۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ در روزنامه شهر آرا مطلبی از من با عنوان «نگاهی نو به جاذبههای زیبایی شناختی قرآن» منتشر شده بود. واقعیت این است که این یادداشت در حقیقت بخش کوچکی از یکی از مقالات من با عنوان «درآمدی بر کاربست علوم شناختی در مطالعات قرآنی» است. اگر به مقاله اصلی مراجعه شود، عنوان این بخش «عصب زیباییشناسی؛ کمیسازی ادراکهای زیبایی شناختیِ قرآن» است. در حقیقت در این مقاله نسبتا بلند به کارکردهای مختلف علوم شناختی در مطالعات قرآنی پرداخته ایم که «عصب زیباییشناسی» یکی از گونههای این علوم است که میتواند در مطالعات قرآنی مورد نظر قرار بگیرد. پس در این قسمت تنها میخواستهایم به این دانش، آن هم فقط از جهتِ «کمیسازیِ ادراکهای زیباییشناختیِ قرآن» بپردازیم. با توجه به این چند نکته بسیار مهم، نگاهی خواهم انداخت به نقدی که بر یادداشت بنده صورت پذیرفته است:
در تاریخ ۱۷ اردیبهشت نقدی با عنوان «کدام نگاهِ نو؟ کدام زیباییشناسی؟» توسط آقای دکتر محمدرضا لرزاده (دکتری مطالعات ترجمه) بر مطلب بنده نوشته شد. توجه به قسمت اولی که در این یادداشت آوردهام پاسخ آقای لرزاده را خواهد داد. فقط لازم بود که ایشان به جای شتابزدگی در نوشتنِ نقد، جستوجوی مختصری در فضای مجازی انجام میدادند تا با اصل مقاله و این بخش مشخص از آن آشنا شوند، در این صورت متوجه میشدند که غرض ما از این بخش، توجه به یکی از کاربستهای عصب زیباییشناسی در مطالعات قرآنی است؛ یعنی کمیسازیِ ادراکهای زیباییشناسیِ قرآن. ما در هیچجای این مطلب حصری در این کارکرد نداشتهایم و هیچجا ادعا نکردهایم که کمیسازی کیفیات تنها کارکردی است که در این دانش وجود دارد؛ بنابراین در این مقاله درباره یک معلول مشخص صحبت شده و ادعایی بر حصر، آنگونه که لرزاده مدعی شده، نشده است که بخواهد به یک معلول غیرتام فروکاهیده شود! امّا شیوه نقد ایشان نیز جالب توجّه است. نقد از طریق سؤال! لرزاده فقط سؤال میپرسد و با مغلطه نشاندنِ سؤال بهجای استدلال بهدنبالِ اثبات ادعای خود است. در این نقد نه اثری از استدلال است و نه اثری از ارجاع دیده میشود. با وجود اینکه ناقد محترم (با توجه به عنوانی که برایشان درج شده است) نه تخصصی در مطالعات قرآنی دارند و نه تسلطی به عصبشناسی، بدون هیچ ارجاع یا استدلالی میخواهند ادعاهای خود را اثباتشده نشان دهند. نکتهای که بنده به آن در مقاله تأکید داشتهام این است که مطالعات «زیباییشناختی» پیرامون قرآن هیچگاه کمّی نبوده است و تمامی آثار این حوزه به شکلی کیفی به آن پرداختهاند. واضح است که اگر کسی بتواند پژوهشی کمّی در این ارتباط انجام دهد، رویکرد نوینی را پیش گرفته است. کجای این گزاره مبهم است که ناقد در آن تشکیک کرده است؟ اگر این دست از مطالعاتِ کمّی پیرامون زیباییشناسی قرآن نو و جدید نیست خوب بود لرزاده حداقل یکیدو نمونه میآورد تا این ابداع و نوآوری را نقض کند. برای پِی بردن به شتابزدگی ناقد در نوشتن فقط لازم است به یکی از جملات محیرالعقولشان بنگرید:
«آیا به زعم کیفی بودن معیارهای زیباییشناختی، میتوان به کل بررسیهای پیشین آن را زیر سؤال برد و اگر آری، گر تو بهتر میزنی بستان بزن!»
فارغ از جملهبندیِ پر از اشکال، صغری و کبرا و نتیجه آن نیز هیچ ارتباطی به هم ندارند. مدعای ما این بوده است که پژوهشهای زیباییشناختیِ پیشین پیرامون قرآن، کمّی نبودهاند. خُب واضح است که اگر پژوهشهای پیشین کیفی بودهاند و پژوهش کمّیای پیرامون زیباییشناسی قرآن انجام نشده است میتوان بهکل منکرِ پژوهشهای کمّی در گذشته شد. انتهای جمله حیرتانگیزتر از صغری و کبرای بیربط آن است: «گرتو بهتر میزنی بستان بزن!» ما در این یادداشت به دریچهها و روشهای جدیدی که امکانِ کاربستِ آن در مطالعات قرآنی هست اشاره کردهایم و لزومی ندارد که در همینجا نیز این روش را به کار بگیریم.
در قسمتهای بعدیِ نقد شاهدِ حیرتِ ناقد از این هستیم که چرا یکدفعه به دنبال عصب زیباییشناسی رفتهایم و اینکه آیا علوم عصبی فقط به دنبال کمی کردنِ ادراکهای زیباییشناختی هستند و.... عدم شتابزدگیِ ایشان در نقد و مراجعه به اصل مقاله به ایشان نشان میداد که ما برای عصبشناسی، بسیاری کاربستهای دیگر در مطالعات قرآنی نیز آوردهایم و البته هیچگاه ادعای حصر این کارکردها را نداشتهایم. واضح است که دهها کارکرد دیگر در علوم عصب برای مطالعات قرآنی میتوان برشمرد. ما فقط به چند مورد که تحقیقاتمان بدان رسیده است اشاره کردهایم. در قسمتهای بعدی نیز با برداشتهای کاملا غلط و سطحی از متن مقاله و با طرح چند سؤال میخواهند گزارههای مقاله را سست نشان دهند. سؤالاتشان را بنگرید: «آیا بازخورد و برداشت مخاطب واقعا کاشف از ابعاد زیباییشناختی قرآن خواهد بود؟ آیا به فرض تکرار این آزمایش از تعداد زیادی از مخاطبان میتوان از معلول به کل و کنه علت پی برد؟ و حتی به فرض رسیدن به این معیارها در متون حساسی مانند قرآن، آن را به دیگر «متون ادبی» تعمیم داد؟» و البته پاسخی که به این سؤالات میدهند حیرتانگیزتر از سؤالاتشان است: «بیشک کسی که در ادبیات پژوهش کمّی سیری مختصر کند خواهد دانست که جواب مثبت به این سؤالات جز واهمه دانش چیز دیگری ایجاد نخواهد کرد.» واقعا چرا پاسخ به این سؤالات در دل ایشان واهمه ایجاد میکند؟! و آیا با صِرف این چند سؤال میتوان منکِر استفاده از عصبزیباییشناسی در مطالعات قرآنی شد؟ واضح است که پاسخ خیر است.
در مجموع باید گفت که شکی در نوآورانه بودنِ رویآورد عصبزیباییشناسی به قرآن کریم نیست. اساسا این دانش دانشی نوپدید است و اگر کسی مدعی است که پیش از این چنین رویکرد در مواجهه با متون ادبی مورد استفاده قرار گرفته است خوب است نمونههایی بیاورد تا سخن بیمبنا و بیدلیل نزده باشد. همچنین بهتر است بهجای مقاومت در برابر استفاده از رویکردها و روشهای جدید در مطالعات قرآنی، بهدنبال بهره جستن از آنها و کشف ابعاد جدید قرآن برای خود و فهم عمیقتر از این متن الهی و ذو وجوه باشیم.