شهید محمدرضا سنجاقی به ورزش فوتبال و ژیمناستیک علاقه داشت. در رقابت رشته ژیمناستیک شرکت کرد و توانست مقام اول را از آنِ خود کند. با هممحلیها فوتبال بازی میکردند. محمدرضا از آن دست جوانهای ورزشکاری بود که اخلاق را سرخط کار ورزشیاش میدانست و قبل از هرچیز آن را مدنظر داشت. محمدرضا در سال ۱۳۵۲ دیده به جهان گشود. در ششسالگی به دبستان رفت. به قرآن علاقه فراوان داشت. یکبار در فریمان موفق به دریافت لوح تقدیر شد و بار دیگر به مقام اول در سطح استان خراسان دست یافت. دور از چشم دیگران نوحهخوانی میکرد و به ائمهاطهار علاقه زیادی داشت. همیشه لبخند ملایمی بر لب داشت. مهربان بود و به همه احترام میگذاشت و برای همین نزد همه محبوب بود. شیفته سرگرمیهای آموزنده بود. به تئاتر و بازیگری علاقه داشت و موفق به دریافت لوح تقدیر در نمایشنامه «لحظه آخر» شد. متین و باوقار بود. باوجود اینکه هشتمین فرزند خانواده بود، بسیار موردتوجه بود؛ زیرا با رفتار و کردار دوستداشتنیاش همه را جذب خود میکرد. از نظر فکری و معنوی بر دیگر خواهروبرادرانش برتری داشت. بسیار مطالعه میکرد و علاقه زیادی به امام داشت. در اسفندماه ۱۳۶۶ به جهاد سازندگی پیوست و در تاریخ ۲۳ /۱۲ /۱۳۶۶ عازم منطقه عملیاتی جنوب شد و در سال ۶۷ به آرزویش رسید. وقت شهادت شانزدهساله بود. باوجود سن کمی که داشت، داوطلبانه و با اشتیاق به جبهه رفت و بالاخره در رمضان سال ۶۷ روح پاکش به لقاءا... پیوست. از خصوصیات اخلاقی وی، متانت، خوشرویی، شوخطبعی و نزاکت بود و همواره اطرافیان از او راضی بودند. در انجام امور محوله و مسئولیتها دقیق و کوشا بود. به انجام عبادات و احکام اسلامی مقید بود و هیچگاه نمازش ترک نمیشد. در مجالس مذهبی و محافل دعا فعالانه شرکت میکرد. عادت داشت ابتدا به هر کس سلام کند و در این کار همواره پیشقدم بود. در فرازی از وصیتنامهاش آمده است: هر بار از ظلمت و سیاهی روزگار دلتنگ میشوم، به قلم پناه میآورم. اکنون نیز به قلم اتکا جستم تا درباره قلم بنویسم. قریب ۸ سال است که از قلممان بهجای جوهر، خون میچکد. آری! قلم به گیرنده قلم بستگی دارد.... آری! بسیار والاست مقام والای گیرنده قلمی که خداوند به قلم و نوشتهای که از آن بیرون میآید، سوگند یاد کرد: «ن و القلم و ما یسطرون...».