تاسیس یک جایزه ادبی به نام «یون فوسه» برنده نوبل ادبیات تصویربرداری «حکایت‌های کمال۲» در شهرک غزالی انتشار فراخوان بخش مسابقه تبلیغات سینمای ایران در جشنواره فیلم فجر نگاهی به آثار سعید روستایی به بهانه‌ صادرشدن پروانه ساخت فیلم جدیدش ارسال فهرست ۱۲۸ فیلم موردتأیید «جشنواره فیلم کوتاه تهران» به دبیرخانه «فجر» وقتی فیلم‌های اجتماعی شبیه هم می‌شوند | نقدی بر فیلم «نبودنت»؛ ساخته کاوه سجادی‌حسینی آموزش داستان نویسی | رج‌های ناتمام (بخش دوم) ماجرای حاشیه‌های اجرای «ترور» ساعد سهیلی در مشهد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ کنسرت «ریچارد کلایدرمن» در ایران + فیلم مروری بر کارنامه هنری داریوش فرهنگ به بهانه سالروز تولدش درگذشت غم‌انگیز سلین‌ حسین‌پور، بازیگر هفت‌ساله مهابادی + علت و فیلم معرفی داوران بخش تئاتر صحنه‌ای جشنواره تئاتر مقاومت + عکس «شارلیز ترون» هم بازیگر فیلم «آینده» نولان شد صحبت‌های معاون سیما درباره ساخت چند مجموعه تاریخی جدید «علی دهکردی» در جمع بازیگر سریال «مهمان‌کُشی» «هرچی تو بگی»، در راه چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر
سرخط خبرها

کاموایی که با آن تو را بافتم

  • کد خبر: ۲۴۱۹۸۷
  • ۰۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۹:۵۸
کاموایی که با آن تو را بافتم
اگر به عنوان یک سالک راه نوشتن، نداشتن ایده را مانع و سدی برای نوشتن می‌بینی و مطمئنی که این یک مقاومت درونی نیست، یکی از بهترین سرچشمه‌های ایده و داستان گویی نوشتن یادداشت‌های روزانه است.

در دنیای پیچ در پیچ نویسندگی، در جهانی که کلماتْ آدم‌ها را می‌سازند، کوه‌ها را می‌سازند، هست و نیست را می‌سازند، در این کائنات کلمه‌ای بی قانون، برای آن کس که دنبال راهی یا دری برای واردشدن باشد، شاید بتوان به جرئت گفت که تنها و تنها یک قاعده ثابت وجود دارد که آن هم «زیادنوشتن» است.

اگر کنجکاوی ات گل کند و بیفتی دنبال نابغه‌های دنیای نوشتن ــ که آدم را دیوانه می‌کنند ــ و بگردی و بخوانی و کندوکاو کنی بلکه قاعده‌ای پیدا کنی، متوجه می‌شوی هیچ کدام از این خل وضع‌ها که زندگی شان را برای نوشتن خرج کرده اند هیچ شباهتی به دیگری ندارند و درعوض فرقشان از زمین تا آسمان است: یکی عادت داشته با مداد بنویسد و آن یکی قلم جوهری را ترجیح می‌داده، یکی باید خودش را در اتاق محقرش حبس می‌کرده و آن دیگری از کافه‌ای به کافه دیگر هم مشرب آدم‌های گنده دماغ می‌شده تا بنویسد، و خلاصه عادت‌ها و روش‌های نوشتن هرکدامشان منحصربه فرد و خاص بوده. همین است که بسیاری از کتاب‌های مدعی آموزش قواعد نوشتن را بی اعتبار می‌کند، چراکه به این ترتیب برای هرکدام از ترفند‌های این کتاب‌ها می‌شود هزاران نقیض رو کرد. 

با این همه، یک نقطه مشترک بین همه این دیوانه‌ها می‌شود پیدا کرد: بدون استثنا، همه آن‌ها زیاد می‌نوشته اند؛ جنون نوشتن داشته اند و از هر فرصتی برای سیاه کردن کاغذ‌ها استفاده می‌کرده اند. پس، اگر به دنبال راهی برای نویسنده شدن هستی، باید خودت را عادت بدهی به نوشتن و زیادنوشتن، باید جنون نوشتن را مثل دانه‌ای مشتاق جوانه زدن در مغزت بکاری و به هر بهانه‌ای شده چیزی برای نوشتن جور کنی.

اگر، به عنوان یک سالک راه نوشتن، نداشتن ایده را مانع و سدی برای نوشتن می‌بینی و مطمئنی که این یک مقاومت درونی نیست، یکی از بهترین سرچشمه‌های ایده و داستان گویی نوشتن یادداشت‌های روزانه است، یادداشت‌هایی که در قید چیزی نیستند، قرار نیست قالب ادبی خاصی پیدا کنند و لزومی هم ندارد که شبیه هم باشند.

درواقع، یادداشت روزانه روی لبه‌ای حرکت می‌کند که یک سمتش بداهه نویسی است و سمت دیگرش مشق تکنیک، به این شکل که به آدم‌ها و منظره‌ها و اتفاق‌های کوچه و خیابان و احوال درونی و اوضاع زندگی نگاه کنی و مثل کسی که کاغذ را سنگ صبور خودش دیده شروع به گفتن و گفتن کنی. شاید، ابتدای امر، همچو چیزی زیادی بدوی و خام به نظر برسد، اما مایه خیلی از آثار بزرگ جهان نوشتن همین چیز‌ها بوده. یکی از نویسندگان بزرگ تاریخ که عادت به نوشتن با همین مسلک داشته؛ داستایوسکی است.

یکی از کار‌هایی که داستایوسکی در آن تبحری مثال زدنی داشته؛ ساختن شخصیت‌های زنده و منحصربه فرد به تعداد زیاد است، به نحوی که می‌شود ادعا کرد داستایوسکی می‌توانسته شهری از آدم‌های مختلف، هرکدام با تفکری خاص و با منشی متفاوت و با سرنوشتی مجزا، خلق کند. شاید همین مسئله بود که باعث شد نابغه دیگر روسی، منتقد بزرگ، میخاییل باختین، شیفته داستایوسکی شود و این شیفتگی الهام بخش تألیف بخشی از میراث طلایی نقد قرن بیستم باشد.

«در کوچه، دوست دارم رهگذران را تماشا کنم، چهره ناشناس آن‌ها را بررسی کنم، درپی آن باشم که این‌ها چه کسانی ممکن است باشند، طرز زندگی آن‌ها را مجسم کنم، چیز‌هایی که ممکن است در زندگی برایشان جالب باشد. [..]آن روز به خصوص مشغول آن پدر و آن بچه بودم.»

 آوردن تمامی این یادداشت داستایوسکی مجال گسترده‌ای می‌خواهد و احتمالا خارج از حوصله مخاطب و گنجایش این ستون باشد؛ اجمالا، نویسنده، در این یادداشت، گزارشی از تماشای یک مرد جوان و پسربچه کوچکش می‌دهد. از «چهره پژمرده و رنگ ناسالم» مرد حدس می‌زند که او کارگری سی ساله باشد؛ لباس نو، اما یقه چرب و شلوار تمیزی که انگار از کهنه فروشی درآمده داستایوسکی را به این فکر وامی دارد که شاید این مرد یک حروفچین است؛ از صمیمیت بین بچه و پدر و شیوه تعاملشان با هم حدس می‌زند که زنِ مرد و مادر بچه احتمالا مرده باشد.

 به همین ترتیب، او، با تصور نحوه مراقبت از بچه توسط یک پیرزن در روز‌هایی که مرد در کارگاه مشغول بوده، و اینکه حالا دارند به سراغ یکی از بستگان ــ شاید خواهرزن مرد ــ می‌روند، رشته این خیال را پی می‌گیرد و زندگی و منش تک تک این آدم‌ها را در ذهنش می‌سازد.

تمام این‌ها از عبور یک مرد همراه با بچه اش شکل می‌گیرد. در این یادداشتِ داستایوسکی، درس بزرگی برای الهام گرفتن از آدم‌های پیرامون هست، اینکه در ذهن خودت این آدم‌ها را پرورش بدهی و درون و بیرون آن‌ها را با طمأنینه بسازی. یادداشت‌های روزانه می‌توانند همین قدر ساده شکل بگیرند و پروبال پیدا کنند و در مرز بداهه پردازی و مشق نوشتن به حیات خودشان ادامه بدهند؛ و نویسنده مبتدی با همین شیوه می‌تواند هرروز و هرروز مایه‌ای برای نوشتن داشته باشد تا قلمش تراش بخورد و قلبش صیقل پیدا کند. این مدل نوشتن یکی از بهترین راه‌ها برای شخصیت سازی، ایده پردازی، فضاسازی، و دستیابی به بسیاری عناصر دیگر است.

با احترام عمیق به نابغه بزرگ روس، فئودور داستایوسکی، نویسنده جاودانه.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->