در مواجهه با فرهنگ غربی و شرقی، میبینیم که فرهنگ غربی بیشتر بهسمت ارتباط با طبیعت و خلقت و نهایتا روابط انسانی یعنی ارتباط با همنوعان رفته است و فرهنگ شرقی، فرهنگی تحلیلی و درونگرا و توحیدی است و بهسمت ارتباط با خدا میرود.
منظور از خلوت، تنهایی نیست؛ خلوت یعنی بریدن از دیگران و توجه کردن به خدا، ولی در تنهایی، فرد خود را جدا از همه میبیند و حضور کسی را حس نمیکند و خود را میبیند نه خدا را، لذا این تنهایی میتواند به معصیت و گناه کشیده شود، اما اگر فرد خلوت داشته باشد، یعنی از دیگران با جهتگیری الهی ببُرد، از کثرت به وحدت میرسد و از کائنات میبرد تا به خدا برسد.
تنهایی یک اختلال و آسیب فرهنگیاجتماعی است که کل جهان به آن مبتلا شدهاند؛ یعنی در عین شلوغیهای فضای سیاسیاجتماعی جهان، انسانها بهشدت منزوی و تنها هستند. این تنهایی، فردگرایی و انزواست نه خلوت، و ارزشی هم ندارد. در تنهایی، انسان از جامعه میبرد تا به فردیت برسد، درحالیکه خلوت یک طریق است.
تنهایی به معنای خلوت، زمانی منجر به گناه نمیشود که اولا دارای جهتگیری الهی باشد؛ یعنی تنها باشیم نه برای اینکه به آرامش برسیم، بلکه برای آنکه بخواهیم اعتبار وجودیمان را بدانیم، بفهمیم کجا بودهایم و به کجا میرویم، کجاها اشتباه کردهایم، کجاها درست رفتهایم تا آن را تقویت کنیم و بدانیم که برای رشد چه باید بکنیم.
حال آنکه خلوت برای کسب انرژی و قدرت است و انرژیهای فرد را بهصورت تصاعدی افزایش میدهد؛ چون ارتباطات بیرونی و عالم خلقت انرژی را از ما میگیرد. به تعبیر قرآن، کثرتها دورهمان کردهاند: «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ» و به خود نمیآییم، سرمان وقتی به سنگ میخورد و متوجه خطایمان میشویم که میمیریم! مرگ ما را بیدار میکند.
خلوت با این نگاه و جهت، به ما کمک میکند تا بدانیم انرژیمان را کجا مصرف کنیم، اما اگر کسی میترسد که خلوت منجر به گناه او شود، نباید در تنهایی بماند؛ برای همین هم در روایات تنها خوابیدن، تنها بیرون رفتن، تنها غذا خوردن و تنها سفر کردن مکروه است؛ چون تا زمانی که نتوانیم تنهایی را به خلوت تبدیل کنیم، تنها بودن ما کراهت دارد.
باید تا جایی که میشود، شلوغیهایی را که باعث خلوت میشود، در زندگی خودمان جای دهیم؛ مثل حضور در نمازهای جماعت، حضور در دعاهای کمیل و ندبه، اعتکاف و... این اجتماعات، خلوتگرا هستند و انسان را به این سمت حرکت میدهند؛ به همین دلیل رفتن به مسجد و نمازجمعه، ریاضت نیست، بلکه باعث خلوت است.
خلوت دو فایده دارد؛ یکی آنکه راهبرد ارتباط انسان با خود است و این رابطه، دیگر روابط انسان را نیز تعریف و اصلاح میکند؛ به همین دلیل خلوت، جهتبخش همه ابعاد سبک زندگی انسان است، از این رو وقتی فرد رابطه با خود را اصلاح کند، طبیعتا چهار رابطه دیگر او یعنی ارتباط با خدا، دیگران، طبیعت و حاکمیت نیز اصلاح میشود.
آدمها این روزها بهشدت دردمند و رنجور و درگیر دردهای مختلف روانی، اجتماعی و خانوادگی مثل غفلت، گناه و معصیت، وسواس، اختلال شخصیت، بیماری و پیری هستند؛ رنجهایی که خلوت، از آنها جلوگیری و از سختیشان کم میکند. وقتی مشغول بیرون از خود هستیم، در رنجها غرق میشویم، اما با خلوت و ارتباط سالم با خود و داشتن شخصیت سالم، این رنجها محو میشود و دیگر آنها را نمیبینیم.
ما فکر میکنیم هرچه سر خودمان را شلوغ کنیم، آرامتر میشویم، اما اگر روزانه به برنامه زندگیمان خلوت را اضافه کنیم، بهویژه اگر این خلوت قبل از نماز و بهعنوان مقدمه ارتباط با خدا باشد، و بهتدریج آن را به کار، تدریس و دیگر امور روزمره تسری بدهیم و فکر کنیم برای مثال در هر کاری چه هدفی داریم، آرامتر میشویم. غایت همه آموزههای دین خلوت است؛ برای همین در نماز به مهر نگاه میکنیم.
یوگا و مدیتیشن (مراقبه) و امثال آن نیز همه برای خلوت است، البته مدیتیشن، ما را به درون خود میبرد و باعث عیوبی همچون خودشیفتگی و تکبر در ما میشود، اما نماز در عین خلوت، انسان را از خود بیرون میآورد و به حقیقت برتر یعنی خالق متوجه میکند.