ابهامات حذف دهک‌بندی ایثارگران رفع شد آیت‌الله عبدالله جوادی آملی: رضایت به فعل باطل، هم‌تراز انجام آن است فراخوان ثبت‌نام در «طرح ملی انسان مسئول» ویژه ماه مبارک رمضان، منتشر شد ریزش کاشی‌کاری‌های مسجد تاریخی سید اصفهان چهره سال همایش ملی سلامت معنوی اسلامی شناخته شد علی غلام آزاد، راهی مسابقات بین‌المللی قرآن الجزایر شد وزیر آموزش و پرورش: آسیب‌های دانش‌آموزان و دانشجویان از باورهای اعتقادی متناقض نشئت می‌گیرد درس‌نامه زندگی با آیه‌ها ویژه ماه مبارک رمضان روانه بازار شد رویداد ملی طبا، بستری برای درآمدزایی طلاب آیت‌الله علم‌الهدی: حوزه‌های علمیه خواهران، مولود انقلاب است | ضرورت تقویت رویش‌ها در جریان طلبگی خواهران ۷۲ زندانی حافظ کل قرآن شدند فراخوان انتخاب شعار نمایشگاه قرآن منتشر شد معاون سیاسی سپاه در مشهد: وضعیت سوریه به‌زودی تغییر می‌کند | شگفتانه‌های جدید از قدرت مقاومت در راه است مشهدالرضا (ع)، میزبان گردهمایی اساتید بسیجی حوزه‌های علمیه خواهران | فرهنگ، علم و تبلیغ، سنگر اصلی بسیج تأخیر طولانی پروازهای عمره و مشکلات جدی برای زائران خانه خدا کرونای ترک نماز! بررسی آثار حسادت بر سبک زندگی انسان بر اساس باورهای دینی | آتشی که خرمن زندگی را می‌سوزاند ویدئو | روایتی از طبخ غذا برای آوارگان سوری و لبنانی توسط مشهدی‌ها در آن سوی مرزها فرمانده سپاه امام رضا (ع)، درگذشت همسر شهید برونسی را تسلیت گفت «هُنر گمنامی»؛ رویدادی هنری برای تجلیل از مدافعان امنیت
سرخط خبرها

غذایی از بهشت

  • کد خبر: ۲۰۹۳۸۲
  • ۱۱ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۷:۵۵
غذایی از بهشت
یک شکلات توی جیبم داشتم. مفاتیح را بستم و دست کردم توی جیبم شکلات را دادم به پسرک. زد زیر شکلاتم و با لهجه‌ای عجیب گفت: نه این نه، فود، غذا، غذا آی نید، پدرش زل زده بود به ضریح و داشت حرف می‌زد و صورتش خیس اشک بود.

الان می‌ریم پسرم. الان می‌ریم یه غذای خوشمزه می‌خوریم.
- نه همین الان. من گشنمه. بریم. همین الان بریم.

یک شکلات توی جیبم داشتم. مفاتیح را بستم و دست کردم توی جیبم شکلات را دادم به پسرک. زد زیر شکلاتم و با لهجه‌ای عجیب گفت: نه این نه، فود، غذا، غذا آی نید، پدرش زل زده بود به ضریح و داشت حرف می‌زد و صورتش خیس اشک بود. بعد رو کرد به پسرک و چیزکی گفت و پسرک رو به گنبد گفت: آی وانت فود (من غذا می‌خوام) این جمله را هی تکرار می‌کرد؛ و پسرک مدام غر می‌زد و بهانه غذا می‌گرفت. ساکت نمی‌شد، ول کن نبود. پدرش دستش را گرفت و از کنار ضریح بیرون زد. نزدیک مرد رفتم و گفتم: از زیارت افتادید. بچه است دیگه ناراحت نشین. خیری درش هست.

مرد گفت: سی ساله از ایران رفته ام، بعد از ده سال اومدم مشهد، امشب هم پروازمه، وقت ندارم. وسط زیارت بهم میگه گشنمه. گفتم: یک ساندویچی خوب این دور و بر حرم می‌شناسم. شما ممکن است این اطراف را خوب نشناسید وقتتان هدر می‌رود. پیشنهادم را قبول کرد و با هم آمدیم توی صحن جامع. پسرک ول کن نبود، پاهایش را روی زمین کش می‌داد و نمی‌آمد.

پدرش عصبی بود و خجالت می‌کشید. به انگلیسی چیز‌هایی می‌گفت، توی همین لحظات، پیرمردی با لباس خادمی به سمتمان آمد. با لهجه شیرین مشهدی گفت: چه شده بابا جان؟ اینجا حرم امام مهربونه کسی نباس با گریه بره بیرون. مرد خجالت زده از رفتار پسرش گفت: چیزی نیست گشنشه. دارم میرم یه ساندویچ بهش بدم برگردیم زیارت.

من هم با لبخند تأیید کردم حرف هایش را. پیرمرد گفت: اینکه گریه نداره بابا جان، بیا دنبالم تا بهت بگم. به پدر نگاهی کردم. دودل بود، با چشم اشاره کردم که اعتماد کن برویم. به دنبال پیرمرد راه افتادیم. رفت توی کنج رواقی، از کیف دستی اش یک سجاده بیرون آورد. بعد یک مشما که تویش یک ظرف یک بار مصرف غذا بود و بعد هم یک قاشق و چنگال تمیز توی یک کیسه فریزر و یک بطری آب. سجاده را پهن کرد و گفت: بفرما، اینم غذا. اونم چه غذایی، غذای حضرتی. بوی غذا پسرک را ساکت کرد.

مسخ و بی صدا نشست سر سفره کوچک و شروع کرد به خوردن. پیرمرد خادم اشک توی چشم هایش جمع شد. گفت: قربون آقا برم، این غذا رو یک ساعت پیش گرفتم، گفتم: بدم به یه زائر. یه پیرزن دیدم خیلی لباس‌های مندرسی داشت و معلوم بود اوضاع مناسبی نداره، گفتم: غذا. گفت: من خونه ام نون و پیازم رو خوردم اومدم زیارت، اینو نگه دار صاحابش میاد. پیرمرد می‌گفت: توی ذوقم خورد، ولی نگهش داشتم. مرد هم شروع کرد به گریه کردن، گفت: وقتی شروع کرد به بهانه گرفتن، خواستم سرگرمش کنم.

گفتم: این آقایی که در این ضریح است حرف همه را می‌شنود. این را که به پسرم گفتم:یکهو رو به ضریح گفت: آی وانت فود، من غذا می‌خوام و از حرمش پا بیرون نگذاشته بودیم، امام حاجتش را داد. پسر غذایش را خورد. تهش چند قاشق مانده بود، دو سه تا لقمه من خوردم و چند قاشق هم پدرش، از خادم خداحافظی کردیم. پسرک روی دوش پدرش سیر و آرام خوابش برد. من برگشتم به همان جایی که نشسته بودم و زیارت جامعه را ادامه دادم. به حکم و اراده شماست که باران می‌بارد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->