پاسپورتم را تازه تمدید کرده ام، وقت دارد، حساب بانکی ام هم خیلی اوضاع قرمزی ندارد، برنامه ریزی هم کرده ام، با یک دفتر هواپیمایی صحبت کرده ام شماره گذاشته ام تاریخ دیده ام قرار شده سامانه که باز شد بلیت را بخرد و پول را واریز کنم. ولی تمام تنم قبل از خواب میلرزد. صبحها که از خواب بیدار میشوم اولین چیزی که سراغم میآید همین است، اربعین عازمم؟ این را خیلی از رفقا یم در ملاقاتها و دیدارهای کاری هم میپرسند و معمولا سقف دهانم ترش میشود، نگاهم را از چشم هایشان میدزدم و میگویم نمیدانم.
ان شاءا... دلم که خیلی میخواهد. حالا نشسته ام گوشه صحن گوهرشاد که یک بار دیگر چیزهایی که شما از قبل میدانید را بگویم و مرور کنم و از شما بخواهم. این روزها توی حرم هر عراقیای که میبینم حرف که میزنیم آخر حرف هایش میگوید «منتظرتان هستیم در اربعین. خانه، موکب، مبیت، وای فای، سیاره. کلهم موجود.» و من آه میکشم و میگویم ان شاءا... حضرت حسین (ع) بطلبد میآییم زحمت میدهیم.
حالا امام رضا (ع) جان من قلبم توی حلقم است. میگویند اربعینها را شما امضا میکنید، میگویند کار دست شماست. میگویند شما باید تأیید نهایی را بدهید که برویم به کربلا و برگردیم. به بزرگی شما فکر میکنم و میگویم: دعا نکنی هم میدهد به کوچکی خودم و بزرگی گناهانم که فکر میکنم به خودم میگویم: روتو کم کن خجالت بکش. خیلی خوب نوکری کردی حالا اربعین هم میخوای؟ ولی خودمانیم مزه اربعین به همین قدم زدن بر مرز باریک شدن و نشدن است.
بر همین خوف و رجایی که جگرت را رنده میکند و پایین که برسد توی خاک عراق و اولین چای عراقی که از حلقت پایین برود همه آن رشته کوه بغض را میشوید و میبرد و خلاصت میکند. آی امام رضاجان نازنین، شما امضا کنید میرویم، نکنید هم عشق است. طلبکارتان که نیستم دورتان بگردم. همین که با شما این قدر صمیمی و ساده حرف میزنم وجود خودتان را عشق است. شد شد، نشد میآیم مشهد خودتان دورتان میگردم.