خدا بیامرزد لسانالغیب، حافظ را. انگار از اعماق قرون، از آن دوردستها این روزها را میدید که هشدارمان میداد به اینکه مراقب باشیم و فریب نامها و آوازهها را نخوریم و کارتنها را آدم ندانیم و پشتسرشان صف نکشیم که واقعیت با نمایش از زمین تا آسمان متفاوت است. او کوتهبینی بسیارمان را در گرفتارشدن به نامها و آوازه افراد خام و پرخطر دیده است انگار که میگوید: «نه هر که چهره برافروخت دلبری داند/ نه هر که آینه سازد سکندری داند/ نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست/ کلاهداری و آیین سروری داند»
نمیدانند هم. واقعیت همین است، وگرنه آن «بازیگر بانو» چنان همپای کودک درونش، حرمت مرد پاکبان را زخم نمیزد که صدای آه از نهاد جان انسانها برخیزد و این «خوانندهرنگی» که سیمایش هم زیر انبوه تتو گم شده است چه رسد به سیرتش، به خود اجازه نمیداد که هر روز سیاهه سیاهکاریهایش را چنان طولانیتر کند که اینستاگرام هم بوی گند آن را نتواند تاب آورد و با بستن آن، خود را از شر آلودگی آن خلاص کند. راست گفت خواجهشیراز که از همان دل اعصار، پیچش مو را میدید و ما دسته ریسمانشده مو را هم ندیدیم خیلیهامان. ندیدیم و دید و هشدارمان داد که «هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست/ نه هرکه سر بتراشد قلندری داند!»
نمیدانند رسم قلندری را، وگرنه صاحب آن چهره تتوشده در یک لایو بیش از ۶۰۰ هزار نفر را پای صدایش نمینشاند و بعد چند روزی هوس دخترکان نوجوان سرزمینمان را نمیکرد. نمیخواهم قلم را به «هواخواستههای» اویی که چهرهاش را نمیتوان دید بیالایم. حیف است حروف خجالت بهشانهکشیدن بار گفتههای او را بهدوش کشند، اما میخواهم به آنانی که سبکمغزان سبکوزن را سنگین میپندارند و برایشان در بالاها جا باز میکنند، بگویم که لطفا برای فرداها حواستان باشد و حواس همهمان باشد که بلیتی بهبازار نیاوریم که امضای افرادی چنان پای آن باشد. بدانیم که افرادی چنین کوچک اگر آبروی بزرگان را نبرند، که بردند پیش از این و میبرند باز هم اگر میدان ببینند، به آستانشان چیزی نخواهند آورد و چیزی نخواهند افزود. اینان خیلی بیشتر از آن گرفتار باطلرفتاریاند که کسی حتی در مجادلات سیاسی بخواهد به آنان رشک برد و «معیار شناخت حق از باطل» بخواندشان، چنانکه جوانی با زبان پرشور و سری سودایی آن چهره پررنگ را به این نسبت بزرگ و حیاتی عنوان داد؛ عنوانی که ترازش عمار بود؛ عمار که با شهادتش صفین را قبل از بازی حکمیت بهنفع حقیقت داوری کرد. بگذریم، این هم ستمی است که به عمار روا داشتند در یک بازی سیاسی، اما از امروز قرار بگذاریم که نگذاریم افرادی چنین بیمایه سر بهآسمان بسایند و از غفلت اهل نظر و سادگی نسل نو نردبانی بسازند و خود را بهرخ مردم کشند و بعد این بشود که اینستاگرام هم شرم داشته باشد از نگهداشت صفحهای که بهرغم پرفالووری، پر است از نابایستگیهایی که انسان از آن تنفر دارد.
سخن بهدرازا نکشد، اما حواسمان به میراثداران بزرگی، چون حافظ باشد بهواقع نیز، «ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه/ که لطف طبع و سخنگفتن دری داند!»