ویدئو| حال و هوای مسجد جمکران در شب نیمه‌شعبان ویدئو| حرم مطهر رضوی، میعادگاه عاشقان در شب نیمه شعبان مشهدالرضا(ع) میزبان سی‌وششمین مسابقات ملی قرآن کریم ویژه خانواده شهدا و ایثارگران ویدئو| منتظران ظهور و خادمان مهدی (عج)| روایتی از فعالان ایستگاه‌های صلواتی در سطح شهر مشهد ویدئو| مراسم جشن و نورافشانی شب ولادت صاحب الزمان(عج) در حرم مطهر رضوی جشنی متفاوت در نیمه شعبان یک‌جمعه هم از گذار ایام بپرس رقصی چنین میانه میدانم آرزوست او می‌آید و آن روز دیر نیست حکمت‌های چراغ‌برات جلوه‌های انتظار در جشن‌های نیمه‌شعبان‌ | نشان دهیم چشم به راه امام زمان‌ هستیم شوق انتظار در مشهد | ویژه‌برنامه‌های نیمه‌شعبان ۱۴۰۳ ثبت‌نام بیستمین دوره آزمون‌های تخصصی حفظ قرآن آغاز شد چگونه یاور امام زمان (عج) باشیم؟ | از تقوا تا اخلاق نیکو اعزام یک هزار و ۷۰۵ دانشجو از مشهد به سرزمین وحی انتصاب رمضان شریف، به عنوان رئیس ستاد مرکزی روز جهانی قدس مهم‌ترین شرط موفقیت در راه تبلیغ دین اخلاص است جزئیات جشن‌های باشکوه نیمه شعبان ۱۴۰۳ در حرم مطهر رضوی در تب‌وتاب رفتنم
سرخط خبرها

یک‌جمعه هم از گذار ایام بپرس

  • کد خبر: ۳۱۶۲۹۹
  • ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۸
یک‌جمعه هم از گذار ایام بپرس
کنترل تلویزیون را برداشتم و شبکه‌ها را یکی پس‌از‌دیگری بالا و پایین کردم. شبکه‌۲ داشت بخشی از زندگی مادر شهید بهروز صبوری را نشان می‌داد.
عاطفه جعفری
نویسنده عاطفه جعفری

کنترل تلویزیون را برداشتم و شبکه‌ها را یکی پس‌از‌دیگری بالا و پایین کردم. شبکه‌۲ داشت بخشی از زندگی مادر شهید بهروز صبوری را نشان می‌داد. مادر شهید ایستاده بود کنار ماشین حمل پیکر شهدای گمنام و پرس‌وجو می‌کرد که آیا بین شهدا پیکری از سومار هم آورده‌اید؟ پسرم سومار شهید شده. مردی که بین تابوت‌ها بود گفت نه کسی از سومار بین شهدا نیست.

مادر شهید عکس جوانش را نگاهی کرد و گفت: اینجا هم نبودی بهروز! اینجا هم نبودی مادر! و با تمام وجود اشک می‌ریخت در فراغ جوانش.

همان‌طور که اشک از چشمانم سرازیر شده بود به دنبال من گم‌شده در جهانم افتادم. خداوند چه دیده در این زن؟ می‌گفت: حالم که خیلی بد می‌شد لااقل سالی یکی‌دوبار می‌رفتم سومار و بی‌تابی‌ام که کم می‌شد برمی‌گشتم. آخرین‌باری که رفتم سومار افتادم زمین و گفتم: بهروز به ارواح خاک پدرت به روح خودت قسم دیگه نمیام. کور شدم. پیر شدم. خودت یک فکری بکن! که سه ماه بعد اون منو پیداکرد.

آه از نهادم برخاست از حال‌وهوای این مادر منتظر. پیرزن می‌گفت: نشسته بودم توی قطعه ۲۵ بهشت‌زهرا (س) که خبر پیداشدن پسرم را دادند و گفتند مادر بیابان‌گردی‌ات تمام شد. بهروزت پیدا شده. باور نمی‌کردم ولی این‌بار فرق داشت. درخت‌های بهشت‌زهرا (س) دور سرم می‌چرخیدند و سنگ مزاری در بوشهر نشانم دادند که پسرم در آن بود و بعد هم پیکر را منتقل کردیم تهران. با تمام سختی‌هایی که کشیدم این چشم‌انتظاری و سختی‌ها از عسل هم برایم شیرین‌تر بود؛ و حرف‌های این مادر بهانه سرایش یک رباعی شد:

یک‌جمعه هم از گذار ایام بپرس
از داغ همیشه نابهنگام بپرس

معنای همیشه منتظر بودن را
از مادر یک شهیدگمنام بپرس

راستش وقتی حرف‌های مادرشهید را می‌شنیدم دلم برای خودمان سوخت. ما هم می‌توانستیم در دنیا به دنبال یوسفمان بگردیم و حلاوت وصال را بچشیم. ما هم می‌توانستیم بیابان‌گرد کسی باشیم که خود منجی ماست. ما هم می‌توانستیم منتظر باشیم، اما آن‌قدر غرقیم در دنیای روز‌مره خودمان که حواسمان نیست به جمعه‌های از دست‌رفته. کاش ماهم آن‌قدر دنبال اماممان گشته بودیم و روزی زمین می‌خوردیم و می‌گفتیم آقاجان! به مادرت قسم که پیرشدیم خودت یک فکری بکن و او خودش ما را پیدا می‌کرد در گم‌شدگان دنیا.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->