فرمانده سپاه امام رضا (ع)، درگذشت همسر شهید برونسی را تسلیت گفت «هُنر گمنامی»؛ رویدادی هنری برای تجلیل از مدافعان امنیت همکاری جشنواره فیلم مقاومت و قرارگاه عدالت فرهنگی وزارت فرهنگ لزوم ایجاد کانون‌هایی جهت تداوم و اثربخشی مسیر تربیتی دانش آموزان مساجد خراسان رضوی میزبان برنامه‌های دهه فجر ۱۴۰۳ با محوریت وفاق ملی علوم دانشگاهی و حوزوی نیازمند رویکردی معرفتی و فلسفی است فراخوان نمایشگاه خوشنویسی و نقاشی‌خط آیات بهاری نشست علمی نخبگان قرآنی کشور‌های جهان اسلام در حرم مطهر رضوی مشهد به عنوان قطب قرآنی کشور شناخته می‌شود اهل رشوه؛ محروم از بوی بهشت | آنچه در آموزه‌های دینی درباره مذمت رشوه بیان شده است لزوم ایجاد ساختاری منسجم و مقتدر برای تشکیلات قرآنی کشور مشهد مقدس، میزبان بزرگ‌ترین رویداد بین‌المللی قرآن کریم ایران | حضور ۴۰۰ نخبه قرآنی از ۱۰۴ کشور جهان + فیلم صیانت از بیت‌المال و دفاع از حقوق مردم وظیفه ستاد امر به معروف است همایش کرامت و حقوق اجتماعی انسان در تعالیم تمدنیِ امام رضا (ع) برگزار می‌شود انتشار نسخه آلمانی کتاب نقش ائمه(ع) در احیای دین تعامل مجلس و حوزه علمیه خراسان برای بهره‌برداری از ظرفیت‌های نخبگانی رقابت قاریان برتر جهان در حرم امام‌رضا(ع) + اسامی کشورها افزایش چشمگیر مشارکت مردمی در نذورات آستان قدس رضوی کتاب رویش تفکر منتشر شد
سرخط خبرها

بیسکویت‌های خونی

  • کد خبر: ۲۹۰۷۷۰
  • ۰۵ مهر ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۰
بیسکویت‌های خونی
مهرداد فلسفه خوانده بود، نمره چشم هایش را کتاب‌ها کرده بودند ۱۰. عینک ته استکانی اش را که می‌زد چشم هایش پشت عدسی ریز می‌شد و فقط وقت وضو گرفتنش می‌شد دید چه چشم‌های درشت و زیبایی دارد.

از تمرینات که بر می‌گشتیم نوبت پذیرایی بود، یک لیوان چای لاهیجان یک بسته بیسکویت گرجی سه سوراخه، هـمــان‌ها کــه چـربی گوارایی داشت و وقتی با چای ترکیب می‌شد در دهان کیف عالم را می‌ریخت لای پرز‌های چشــایی ات و کیفورت می‌کرد. بعد از چند کیلومتر دویدن و سینه خیز و کلاغ پر این تنها دوای درد ما بود که جهان و خستگی اش را قابل تحمل می‌کرد.

مهرداد فلسفه خوانده بود، نمره چشم هایش را کتاب‌ها کرده بودند ۱۰. عینک ته استکانی اش را که می‌زد چشم هایش پشت عدسی ریز می‌شد و فقط وقت وضو گرفتنش می‌شد دید چه چشم‌های درشت و زیبایی دارد. شب‌ها توی سنگر از شناخت ادیان توحیدی و معارف و فلسفه هستی حرف می‌زد.

چریک دانایی بود که از حرف هایش سیر نمی‌شدیم. آن شبی که گفتند حاضر شوید برای عملیات به فرمانده گردانمان گفتم مهرداد را جلو نفرستد، توی دویدن‌ها عینکش بیفتد یک متری اش را هم نمی‌بیند. فرمانده مان هم قبول کرد، به خط که زدیم آخر صف بود، صدای صفیر خمپاره‌ای آمد و انتهای صف ترکید چند نفر در جا رفتند و چند نفر زخمی شدند. ترکشی به گرده مهرداد نشسته بود. 

خون از پهلویش می‌رفت. یکی از بچه‌ها سرش را دامن گرفته بود و مهرداد حرف می‌زد، حرف میزد. عینک حالا روی آن چشم‌های قشنگ نبود، نیازی نداشت به آن دو تکه شیشه. رفیقمان که سرش را به دامن گرفته بود اشک می‌ریخت. آمبولانس آمد، پیکر مهرداد را برد، اشک رفیقمان قطع نمی‌شد. گفتم: مهراد چی گفت؟ رفیقمان گفت: همان طور که نفس‌های آخرش را می‌کشید به من گفت: من چند روز پشت سر هم بیسکویت‌های گرجی ام را نگه می‌داشتم که مرخصی می‌خواهم بروم بدهم به دخترم. حالا می‌گویم نکند این بیسکویت‌ها مال جبهه‌ها بوده و من حق الناس گردنم باشد. خدایا من را ببخش. می‌گفت همین را گفت و شهید شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->