هانیه فیاض/ شهرآرانیوز - خیابان مطهریشمالی ۲۱ به محله عباسآباد مشهور است، اما دلیل نامگذاریاش این است که سالها قبل فردی به نام عباس برای این محله آب میآورده و بهنوعی با آب آوردن که نماد زندگی است، به این محله حیات و آبادی میبخشیده است. عباسآباد محلهای با بافت قدیمی است که قدمت برخی از ساختمانهایش به دهه ۳۰ و ۴۰ میرسد. ساختمانهایی کهن دارد که پنجرههای برخی از این خانهها رو به باغچههای سرسبز گشوده میشود. درست است که بخشهایی از این محله تخریب یا بازسازی شدهاند، اما بهطور کلی هنوز تا جایی که به نظر میرسد، بافت قدیمی آن حفظ شده است. در این گزارش با پیشکسوتان محله عباسآباد به گفتگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
علت نامگذاری
حمیدرضا سحرخیز، یکی از اهالی این محله، در اینباره میگوید: در زمانهای گذشته مردی که خودش در این محله ساکن بود برای اهالی با تانکر آب میآورد و بهنوعی آب این محله را تأمین میکرد. آن زمان اینجا آب لولهکشی نداشت تا اینکه از سال ۱۳۵۵ آب لولهکشی در اختیار مردم قرار گرفت. به همین دلیل این خیابان «عباسآباد» نام گرفت. این مرد مدتها در این محله زندگی میکرد تا اینکه حدود ۱۵ سال پیش از دنیا رفت و کمی بعدتر خانهاش هم تخریب شد.
از نفتفروشی تا سوپرمارکت
صاحب سوپرمارکت محله مردی پیشکسوت است که همه اهالی از پیر و جوان او را میشناسند. خِزر اردشیری ۵۵ سال است که در این محله زندگی میکند. او که ۷۵ سال دارد، میگوید: من در ابرده به دنیا آمدم. ۴ برادر و ۲ خواهر بودیم و اکنون من تنها بازمانده خانواده هستم. پدرم کشاورز بود و حدود ۶۰ سال پیش به مشهد آمدیم. در سن ۲۵ سالگی ازدواج کردم و اکنون ۸ فرزند دارم.
او با اشاره به محل کسبوکارش، توضیح میدهد: اوایل که به این محل آمدیم، اینجا گازکشی نداشت. من این مغازه را کرایه کردم و از شرکت نفت برای اهالی نفت میآوردم و میفروختم تا اینکه گاز به محله آمد و کار و کاسبی من کساد شد و مجبور شدم مغازه نفتفروشی را جمع کنم. پس از آن هم تاکنون در این سوپرمارکت مشغول به کار هستم.
زنی سرشناس و توانمند
کوچه دیگری در این محله وجود دارد که با نام «کوچه بیبیصغری» شهرت دارد. یکی از بانوان قدیمی محله که حدود ۷۰ سال سن دارد، تعریف میکند: بیبیصغری را همه قدیمیهای محل میشناسند. وقتی نام او میآید، همگی سحرهای ماه رمضان را به خاطر میآوریم. حدود دوسه ساعت قبل از سحر، ظرف حلبی روغن را به دست میگرفت و با ملاقه به آن میزد و در محله میچرخید تا مردم خواب نمانند. نوجوانان محله از زمانی که صدا را میشنیدند، دور بیبیصغری جمع میشدند و تا پایان او را همراهی میکردند. همه اهالی که سحری میخوردند، او به سر خیابان میرفت و دوباره به ظرف روغن میزد و همه زنان محله را جمع میکرد و با دریافت یک قران از هرکدام، آنها را با درشکه به حرم مطهر میبرد و بعد از زیارت و نماز برمیگرداند.
همسر او علیآقا جگرکی بود و در مغازه جلو خانهشان جگر میفروخت. حاصل زندگی مشترک آنها ۴ فرزند بود. با اینکه او زنی سرشناس و توانمند بود، سختی بسیاری کشید. به دلیل ضمانت برای کسی، خانهاش در رهن بانک ماند. هنگامی که بیبیصغری از دنیا رفت، اهالی محله تشییعجنازهاش را با همان ضربه زدن به ظرف حلبی برگزار کردند و تا خواجهربیع همراهش بودند و درنهایت همانجا دفن و به خاک سپرده شد.
به گفته سایر اهالی، یاد و خاطره ساکنان قدیمی دیگری نظیر علیآقای ماستبند، حاجصفر لحافدوز، آقاعبدالله لحافدوز و حاجی قربانی همیشه باقی و پایدار خواهد ماند.