نگاهی به آیین زیارت و حج‌گزاری ایرانیان در طومار زیارتی موزه آستان قدس رضوی جزئیات ویژه‌برنامه‌های تاسوعا و عاشورای حسینی در حرم امام‌رضا(ع) اعلام شد دهمین کنفرانس بین‌المللی حقوق بشر آمریکایی از دیدگاه رهبر معظم انقلاب برگزار می‌شود جزئیات زمان و مکان برگزاری مراسم گرامیداشت شهدای اقتدار ایران اعلام شد روایتی از حضور جامعه قرآنی در بین بسیجیان حافظ امنیت + فیلم مرقع اربعین رضوی رونمایی و معرفی شد پخش زنده هیئت‌های مذهبی کشور در پلتفرم «تکیه» افزایش تعداد دفاتر امانات آستان قدس رضوی در ایام محرم ۱۴۰۴ توصیه‌های امام‌رضا(ع) برای بهره‌بردن از ماه محرم هیئت «عشاق‌الحسین(ع)»؛ از نذر در کربلا تا سه دهه خدمت فرهنگی در مشهد اکران ۵۰ قاب مفاخر شهری مزین به تصاویر خادمین‌الحسین(ع)، هم‌زمان با دهه اول محرم ۱۴۰۴ اجرای طرح ملی «مسجد، کانون نشاط» در ایام تابستان ۱۴۰۴ ثبت ۵ هزار و ۵۰۰ موقوفه با نیت‌هایی منطبق با محرم و صفر در خراسان رضوی اجتماع «احلی من العسل» در حرم امام‌رضا(ع) برگزار می‌شود + زمان درباره شهید علی باکوئی، دانشمند هسته‌ای که در حملات رژیم صهیونیستی شهید شد | ستاره‌ها خاموش نمی‌شوند نیاز‌های امروز جامعه به آموزه‌های مربوط به روز تاسوعا چیست؟ عاشورا را از خون شهیدانمان می‌خوانیم درباره شهید محمدرضا صدیقی صابر و خانواده شهیدش | فدائیان وطن کودک، جوان و نوجوان شیعه هنوز هم شهید می‌دهد | ندای «هَلْ‌مِنْ‌ناصِرٍ» هنوز به گوش می‌رسد مسئله فلسطین از منظر برخی از مهم‌ترین اندیشمندان معاصر جهان | نهیب فیلسوفان و مورخان بر سر رژیم صهیونیستی
سرخط خبرها

تولد یک بچه شیر

  • کد خبر: ۲۹۷۵۲۱
  • ۰۹ آبان ۱۴۰۳ - ۲۲:۴۱
تولد یک بچه شیر
آن روز توی آسایشگاه نشسته بودیم که صفورا زنگ زد. صفورا تقریبا همه چیزش بود. از وقتی هم فهمیده بود دارد پدر می‌شود، کبکش خروس می‌خواند.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

- «حتما می‌ریم... چرا نه؟ مگه چندتا صفورا دارم من؟ گفتم بهت که ایشالا این آماده باش تموم بشه، یه خورده فضا آروم بشه، تو هم آزمایش هاتو بده، اگر همه چی مرتب بود، با سرهنگ فتوحی صحبت می‌کنم، حتما می‌ریم. خودم هم دلم تنگ شده. الان هم باید بریم دیگه. بگذره سرد می‌شه. حالا شما از مجید زعفرون بگیر. بگو بفرسته. مغازه داداشته، غریبه نیست. بله بله... هر دوتاتون... خیلی زیاد. خب، نه دیگه نمی‌شه. من باید برم».

دوستش داشت؛ خیلی زیاد. همان جای بله بله گفتنش را مطمئنم صفورا پرسیده بود که آیا دوستم داری و او از ما بچه‌های شیفت رادار خجالت کشیده بود و فقط با بله یا نه جواب می‌داد. آن روز توی آسایشگاه نشسته بودیم که صفورا زنگ زد. صفورا تقریبا همه چیزش بود. از وقتی هم فهمیده بود دارد پدر می‌شود، کبکش خروس می‌خواند.

همان روز سر ناهار سرهنگ را دید، قصه مشهد را گفت و فتوحی گفت: «با هم می‌ریم ان شاءا. ولی یه ذره باید صبر کنی. حروم زاده‌ها هر روز یه حرف مفت می‌زنن. باید چارچشمی مراقب باشیم. خودت دلت میاد یه کاشی از اون گنبدوگلدسته کم بشه؟»؛ و حمزه گفته بود: «زبونم لال این چه حرفیه؟».

همان شبش از غروب، فتوحی یک حال دیگری بود. لبخندش کم رنگ شده بود. بند پوتین‌های براقش، محکم‌تر شده بود. لب هایش تکان می‌خورد و تسبیح ازنفس افتاده‌ای توی مشتش مدام به شیخک می‌رسید و تمام می‌شد و از اول. همه فهمیده بودیم خبری هست. شیفت‌ها را اعلام کرد. من سر شب افتادم، حمزه دو ساعت بعدش. تازه پلک هایم روی هم آمده بود که قرارگاه لرزید. انگار همه دایناسور‌های جهان، مسابقه دو گذاشته بودند.

صدای مؤذن زاده از گلدسته‌های پایگاه به گوش می‌رسید. خون بود و خاک و خاکستر. «حمزه شهید شد»؛ این کوتاه‌ترین جمله‌ای بود که بلندترین غم‌های جهان را در خود جای داده بود. ساک وسایلش، لباس هایش، گوشی اش، همه را من جمع کردم. سنگین و غم زده گذاشتم کنار پیکر در کاورآرمیده اش تا آمبولانس برسد. چشمم به گوشی اش افتاد. صفحه زمینه اش عکس دوتایی شان بود با صفورا در مشهد. 

نوتیف پیامک روی صفحه پدیدار شد: «دوست داشتم زنگ بزنم این خبر رو بگم، ولی گفتم یا شیفتی یا خوابی... هر وقتِ شبانه روز خوندیش، زنگ بزن؛ آقا پسر وحشیت، اولین لگدش رو امروز زد تو شکم مامانش، اومدی دعواش کن!». به لبخند حمزه زل زدم. به پسری که به دنیا می‌آید و پدرش را نخواهد دید، فکر کردم. به شیربچه‌ای که همه جا سر بلند می‌کند و می‌گوید: «پدرم را اسرائیل حرام زاده کشت».

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->