به گزارش شهرآرانیوز؛ چنین گروهی با چنان تفکری هم در مشهد خودمان هست و هم در شهرهای دیگر، آدمهایی که اصل بحثشان جهان شمول بودن یک اثر ادبی است و برای همین خودشان هم به مدلی مینویسند که فکر میکنند باعث جهان شمولی نوشته هایشان میشود، به یک زبان سادهای که خودشان نمیدانند همان «زبان ترجمه» است؛ حتی گاهی اسمهای خارجکی روی آدمهای داستانشان میگذارند، و یک جورهایی مسائل موجود در کتابهای خارجی را در داستانشان میآورند، و فضاهایشان بدون جغرافیاست؛ یک جور لامکانی و لازمانی در این نوشتهها مشهود است. شاید با خودتان فکر کنید کجای این کار عیب دارد و بگویید اتفاقا رویکرد خوبی برای ادبیات است! پس بگذارید بحث این یادداشت ما درباره جهان شمولی اثر ادبی باشد.
حالا بگذارید یک نگاهی به دوروبرمان بیندازیم: مثلا، همین جا، توی قفسه کتابهای خودم، «صدسال تنهایی» مارکز یک اثر جهان شمول است، ولی، هرچه آن را ورق بزنید و درباره آدمهای ماکوندو بخوانید، میبینید این کتاب اساسا در ذات خودش کلمبیایی است! اسمها و آداب و فضاها و روابط و اصلا هست و نیست این کتاب کلا کلمبیایی است، من جمله نویسنده اش! کتاب دیگر «جنگ و صلح» است از تولستوی بزرگ.
این هم یک کتاب روسی است؛ با فضاهای روسی و اسمها و آدمهای روس و هوای روسیه، تماما، سرتاپا، روسی است. این یکی هم البته نویسنده اش روسی است. جالب اینکه «جنگ و صلح» یکی از منابع معتبر برای مطالعه تاریخ سیاسی و اجتماعی روسیه آن زمان است. این هم یک شاهکار در سطح ادبیات جهان است. بعدی کتابی کوچک با ترجمه و چاپی قدیمی است که نمیدانم تجدیدچاپ شده است یا نسخه امروزی تری هم از آن هست یا نه: «راشومون و داستانهای دیگر» از ریونوسوکه آکوتاگاوا، نویسنده شهیر ژاپنی. کاش این امکان بود که شما هم در ورق زدن کتاب سهیم باشید!
تصاویری از نقاشی ژاپنی روی برگههای کاهی کتاب نقش بسته که بی نظیر است: یک سامورایی که درحال پرتاب تیری با کمان است، تودهای درهم از شیاطین و هیولاهای به هم پیچیده ژاپنی، یک دسته خیزران آشفته با برگهای کشیده و تیز، یک مانتیس که با مرکب سیاه نقاشی شده، زنی با کیمونو که کودکش را بر پشتش بسته است. در ابتدای هر داستان، یکی از این نقاشیها را میشود دید. طبیعتا تمام داستانها در دهکدهها و معابد ژاپن اتفاق میافتند، نامها همه ژاپنی است، اشیا، غذاها، لباس ها، آدمها و هرچه در این کتاب کوچک دوست داشتنی میشود دید، همه و همه، ژاپنیاند.
این هم یک کتاب در مقیاس جهانی است، مخصوصا که آکیرا کوروساوا، کارگردان ژاپنی، با الهام از داستان «در بیشه» از همین کتاب، فیلم «راشومون» را ساخته که هم نام کتاب و یکی از داستانهای این مجموعه است. به همین ترتیب، بدون هیچ اغراقی، میتوانم صدها جلد کتاب در مقیاس جهانی را برایتان لیست کنم که همه همین وضع را داشته باشند، یعنی تمام اتمسفر و اجزای آنها شدیدا محلی و متعلق به یک جغرافیای خاص باشد.
همین باعث میشود آدم آن مدل از جهان شمولی را که در ابتدا گفته شد درک نکند. اصلا عجیب است که آدم کتابهای خوب خوانده باشد و درنهایت به چنین تعریفی از جهانی شدن ادبیات و هنر برسد! اصلا این دوتا را نمیشود کنارهم گذاشت و قبول کرد که چنین نتیجه کج وکولهای از چنین استدلال و مشاهدهای نشئت گرفته باشد.
جالب اینجاست که در تمام شاهکارهای جهانی هیچ تقلایی برای جهانی شدن به آن شیوه و گریز از عناصر بومی و محلی نمیبینید؛ اتفاقا برعکس است: این کتابها جغرافیای خودشان را فریاد میزنند. پس اشکال کار حتما جایی دیگر است (که در انتها به آن میرسیم). اینجا، یک سؤال باقی میماند، اینکه نویسنده برای جهانی نوشتن و جهانی شدنِ آثارش باید چه کار کند.
بگذارید ابتدا تکلیفمان را با چند مقوله روشن کنیم تا بهتر بشود به نتیجه درست رسید: برای مثال، آن «زبان ترجمه»ای که در ابتدای کار گفته شد چه معنایی دارد؟ اگر با نویسندههای نوپا درارتباط باشید و چندتا از کارهای آنها را بخوانید، متوجه میشوید که زبان داستان هاشان شدیدا ساده و شبیه به هم است. عمده شکل گیری و عمومیت چنین زبانی به دو عامل برمی گردد: اول، زبان کتابهای ترجمه. مخصوصا کسانی که به ادبیات خارجی علاقه مندند و راه دسترسی آنها به این ادبیات ازطریق ترجمه است، دچار چنین معضلی میشوند.
متأسفانه، به این علت که اکثر مترجمان ما ادیب و یا نویسنده نیستند میزان تسلط آنها به زبان مقصد (که همان فارسی باشد) به طور نسبی کم است، و همین باعث میشود که رویکردی ساده، نزدیک به گفتار و بدون پیچ وخمهای سبک شخصی پیش بگیرند. حتی اگر در زبان مبدأ (زبان اصلی کتاب) نویسنده شیوه و روش خاصی برای جمله بندی و ترکیبهای خاص خودش داشته بوده باشد، زمانی که کتاب او از زیر دست چنین مترجمی بگذرد، به کل نابود میشود و هیچ اثری از آن باقی نمیماند.
دراصل، چنین مترجمانی باعث شدهاند صدها و بلکه هزاران کتابی که به فارسی ترجمه شدهاند، همگی، زبانی یکسان و شدیدا شبیه به هم داشته باشند؛ و قاعدتا مخاطبی که تعداد قابل توجهی از این کتابها را بخواند، به مرور و خودبه خود، این الگوی زبانی و ساختار جمله بندی در ذهن او نقش میبندد و در موقع نوشتن تأثیرش را نشان میدهد. عامل دوم هم تلویزیون و رسانه است که با زبان خنثی و بی اثرش (به ویژه به خاطر تکرار و تکرار زیاد) ذهن عموم را هدف گرفته، و نتیجه آن کرخت شدن مخاطبان دربرابر این ساختار زبانی است.
با احترام عمیق به احمد محمود بزرگ و اصالت جغرافیای نوشته هایش.