سرخط خبرها

آموزش داستان نویسی | خورشید گرم گندم زار (بخش دوم)

  • کد خبر: ۳۴۳۸۴۰
  • ۱۷ تير ۱۴۰۴ - ۲۰:۰۷
آموزش داستان نویسی | خورشید گرم گندم زار (بخش دوم)
در ادامه بحث صمیمیت در داستان نویسی، باید گفت که این انتخاب با نویسنده است که تصمیم بگیرد اثرش عنصر صمیمیت را داشته باشد یا خیر؛ و این مهم است که بدانید نبودن صمیمیت در یک داستان الزاما نشانه ضعف آن نیست.

در ادامه بحث صمیمیت در داستان نویسی، باید گفت که این انتخاب با نویسنده است که تصمیم بگیرد اثرش عنصر صمیمیت را داشته باشد یا خیر؛ و این مهم است که بدانید نبودن صمیمیت در یک داستان الزاما نشانه ضعف آن نیست. صمیمیت، مانند تمام عناصر دیگر، می‌تواند در هماهنگی و هارمونی با حال وهوای داستان و فضایی باشد که در متن به مخاطب ارائه می‌شود؛ مثلا، در یک اثر علمی-تخیلی که در آینده‌ای تکنولوژی زده با روابط و مناسباتی منجمد می‌گذرد، آوردن عنصر صمیمیت، نه تنها بی خود و زائد است، بلکه به وصله‌ای ناجور و نچسب می‌ماند.

همان طور که در یادداشت قبلی هم گفته شد، صمیمیت در داستان می‌تواند باعث ایجاد نزدیکی و دلگرمی برای مخاطب شود. برای این منظور، می‌توانید از چند ترفند و قابلیت دیگر استفاده کنید، برای مثال «لحن»، از آن دست عناصری که این روز‌ها کمتر می‌توانید نوع خوب و دلچسبش را در ادبیات پیدا کنید و شیوه پرداختن یک نویسنده نسبت به اثرش است، به نحوی که خواننده آن را آشنا احساس کند و بتواند آن را حدس بزند، درست مانند لحن یک گوینده که درحال صحبت کردن درباره یک موضوع است یا مشغول تعریف کردن ماجرایی است، و همین لحنْ نحوه برخورد او با موضوع را نشان می‌دهد: خشمگینانه، تحقیرآمیز، شاداب، رسمی، غم انگیز یا جدی.

«امروز صبح وارد شدیم و از ما پذیرایی خوبی نکردند، چون در ساحل هیچ کس نبود جز انبوهی از آدم‌های مرده یا تکه پاره‌هایی از آدم‌های مرده و تانک‌ها و کامیون‌های خرد شده. از چپ و راست گلوله می‌آمد و من این جور شلوغ پلوغی را اصلا خوش ندارم. پریدیم توی آب، ولی آب گودتر از آن بود که نشان می‌داد، و پای من روی یک قوطی کنسرو لیز خورد. جوانکی که پشت سرم بود نصف بیشتر صورتش را گلوله برد و من قوطی کنسرو را یادگاری نگه داشتم. تکه‌های صورتش را جمع کردم و دادم دستش و او رفت که برود بیمارستان، ولی گمانم راه را عوضی گرفت، چون توی آب هی پایین رفت و رفت تا آب از سرش رد شد و گمان نمی‌کنم که دیگر آن زیر چشمش آن قدر ببیند که راه را گم نکند.» [۱]

می‌بینید چطور می‌شود با مقوله‌ای مثل جنگ خونسرد و بذله گو برخورد کرد؟! در داستان «مورمور»، که بخشی از آن را خواندید، یکی از عناصر غالبْ لحن است. این لحن شوخ طبعْ اثر مرگبار و خونین صحنه‌ها را چندبرابر کرده است (درست همان طور که در رمان «سلاخ خانه شماره پنج»، از کورت ونه گات، سراغ داریم) و -درعین حال- به موضوعی که به شدت خشن و جدی است صمیمیتی بخشیده که باعث جذاب ترشدن آن برای مخاطب می‌شود.

«دایره واژگان» عنصر دیگری است که در ایجاد صمیمیت بسیار مؤثر است؛ به ویژه، لغات عامیانه و تعابیر کوچه بازاری کمک زیادی به صمیمی شدن متن می‌کنند.

«سال هزاروسیصدودوازده شمسی، یک خیابان که با سه خیز می‌شد از یک طرف به طرف دیگرش جست ....» [۲]به تعبیر «خیز» دقت کنید. معمولا، خیابان را با متراژش توصیف می‌کنیم، اما در اینجا نویسنده، برای کم عرض نشان دادن خیابان، از لفظ «خیز» استفاده کرده است: با سه خیز می‌شود از این طرف خیابان به طرف دیگرش جست زد. این تعبیر و این لغاتْ صمیمیت محسوسی در متن ایجاد کرده‌اند.

با احترام عمیق به استاد اعظم (سوسای) ماسوتاتسو اویاما، که مسیر بی نقص بودن را طی کرد.


[۱]«مورمور»، نوشته بوریس ویان، از مجموعه «بیست و یک داستان از نویسندگان فرانسه»، ترجمه ابوالحسن نجفی.

[۲]«منِ او»، نوشته رضا امیرخانی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->