جزئیات مراسم تشییع پیکر سردار نیلفروشان در مشهد اعلام شد آغاز پیش ثبت‌نام حج ۱۴۰۴ از روز‌های آینده (۲۳ مهر ۱۴۰۳) عزاداری خادمان امام‌رضا(ع) در سالروز رحلت حضرت معصومه(س) از کتاب «عالم آل محمد، الامام علی بن موسی‌ الرضا (ع)» در حرم مطهر رضوی رونمایی شد اسیر عشقم چنان که دانی حضرت معصومه (س)، الگوی نقش‌آفرینی اجتماعی زنان در جامعه است حامی ولایت، شفیعه محشر | ویژگی‌های زن در سیره حضرت فاطمه معصومه (س) پانزدهمین اجلاسیه شهدای وحدت ۲۶ مهرماه در مشهد برگزار می‌شود نماز، مهم‌ترین قیام برای خدا با نماز به خداوند نزدیک‌تر شویم برپایی محفل قرآنی تلاوت رضوی ویژه میلاد امام حسن عسکری (ع) اعلام ویژه‌برنامه‌های حرم مطهر رضوی در سالروز وفات حضرت معصومه(س) (۲۲ مهر ۱۴۰۳) پیکر شهید «نیلفروشان»، دوشنبه ۲۳ مهر در مشهد تشییع خواهد شد ۲ هزار نفر از اعضای هیئات مذهبی مشهد راهی شهر مقدس قم شدند +فیلم اهدای ۵۲ دستگاه ویلچر برقی به توانیابان خراسان جنوبی امیر شجاع و غیرتمند* | یادی از سرلشکر قاسمعلی ظهیرنژاد از فرماندهان سرشناس ارتش دروغ، سرآغاز همه بدی‌ها ایجاد شبکه عظیم تبلیغاتی و تعلیماتی جهانی | مروری بر خدمات ارزشمند امام حسن عسکری (ع) در ترویج اسلام تولیت آستان قدس رضوی: اساتید با دانشجویان، صرف‌نظر از هر ظاهر و نظری، ارتباط مؤثر برقرار کنند| آمادگی حرم امام‌رضا(ع) برای میزبانی از کنفرانس‌های علمی
سرخط خبرها

بیسکویت‌های خونی

  • کد خبر: ۲۹۰۷۷۰
  • ۰۵ مهر ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۰
بیسکویت‌های خونی
مهرداد فلسفه خوانده بود، نمره چشم هایش را کتاب‌ها کرده بودند ۱۰. عینک ته استکانی اش را که می‌زد چشم هایش پشت عدسی ریز می‌شد و فقط وقت وضو گرفتنش می‌شد دید چه چشم‌های درشت و زیبایی دارد.

از تمرینات که بر می‌گشتیم نوبت پذیرایی بود، یک لیوان چای لاهیجان یک بسته بیسکویت گرجی سه سوراخه، هـمــان‌ها کــه چـربی گوارایی داشت و وقتی با چای ترکیب می‌شد در دهان کیف عالم را می‌ریخت لای پرز‌های چشــایی ات و کیفورت می‌کرد. بعد از چند کیلومتر دویدن و سینه خیز و کلاغ پر این تنها دوای درد ما بود که جهان و خستگی اش را قابل تحمل می‌کرد.

مهرداد فلسفه خوانده بود، نمره چشم هایش را کتاب‌ها کرده بودند ۱۰. عینک ته استکانی اش را که می‌زد چشم هایش پشت عدسی ریز می‌شد و فقط وقت وضو گرفتنش می‌شد دید چه چشم‌های درشت و زیبایی دارد. شب‌ها توی سنگر از شناخت ادیان توحیدی و معارف و فلسفه هستی حرف می‌زد.

چریک دانایی بود که از حرف هایش سیر نمی‌شدیم. آن شبی که گفتند حاضر شوید برای عملیات به فرمانده گردانمان گفتم مهرداد را جلو نفرستد، توی دویدن‌ها عینکش بیفتد یک متری اش را هم نمی‌بیند. فرمانده مان هم قبول کرد، به خط که زدیم آخر صف بود، صدای صفیر خمپاره‌ای آمد و انتهای صف ترکید چند نفر در جا رفتند و چند نفر زخمی شدند. ترکشی به گرده مهرداد نشسته بود. 

خون از پهلویش می‌رفت. یکی از بچه‌ها سرش را دامن گرفته بود و مهرداد حرف می‌زد، حرف میزد. عینک حالا روی آن چشم‌های قشنگ نبود، نیازی نداشت به آن دو تکه شیشه. رفیقمان که سرش را به دامن گرفته بود اشک می‌ریخت. آمبولانس آمد، پیکر مهرداد را برد، اشک رفیقمان قطع نمی‌شد. گفتم: مهراد چی گفت؟ رفیقمان گفت: همان طور که نفس‌های آخرش را می‌کشید به من گفت: من چند روز پشت سر هم بیسکویت‌های گرجی ام را نگه می‌داشتم که مرخصی می‌خواهم بروم بدهم به دخترم. حالا می‌گویم نکند این بیسکویت‌ها مال جبهه‌ها بوده و من حق الناس گردنم باشد. خدایا من را ببخش. می‌گفت همین را گفت و شهید شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->