۲۵ هزار بسته تحصیلی به دانش‌آموزان نیازمند اهدا شد + فیلم دیوار ندبه چیست و پیامبر اسلام(ص) چه ارتباطی با این دیوار دارند؟ برپایی نمایشگاه عکس «شکوه قم در قاب تاریخ» در قم نقش خانواده در پرورش نسل آینده از دیدگاه امام رضا(ع) خاطره‌ای که ده سال حاجی‌زاده را در لیست شهدا نگاه داشت برپایی دوره‌های آموزش عمومی قرآن کریم در مساجد سراسر کشور آموزش سواد رسانه‌‌ای در مساجد مشهد بیست‌و‌دومین جشنواره فرهنگی‌هنری امام‌رضا(ع) در ۳۱ استان برگزار می‌شود اجرای طرح مساجد جامعه‌پرداز در مشهد ماجرای یک بانوی تونسی و قرآنی که به مشهد رسید | وقتی شفای یک بیمار به هنر پیوند خورد دیدار تولیت آستان قدس رضوی با خانواده آتش نشان فداکار مشهدی به من مشورت بدهید! کلید طلایی برای ساختن سرنوشتی روشن | مروری بر فواید مشورت در زندگی وقف، از سنت دیروز تا موتور توسعه امروز آیت‌الله علم‌الهدی: مجتمع‌های آموزشی ویژه بانوان درمناطق حاشیه‌ای برای جذب نسل جوان ایجاد شود آزادی ۱۵۰۰ زندانی خراسان رضوی به مناسبت سالروز میلاد پیامبراسلام(ص) | آغاز پویش «به عشق پیامبر(ص) می‌بخشم» + فیلم نماز باران در حرم مطهر امام‌رضا(ع) اقامه شد هجرت تاریخی حضرت معصومه(س) به قم و پیام‌های ماندگار آن برای جهان اسلام خراسان رضوی، پیشگام در بهره‌برداری از انرژی خورشیدی و طرح‌های نوین آبیاری با سرمایه وقف رشد فکری و ایجاد نشاط اجتماعی به سبک پیامبر مهربانی | بررسی جلوه‌ها و آثار مشورت در سیره پیامبر ختمی‌مرتبت(ص)
سرخط خبرها

یک آواز در چند گوشه

  • کد خبر: ۳۰۵۹۳۹
  • ۲۷ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۳
یک آواز در چند گوشه
چهل سال یک عمر است، نه خود چهل سالش کل ثانیه‌ها و نفس‌هایش وقتی چشم‌انتظار باشی همین است.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

بی‌وضو شیرش نمی‌داد، این را از اولین ضربه‌ای که زد و حسش کرد نذر کرد، محرم بود، توی مجلس روضه سدخانم نشسته بود که چیزی مثل حرکت یک ماهی را درون خودش حس کرد، یک‌موجاموج غریب، یک تکانه شیرین، یک اعلام حضور قشنگ، بعد دست کشید گوشه چشمش یک قطره اشکش را خورد، گفت اینم برسه به تو مادر ... نذر کرد حتی نصف شب هم وضو بگیرد شیرش بدهد و همین هم شد. دو سال‌و نیم کامل شیر خورد، استخوان کلفت کرد، وزن گرفت و شیرین‌ترین لحظه برایش آنجا بود که انگشت سبابه‌مادر را می‌گرفت و شیر می‌خورد.

رضوی:

اولین زیارتی که رفتند هشت‌سالگی‌اش بود، گفت می‌روم لب آب حوض بازی کنم. رفتنمان و به چشم نیامدن همان، چشم برگرداند که تابلوی صحن و رواق را پیدا کند، دیگر پیدایش نکرد، تا غروب همه صحن‌ها را مثل هاجر می‌دوید و یاامام‌رضا می‌گفت، دل توی دلش نبود، شب پدرش از کارگاه نجاری‌اش می‌آمد چه جواب می‌داد؟ پسرت را بردم حرم گمش کردم؟

حسینت را بردم سلام بدهد گم شد؟ همین؟ بگویم عرضه نداشتم نگهش دارم؟ چطور عرضه زاییدن داشتم؟ آن‌قدر عجز و لابه کرده بود که حلقش خشک بود. از جلو کفشداری‌ها و رواق‌ها و حوض‌ها گذشت و بالاخره یک جایی توی ایوان مقصوره پیدایش کرد. بی‌هوش و خواب و خسته از بازی. نشست کنارش بال چادرش را کشید رویش تا خودش بیدار شود و به خانه برگشتند.

جامه‌دران:

صدام گفته بود صبحانه فردا را در تهران می‌خوریم. حسین شنیده بود و گفته بود: اِنا... چه غلطا؟ و رفته بود. همه بیست سالگی‌اش را برداشته بود و رفته بود. از این رفتن‌هایی که برگشت دارد، سوغاتی دارد، عکس در منطقه دارد. اولین خانه بچه نه ماه در بطن مادر است، نه ماه شوخی نیست، ولی آن روز که می‌رفت، آن روز که گفت حلالم کنید، آن روز که گفت به سارا بگید اگر برگشتم می‌آیم و همسر و هم‌سقف می‌شویم.

آن روز انگار وسط یک دسته سار یکی شلیک کرده باشد. قلبش ریخت، دلش گواهی داد تمام است. این برگشتن ندارد و پلک نزد تا وقتی که پلک در بسته شد. تا دم در هم رفت و کاسه آب را پشت سرش ریخت روی زمین و کاسه چینی از دستش افتاد و تکه‌تکه شد. کف کوچه و دلش بد گواهی داد. گفت این حسین برگشتنی نیست. کاش بیشتر بناگوشش را بوییده بودم. کاش بیشتر اتو کردن لباسش را طول می‌دادم، کاش لباس‌هایش را نمی‌انداختم روی بخاری که زودتر خشک شود. کاش کاش کاش.

فرود:

چهل سال است بر نگشته، هربار حرم می‌آید خاطره گم شدن را مرور می‌کند، مرور می‌کند که برگشتنا برایش کباب خرید، با ریحون زیاد، با نان داغ... همیشه کت‌و‌شلوارش را سالی دوبار می‌دهد خشک‌شویی. یک بار دم عید و یک بار دم تولدش. چهل سال یک عمر است، نه خود چهل سالش کل ثانیه‌ها و نفس‌هایش وقتی چشم‌انتظار باشی همین است. وقتی هوا منفی دو درجه باشد، شب باشد، این منفی دو درجه شب برای سربازی بالای برجک سردتر و طولانی‌تر از شب تازه دامادی است در شب اول وصال. او اصلا شب را درک نمی‌کند و تعریفی از سرما ندارد.

سکوت:

(این گوشه را باید با نگاه مادران شهید به تابلو عکس فرزندهایشان پر کنند، من نمی‌توانم از دل مادر شهید منتظری چیزی بنویسم، سکوتم)

دیلمان:

پس از عمری غریبی بی نشانی
خدا می‌خواست در غربت نمانی

از آن سرو بلند قامت تو
پلاکی بازگشت و استخوانی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->