شعار مشترک هیأت‌ها در فاطمیه مشخص شد راه‌اندازی سامانه تلفنی ۴۸۸۸۰ برای سهولت در پرداخت نذورات آستان قدس رضوی نگاهی به سفرنامه سیدحسن موسوی‌اصفهانی از سفر مشهد، مکه و عتبات | در حظ مشرف‌شدن به حرم وصیت‌نامه شهدای ایران در ۱۰۰ جلد منتشر شد حرم امام‌رضا(ع)، آماده تجربه نوین مدیریت فرهنگی با داده‌محوری و هوش مصنوعی تدوین و اصلاح لایحه قانون جامع بنیاد شهید یادی از میرزا مهدی نوقانی، عالم مشهدی و مبارز انقلابی | عالم نوقان بازخوانی برخی امدادهای غیبی امام زمان (عج) به بزرگان | گرمای خورشید پشت ابر برگزاری هفتمین دوره رقابت‌های قرآنی «شوق تلاوت» به‌میزبانی عتبه حسینیه عملیات عایق‌کاری گنبد تاریخی رواق دارالسیاده حرم امام رضا(ع) با تکنولوژی نانو ارتقای ساختار رسیدگی به امور ایثارگران در وزارت راه و شهرسازی با حضور مدیران عالی‌رتبه هشدار جدید عربستان به زائران حج مرثیه‌سرایی محمود کریمی در حرم مطهر امام رضا(ع) برای حضرت فاطمه(س) + فیلم نخستین جشنواره ملی حمایت و تقدیر از آثار دانشجویی نهج‌البلاغه برگزار می‌شود ملی‌پوشان دوومیدانی کشورمان به حرم مطهر امام‌رضا(ع) مشرف شدند انتشار فراخوان جشنواره هنرهای تجسمی «ایثار» + جزئیات دهه فاطمیه در یک عزاداری صرف خلاصه نشود چگونه خاطرات دفاع مقدس به فیلم تبدیل می‌شوند؟ راز شهید شدن از زبان حاج قاسم سلیمانی مهر مادری
سرخط خبرها

ما به قربان تو رفتیم

  • کد خبر: ۲۳۳۹۴۶
  • ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۵
ما به قربان تو رفتیم
حج تمتع می‌روی یک روز بعد از ناهار یکهو روحانی کاروان می‌آید و می‌گوید بروید سنگ جمع کنید، رفتار از این ساده‌تر و معمولی تر؟
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

حج یک کنش و رفتار نمادگرایانه عجیب و غریبی است، لحظه لحظه اش درست عین یک نمایشنامه عجیب وغریب که در تک تک آکساسوار و کنش‌ها و حرکت هایش مفهومی پنهان کرده است و تو هرچه نشانه شناسی ات و آگاهی هایت از این مناسک بیشتر و جزئی نگرتر باشد از این رفتار بیشتر کیفور می‌شوی و به جانت می‌نشیند.

حج تمتع می‌روی یک روز بعد از ناهار یکهو روحانی کاروان می‌آید و می‌گوید بروید سنگ جمع کنید، رفتار از این ساده‌تر و معمولی تر؟ دلهره می‌افتد به جانت که چه اندازه ای؟ و جواب می‌گیری اندازه بادام. بعد یک بطری آب معدنی کوچک می‌آورد بالا و می‌گوید سنگ هایتان به اندازه‌ای باشد که از گلوی این بطری وارد شود و راحت خارج شود. حالا برای چه سنگ جمع کرده ای؟ برای جنگ با شیطان. برای دور کردن ابلیس از وجودت. از خودت. 

 سنگ‌ها را جمع می‌کنی و بعد از مراتبی که گفتنش متن را طولانی می‌کند و خلاصه می‌گویم در منا با کله تراشیده، دو تکه حوله را که همه تعلق و برداشتت از دنیاست بر تن داری و حق نداری ناخن بگیری و عطر بزنی و زیر سقف بروی و در آینه خودت را ببینی. به جمرات می‌رسی و این سنگ‌ها را پرت می‌کنی و باید چشمت ببیند که به دیوار می‌خورد.

با عینک دنیا و زمینی‌ها تو هفت سنگ را به دیوار زده‌ای و برگشته ای، ولی خدا شاهد است وقتی برمی گردی سمت خیمه ات انگار خنجر در جگر دیوی مهیب با خونی سیاه چرخانده ای. جهان زیر پایت گرومپ گرومپ می‌کند و تو حس شوالیه‌ای را داری که از نبردی خون آلود بر‌ می‌گردد.

 بین خودمان باشد ولی غروب‌های عید قربان برای من خیلی گریه دار است، مدام به این روایت فکر می‌کنم و ناخودآگاه اشکم جاری می‌شود؛ می‌گویند ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام) که از قربانگاه پایین آمدند به منزل رسیدند، هاجر دلش برای پسر تنگ شده بود و در آغوشش گرفت. اسماعیل در آغوشش بود که چشمش به سرخی زیر گلوی پسرش افتاد. ابراهیم کارد را زده بود و کارد به حکم خدا نبریده بود ولی مالش کارد گلو را کبود کرده بود. می‌گویند هاجر پرسید و اسماعیل گفت.

گفت که قرار بوده قربانی خدا باشد و خدا چیز دیگری مقرر کرد. تاریخ می‌گوید هاجر مکث کرد، بغض کرد و از همین واقعه «نشدن»‌ی که می‌شد بشود دق مرگ شد. مادر است دیگر. من مادری می‌شناسم که طفل شش ماهه اش روی دست شویش. من نمی‌توانم این متن را تمام کنم. یک نفر صدا کنید روضه رباب بخواند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->