این روزهای مشهد را خیلی دوست دارم؛ توی مغازهها بوی پوشال معطر کولر میآید و توی میوه فروشیها هوریز بوی طالبی و شلیل و انبه و خربزه است. زائرهای اطراف حرم را که رصد میکنی عموماً وقت خرید، یک دبه ماست دست گرفته اند چندتایی خیارسبز و نعناخشک و چند سیر و مغز گردو و کشمش؛ تابلو است که ناهار آب دوغ خیار مفصلی دارند، این روزهای مشهد وقتی از گرمای حرم میخزی در خنکای رواق و تالارهای خنک و معطر کیفور میشوی، کف پاهایت که مینشیند روی مرمرهای خنک حس نجیبی از ساق هایت میرود تا بالا و خنکا مینشیند به جانت.
این روزهای مشهد آب خوریها ریه هایت را از خنکای آب شادابتر میکند و نماز که میخوانی مهر چسبیده به پیشانی عرق کرده ات سماجت میکند و وقتی از سجده بلند میشوی میافتد روی مرمر و تیریک میکند.
تابستانها حرم موسیقی دارد، همان پیچیدن باد لای رشتههای نورانی چلچراغها و به هم خوردنشان. این روزهای حرم پر از بچه هاست بچههایی که امتحان داده اند و مثل برههای بهارمست تمام صحنها را روی سرشان گذاشته اند.
من این همه از مشهدتان تعریف کردم آقاجان و شما قطعا میفهمید که دلم برای یک مشهد تابستانی مفصل تنگ شده است.
دلم لک زده برای یک آب طالبی بی شکر بالا رفتن جلو باب الجواد بعد از یک دل سیر گریه کردن. دلم زل زدن در صبحهای گوارای گوهرشاد را میخواهد بعد از نماز صبح به گنبدتان و تماشای کبوترها و بالا آمدن خورشید.
همه چیز دست شماست. ماییم و دل تنگی و عرض ارادتی از دور به محضر با جود و کرم شما. مسلمیه نزدیک است. شما هم دارید حاضر میشوید برای اقامه عزای جدتان. ما را صدا کنید بیاییم آنجا از شما اذن ورود به محرم را بگیریم.