فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

آقای کت و شلواری با تلفن جادویی

  • کد خبر: ۲۳۵۰۱۱
  • ۰۲ تير ۱۴۰۳ - ۱۶:۵۷
آقای کت و شلواری با تلفن جادویی
آقای کت وشلواری پشت تریبون رفت، اول از روستا و مردم غیورش تعریف کرد و گفت: من نماینده آقای رئیس جمهور آینده هستم، آمده ام تا مشکلاتتان را امروز حل کنم، هر مشکلی داشته باشید را حل می‌کنم، همین امروز.

آقای کت وشلواری از شاسی بلندش پیاده شد، سلام و صلوات بود که به آسمان می‌رفت، دو میش زبان بسته را پیش پایش حلقوم بریدند، مرد کت و شلواری را روی دوش منوچهرگنده از حیاط مسجد رد کردند، مرد علامت پیروزی نشان می‌داد، چند جوان عکاس در قاب‌های مختلف از او عکس گرفتند. «صل علی محمد/ ناجی ما خوش آمد» از دهان یکی از کیف کش‌ها به آسمان رفت، مردم بی حوصله و بی رمق جواب دادند.

آقای کت وشلواری پشت تریبون رفت، اول از روستا و مردم غیورش تعریف کرد و گفت: من نماینده آقای رئیس جمهور آینده هستم، آمده ام تا مشکلاتتان را امروز حل کنم، هر مشکلی داشته باشید را حل می‌کنم، همین امروز.

دهان اهالی روستا باز مانده بود، آقای کت وشلواری گفت: یکی یکی مشکلاتتان را بگویید تا الساعه جمعشان کنم.
پیرمردی جمعیت را شکافت و جلو آمد: نان نداریم. گندم و آرد خوب نمی‌آید.

آقای کت وشلواری رو به کیف کشش گفت: شماره رئیس شورای آرد و نان را بگیر. کیف کش شماره‌ای را گرفت و داد به آقای کت وشلواری. آقای کت وشلواری صدا بلند کرد: پدرسوخته مگر این روستا مسخره تو هستند که این جوری بهشون آرد بد و کم میدی؟ آرد خوب براشون میاری وگرنه دکتر رئیس جمهور بشه چپقت رو چاق می‌کنه! حواست باشه! همین فردا یه تریلی آرد خوب ورمیداری میاری! بعد قطع کرد رو به پیرمرد: حله باباجان؟

پیرمرد چشم هایش از اقتدار برق زد. کیف کرد و گفت: خدا پدرت رو بیامرزه.
آقای کت وشلواری رو به جمعیت کرد: دیگه! مشکل بگید!
زنی با شکمی ورم کرده جلو آمد: درمونگاه نداریم. دکتر نداریم. هربار میریم شهر.
مرد کت وشلواری دستش را به نشانه بسه فهمیدم بالا آورد رو به کیف کش: دکتر صبوری رو بگیر!
کیف کش چندتا دکمه فشار داد: خدمت شما

-الو دکتر جان، ازت گله دارم، مشتی روستای دهشید پزشک و درمونگاه نباید داشته باشه؟ توضیح نمی‌خوام همین فردا مصالح میاری اعتبارشم من میدم بیا اینجا یه درمونگاه بزرگ درست کن، چندتا پزشک متخصصم بیار. پزشک زنان هم حتما. نمیاد؟ غلط می‌کنه. پروانه شو باطل می‌کنم. بگو هرررچی حقوق خواست میدم فقط بیاد.

بعد رو به زن کرد: حله آبجی؟ همین فردا شروع می‌کنند، تموم شد خودت روبانشو ببر افتتاح کن. حالا اسم تربچه ات چی هست؟
زن شرمگین گفت: غلام شما عباس. آقای کت وشلواری گفت: به دنیا که اومد یه پراید پیش من هدیه داره، زن از ذهنش گذشت جاری اش خداکند عقب جمعیت شنیده باشد، ممنون گفت و پشت چشم نازک کرد. مشکلات یکی یکی مطرح و تلفنی حل می‌شد.
آقای کت وشلواری از سر پا ایستادن خسته شده بود، چشمکی به کیف کش زد و کیف کش صدا بلند کرد: آقای مهندس مشکلات بقیه روستا‌ها هم مونده، ظهره، صلاح بدونید اونجا هم سری بزنیم.

آقای کت وشلواری گفت: باشه رفتیم. بعد همین طور که از سکو پایین می‌آمد پسرکی جلو رفت و گفت: آقا آقا... کیف کش پسرک را عقب زد و آقای کت وشلواری گفت: کاری اش نداشته باش. بذار حرفشو بزنه. این مردم هم سفره ما هستن.

پسرک از گارانتی شدن خوشش آمد بعد صدا صاف کرد و گفت: روستای ما اصلا موبایل آنتن نمیده. این مشکلم حل کنید. آقای کت وشلواری بالای موبایلش را نگاه کرد، نو سرویس. تمام روستا نرم لبخند زدند. آقای کت وشلواری پیشانی اش غرق عرق شد. شاسی بلند پیچ و خم جاده خوابیده در شکاف تپه‌ها را چاک می‌داد و می‌رفت.

عکس آقای رئیسی گوشه میدان روی بنری خاک گرفته لبخند می‌زد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->