مجازات حبس برای مخدوش کردن پلاک خودرو همه مردم در معرض پرتوهای فرابنفش هستند + اثرات یو وی و راه مقابله تصادف ۲ خودروی سواری در محور مشهد-نیشابور با ۸ مصدوم تغییر الگوی باروری کشور در کوتاه‌مدت نجات چهار شهروند از حریق منزل در خیابان امامت مشهد (۵ مرداد ۱۴۰۳) مرگ ۳۵ ایرانی بر اثر تیراندازی در مراسم‌های عروسی و عزا هشدارهای ایمنی آتش نشانی مشهد برای پیشگیری از حریق در گرمترین روز‌های سال پیش‌بینی هواشناسی مشهد تا ۹ مرداد ۱۴۰۳ برنامه‌های سفرتان را در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک نگذارید| دزدها در کمین یک فرصت معدوم سازی سه تن مواد غذایی فاسد در سبزوار ساعت فعالیت ادارات و بانک های مشهد و خراسان رضوی در روزهای شنبه و یکشنبه (۶ و ۷ مرداد ۱۴۰۳) تغییر کرد + جزئیات گرمای مشهد نگران کننده نیست تولید گوشت حلال غیرحیوانی در کشور خدمات غیرحضوری برای بازنشستگان و مستمری‌بگیران با اپلیکیشن «تأمین‌من» آخرین اخبار از وضعیت ایرانی‌های بازمانده در عربستان تداوم هوای گرم تا ۳ روز آینده در اغلب مناطق کشور (۵ مرداد ۱۴۰۳) گرما در خراسان رضوی به بالاترین حد خود در یک سال اخیر می‌رسد (۵ مرداد ۱۴۰۳) سقوط چرخ و فلک در تربت حیدریه | ۷ نفر مصدوم شدند (۵ مرداد ۱۴۰۳) آغاز پیش‌فروش بلیت اتوبوس اربعین از فردا شنبه (۶ مرداد ۱۴۰۳) | میزان افزایش قیمت‌ها مشخص نیست زلزله نسبتا شدید گهواره کرمانشاه را لرزاند + جزئیات(۵ مرداد ۱۴۰۳) اعترافات تکان دهنده عاملان قتل پسر جوان در جنوب تهران| مشروبات الکلی مصرف کرده بودیم قتل پیرمرد تهرانی توسط همسایه| نزاع بر سر زباله خون به پا کرد
سرخط خبرها

شما طعم بستنی بچگی‌تان را به یاد دارید؟

  • کد خبر: ۲۳۳۱۶۵
  • ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۶
شما طعم بستنی بچگی‌تان را به یاد دارید؟
منتظر اسنپ بودم که راننده زنگ زد و گفت: «خانم ایرادی نداره من دخترم همرامه؟» درجا گفتم نه آقا!

منتظر اسنپ بودم که راننده زنگ زد و گفت: «خانم ایرادی نداره من دخترم همرامه؟» درجا گفتم نه آقا! و بعد کلنجار رفتم با خودم که چرا حضور آن دختر بچه کنار پدرش ممکن است عیب و ایراد داشته باشد؟ و من چرا در جایگاه پاسخ به این سؤال مستأصل بودم؟

اصلا آن بچه وقتی شنیده که پدرش به یک غریبه گفته: «ایرادی نداره من دخترم همرامه؟» چه در سرش گذشته و چه فکری کرده؟

پراید نقره‌ای جلو در خانه منتظر بود، دختر، پیراهن چهارخانه آبی تنش بود و مو‌های طلایی داشت، برگشت عقب نگاهم کرد، خوشمزه خندید و سلام داد و من این‌طور وقت‌ها دلم ضعف می‌رود برای این کوچک‌های دوست‌داشتنی. یک اسکناس ده هزارتومنی مچاله هم توی مشتش داشت که قرار بود برایش بستنی شود.

راننده کنار سوپرمارکت سرکوچه ترمز زد و به دخترش گفت: «ترانه! خودت برو بگیر»
ترانه خیلی زود دست خالی برگشت و گفت: نداشت!

سر خیابان آب‌میوه‌فروشی بود که بزرگ روی شیشه مغازه‌اش نوشته بود: بستنی...
گفتم: آقا اینجا نگه دارید بستنی دارد!
گفت: نه خانم دیر می‌شود و نگه نداشت! چه چیزی دیر می‌شود که این‌قدر این عبارت را زندگی می‌کنیم. نمی‌دانم! به کجا می‌خواهیم برسیم با این همه عجله هم نمی‌دانم!
باز من دوباره رفتم توی مکالمات ذهنی ترانه! و اینکه آن نیم‌ساعت لعنتی تا من برسم به مقصد چقدر می‌توانسته برایش سخت و بدمزه گذشته باشد.

ترانه ساکت بود و از پنجره ماشین بیرون را تماشا می‌کرد، پدرش یک موسیقی محلی با ریمیکس و تنظیمی ناشیانه پلی کرده بود.

اسکناس دیگر توی مشتش نبود و این هیچ پیامی جز نا‌امیدی آن بچه برایم نداشت. وقتی از ماشین پیاده شدم دیدم خوابش برده و ده‌هزار تومانی افتاده پایین صندلی.

من فکر می‌کنم که ترانه وقتی زنی بزرگ شد، از ظهر ۲۱ خرداد ۱۴۰۳ فقط پیراهن چهارخانه آبی‌اش و آن حرف پدرش یادش مانده و احتمالا طعم بستنی بچگی‌ها، در خاطراتش گم شده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->