا بر سر سفره هفت‌سین خود بگذارد. به طور معمول این‌کار را سالی یک‌بار انجام می‌دادند.
او ادامه می‌دهد: چهارشنبه‌سوری که می‌رسید پدرم ما را به خارج از شهر می‌برد و در این راه چند فامیل نزدیک هم ما را همراهی می‌کردند. در آنجا بوته‌ها را جمع کرده و بزرگ‌تر‌ها با آن آتش درست می‌کردند. سپس از روی آن می‌پریدیم و شب را به خانه یکی از آن‌ها رفته و دور هم شام می‌خوردیم. سال‌ها این‌گونه بود، اما به‌تدریج این رسم کمرنگ شد و پدرم آتش را در خانه خودمان به پا می‌کرد و دیگر خبری از فامیل هم نبود. درحال حاضر نیز این‌کار را دیگر انجام نمی‌دهیم و فقط یادش با ما همراه است.

قاشق‌زنی
خانم طالبی، خاطرات زیادی از رسم‌های رایج قدیم دارد و بیشتر آن‌ها را تجربه کرده است. او درباره رسم قاشق‌زنی بیان می‌کند: سال ۶۰ هنوز ازدواج نکرده بودم و مادربزرگم در شب چهارشنبه سوری با عمه‌ام به خانه ما آمده بودند. او از رسم گذشتگان در آن شب برایمان گفت و بعد از حرف‌های او من به همراه عمه خود که چند سال از من بزرگ‌تر بود چادر سرمان کردیم و با کاسه و قاشق به خانه چند همسایه رفتیم و در زدیم. همسایه‌ها هم به ما شیرینی، بیسکویت، شکلات، نخود و کشمش دادند. در راه برگشت به خانه فقط می‌خندیدیم، زیرا فکر نمی‌کردیم کسی در کاسه‌هایمان چیزی بریزد. مادرم ما را مؤاخذه کرد که چرا این‌کار را کرده‌ایم، اما ما برای خنده این کار را انجام دادیم و هنوز خاطره آن روز با ماست و هرگاه به یادش می‌افتیم مانند قدیم خنده بر لبانمان جاری می‌شود. به طور معمول این‌کار را افرادی با وضعیت مالی کم انجام می‌دادند تا شناخته نشوند و در شب عید آن‌ها هم چیزی داشته باشند. این رسم خوب بود به این دلیل که کار خیر انجام می‌شد، اما اکنون چنین چیزی وجود ندارد و حیف است که دیگر خبری از آن نیست.
او در ادامه می‌گوید: سال ۷۲ در خیابان استقلال سکونت داشتم. آنجا هم به یاد دارم که در شب چهارشنبه‌سوری، دم غروب زنگ خانه‌مان به صدا درآمد وقتی در را باز کردم دو نفر چادر به سر پشت در بودند که صورت‌های خود را پوشانده بودند و با قاشق به کاسه می‌زدند. من هم در کاسه آن‌ها شکلات ریختم و سپس آن دو شروع به دویدن کردند که در این هنگام چادر یکی از آن‌ها از سرش افتاد و آن موقع بود که فهمیدم یکی از آن‌ها یک پسر نوجوان است. این اتفاق آخرین مراسم قاشق‌زنی‌ای بود که دیدم و دیگر از آن روز تاکنون چنین چیزی را ندیده‌ام.
آقای کریمی، متولد سال ۴۷ است و خاطره‌ای از چهارشنبه‌سوری سال ۵۶ دارد. او با یک یادش بخیر شروع به صحبت می‌کند و می‌گوید: کوزه شکستن یکی از مراسم‌های چهارشنبه‌سوری محسوب می‌شد. رسم بر این بود که در آن شب کوزه‌ای آب نخورده را از بام به زمین می‌انداختند و به جای آن کوزه‌ای دیگر در خانه قرار می‌دادند که سال بعد آن را از بالای بام به زمین بیندازند و به این ترتیب این کار هر سال انجام می‌شد. پدر من هم این‌کار را انجام می‌داد و بنا بر رسم همیشگی معتقد بود که این کار برای از بین رفتن بلا‌ها و بدی‌ها از خانه است. این رسم تا چند سال بعد از انقلاب هم ادامه داشت، اما به‌تدریج کمرنگ و سپس به دست فراموشی سپرده شد.

لحظه تحویل سال
خانم محمودی از لحظه سال تحویل و دورهمی خانوادگی خود می‌گوید: لحظه سال تحویل رسم بر این بود که هر فرد در خانه خودش بماند و اگر کسی آن لحظه در سفر بود معتقد بودند که آن سال را دائم به سفر خواهد گذراند. ما نیز لحظه سال تحویل بر سر سفره هفت‌سین می‌نشستیم و دعای تحویل سال می‌خواندیم. پدرم پس از تحویل سال از میان قرآن به ما عیدی می‌داد و سپس عکس دسته‌جمعی می‌گرفتیم این موضوع یکی از واجبات پدرم بود. پس از خوردن شیرینی همان روز به دیدن پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها می‌رفتیم و سپس دید و بازدید از اقوام انجام می‌شد. پس از گذشت دو روز نیز اقوام به منزل ما می‌آمدند.
مینا تیموری از حس خوب عید نوروز در دوران کودکی خود می‌گوید. او که متولد سال ۴۵ است بیان می‌کند: عید که می‌شد مادرم اتاق مهمان‌خانه را برای مهمانان آماده می‌کرد. در آنجا سفره‌ای پهن می‌کرد و در آن ظرف‌هایی را که درون هر یک خوراکی‌هایی مانند هسته زردآلو، قیسی، شیرینی، کنجد، گز و شکلات بود قرار می‌داد. در این اتاق در ایام عید همیشه بسته بود و فقط هنگام آمدن مهمان باز می‌شد. ما بچه‌ها نیز اجازه ورود به این اتاق را نداشتیم و جزو ممنوعه‌های ما به شمار می‌آمد. والدین ما کودکان را به خانه اقوامی که با آن‌ها رودربایستی داشتند، نمی‌بردند و این‌کار برای ما فرصتی محسوب می‌شد، زیرا وقتی آن‌ها خانه را ترک می‌کردند من و برادرکوچکم کلید را برداشته و به اتاق می‌رفتیم. آنجا مهمان‌بازی می‌کردیم و از درون هر ظرفی چیزی برمی‌داشتیم تا مشخص نشود چیزی کم شده است گرچه باز هم می‌فهمیدند.
خاطرات عید او را به بارش برف قبل سال نو می‌برد و خاطره‌ای از سال‌ها پیش برایمان تعریف می‌کند: در فامیل ما رسم بر این بود که برای ابراز شادی اولین برفی که می‌آمد به یکدیگر اعلام می‌کردند. برای این‌کار یک نفر نامه‌ای می‌نوشت که به آن برفو می‌گفتند با این مضمون که اگر شما موفق شدید ما را بگیرید شما مهمان ما هستید و اگر موفق نشوید ما مهمان شما خواهیم شد. روزی پسرعموی پدرم زنگ خانه را زد و نامه‌ای به من داد که به پدرم بدهم. وقتی نامه را به دست پدرم رساندم من را مؤاخذه کرد که نباید آن‌کار را انجام می‌دادم و به‌سرعت با همان لباس خانه به کوچه دوید. در نهایت او را گرفته و با خود به خانه آورد. از درون لوله بخاری دوده‌ای برداشت و صورت پسرعموی خود را سیاه کرد و فردای آن روز ما به عنوان مهمان به خانه آن‌ها رفتیم. در واقع در این‌کار صورت فردی را که به دام می‌افتاد سیاه می‌کردند تا مشخص شود.

عیدی دلنشین
زهرا دائی‌نژاد، دبیر بازنشسته و ساکن محله کلاهدوز، هم از ۲۷ سال پیش می‌گوید: آن زمان هنوز رسم فالگوش ایستادن وجود داشت. افراد پشت دیوار می‌ایستادند و نیت می‌کردند. رهگذری که از آن کوچه می‌گذشت کلامی مانند ان‌شاء‌ا... درست می‌شود، می‌گفت و فردی که در پشت دیوار ایستاده بود با توجه به آن کلام نیت خود را تعبیر می‌کرد. قاشق‌زنی هم هنوز پا برجا بود و من به یاد دارم که گاهی به خانه ما می‌آمدند و بدون آنکه کلامی بینمان رد و بدل شود من در کاسه‌شان آجیل و حتی پول یا حبوبات که به آن بنشن می‌گفتند، می‌گذاشتم.
او که متولد ۱۳۳۵ است، ادامه می‌دهد: در چهارشنبه‌سوری با بوته‌های کوچک و کوتاه خار آتش به پا می‌کردیم. مردم معتقد بودند که خاکستر آن نباید در خانه بماند و به همین دلیل آن را جمع می‌کردند و به جوی آب روان می‌ریختند یا سر چهارراه می‌گذاشتند تا باد آن را ببرد و بر این باور بودند که با این‌کار رنج و غم از خانه بیرون خواهد رفت. قبل از شروع سال جدید برای اموات خیرات می‌کردیم. لحظه سال تحویل نیز یا در خانه می‌ماندیم یا با خانواده به حرم مطهر امام رضا (ع) می‌رفتیم. سپس لباس نو می‌پوشیدیم و به عیددیدنی می‌رفتیم و هیچ لذتی برایمان بالاتر از عیدی گرفتن نبود. همسایه‌های کوچک‌تر هم به دیدن همسایه‌های بزرگ‌تر می‌رفتند، اما در حال حاضر همسایه‌ها از احوال هم بی‌خبر هستند و با یکدیگر ارتباطی ندارند. آن‌زمان هرچه بود مردم با هم خوش بودند و رابطه خوبی میان مردم برقرار بود.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->