سرخط خبرها
گفتگو با بانوی قدیمی ساکن محله بهشتی

حسرت دورهمی‌های بی‌ریای گذشته

  • کد خبر: ۳۷۴۰۶
  • ۱۴ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۸:۵۷
حسرت دورهمی‌های بی‌ریای گذشته
ساعتی پای صحبت‌های یکی از قدیمی‌ترین ساکنان محله بهشتی که بیش از ۸۰ سال سن و بیش از ۶۰ سال است در همین محله سکونت دارد.
نجمه موسوی‌زاده | شهرآرانیوز؛ سالمندانی در محله زندگی می‌کنند که حاضرند ساعت‌ها مانند یک پدربزرگ و مادربزرگ از خاطرات گذشته خود و سبک و سیاق ازدواج و زندگی‌شان با تو هم‌کلام شوند، اما زمانی که پای انتشار عکس یا نوشتن نام آن‌ها در میان می‌آید به علت تعصبی که در گذشته وجود داشت و باید‌هایی که کسی از زندگی شخصی آن‌ها باخبر نشود یا عکسی از آن‌ها ثبت نشود تمایلی به درج نام و عکسشان ندارند، در این گزارش ساعتی پای صحبت‌های یکی از قدیمی‌ترین ساکنان محله بهشتی نشسته‌ایم، بانویی که بیش از ۸۰ سال سن و بیش از ۶۰ سال است در همین محله سکونت دارد.

 

بازی روزگار

خانه بسیار کوچک قدیمی با نمای سیمانی به چشم می‌خورد، در خانه به رسم قدیم باز است و مقابل ورودی آن با پارچه‌ای پوشیده شده است. خانمی در این خانه زندگی می‌کند که «بیگم» نام دارد و کمتر کسی است که ساکن خیابان همت باشد و او را نشناسد. مقابل در ورودی می‌ایستیم و او را صدا می‌زنیم، چادر رنگی به سر دارد و با پارچه‌ای که دست‌دوز خودش است جلو دهان و بینی‌اش را بسته تا از این طریق ماسکی برای مقابله با بیماری کرونا داشته باشد. جثه ظریفی دارد و از چهره‌اش کاملا مشخص است که سرد و گرم روزگار را چشیده است. چین و چروک‌های صورتش و نور کم چشم‌هایش نشان می‌دهد که زندگی بر او سخت گرفته است.
در اولین کلام می‌گوید به‌دلیل بیماری کرونا کمتر از منزل خارج می‌شود، اما رضایت می‌دهد تا دقایقی با ما همکلام شود. ۸۰ سال دارد و بعد از فوت همسرش به تنهایی زندگی می‌کند، چون فرزندی ندارد و کمتر کسی است که جویای احوالش شود به تنهایی خو گرفته و عادت دارد، اما بدش نمی‌آید گاهی کسی سراغی ازش بگیرد و پای درد دلش بنشیند.
۱۵ سال بیشتر نداشته که همراه خانواده‌اش از روستایی نزدیک تربت حیدریه به مشهد مهاجرت می‌کند. پدرش مغازه‌ای در خیابان امیرکبیر خریداری و مشغول به کار می‌شود. هنوز مدت زیادی از حضور آن‌ها در مشهد نگذشته که بیگم راهی خانه بخت می‌شود. او بعد ازدواج برای اینکه کمک خرج همسرش باشد در کارخانه کمپوت‌سازی مشغول به کار می‌شود. کارخانه‌ای که بیشتر افراد شاغل در آن خانم بوده‌اند.

 

قطع انگشت پای دستگاه

چند تار گیسوی حنا کرده‌اش از گوشه روسری دیده می‌شود، اما حواسش کامل جمع است و با دستان نحیفش چادرش را مرتب می‌کند و از نوع کارش می‌گوید: ابتدا وظیفه‌ام شست‌وشوی میوه‌ها و پوست‌گیری آن‌ها بود، اما بعد از مدتی پای دستگاه لحیم‌کاری قوطی مشغول به کار شدم و همین موضوع باعث شد تا در یک لحظه غفلت، دستگاه یکی از انگشتانم را قطع کند.
کارخانه به دلیل جراحتی که برای او به وجود آمده بود عذر بیگم را می‌خواهد و بعد از اینکه مدتی بیکار بوده در کارخانه نوشابه مشغول به کار می‌شود. هر روز از ساعت ۶:۳۰ تا نزدیک ۴ بعدازظهر در کارخانه بوده و روز‌های جوانی و میانسالی‌اش این‌گونه می‌گذرد. زمانی که تصور می‌کند دیگر بازنشسته شده و باید در خانه بماند و استراحت کند تازه متوجه می‌شود که بیمه او ماهانه به‌طور کامل پرداخت نمی‌شده و همین موضوع باعث می‌شود تا به جای ۳۰ سال، با ۴۰ سال کار بازنشسته شود.
از شغل همسرش این‌گونه برایمان می‌گوید که از باغ‌های اطراف بسته به فصل میوه خریداری می‌کرد و در مقابل منزلشان می‌فروخت. او به یاد دارد که انار‌های رسیده و ترک خورده را همسرش دست‌چین می‌کرد و برای مشتری سفارشی می‌آورده، اما چون درآمد زیادی نداشت بیگم نیز مجبور بود در کارخانه کار کند.
 
 

زندگی در دهه ۳۰

گوش‌هایش سنگین است و باید هر سؤالی را چند بار از او بپرسیم تا متوجه شود، اما زمانی که صحبت از زندگی قدیم می‌شود صورتش با لبخند باز می‌شود. انگار که با همین سؤال او را به سال‌هایی فرستاده‌ایم که خاطرات زیادی از آن دارد. آهی از سر حسرت می‌کشد: «زندگی‌ها مثل الان نبود. بماند که چه صفا و صمیمیتی بین افراد وجود داشت و هر کس گره در کارش می‌افتاد اول همسایه‌ها بودند که برای کمک به او آستین بالا می‌زدند. از طرفی تجملات نبود اینکه کسی بخواهد سالی یک‌بار وسایل خانه خود را عوض کند همه به زندگی ساده عادت داشتند. از طرفی دورهمی فامیل و دوستان با همین سادگی برگزار می‌شد. دورهمی‌هایی که امروز دیگر آن رنگ و رو را ندارد.»
می‌گوید با لباس سفید بسیار ساده‌ای راهی خانه بخت شده و جهیزیه‌ای که با خود آورده است شامل چند دست رختخواب، قاشق‌های چوبی، کاسه سفالی و مسی، پارچه نابرُ می‌شده و وسیله‌ای به عنوان اجاق گاز یا یخچال فریزر وجود نداشت و خرید گوشت یا میوه و آذوقه به‌صورت تازه‌خوری بود. به این صورت که اگر امروز غذا خورشتی بود برای مصرف همان روز گوشت خریده می‌شد. طعم تلخی و سختی روزگار را بیشتر چشیده و هنوز هم وقتی می‌خواهد از گذشته حرف بزند به فکر فرو می‌رود. با همان حقوق بازنشستگی امور خودش را می‌گذراند، اما برای اینکه سرش گرم شود دو، سه جعبه نوشابه در قسمت ورودی منزلش گذاشته تا همسایه‌ها از او خرید کنند. می‌گوید: «این نوشابه‌ها سود یا درآمدی ندارد، اما همین که برخی همسایه‌ها می‌آیند و به جای مغازه از من خرید می‌کنند و جویای حالم می‌شوند کمی از حس تنهایی‌ام کم می‌کند و هم‌صحبتی چند دقیقه‌ای آن‌ها برایم لذت‌بخش است.»
۶۰ سال پیش که پدرش به مشهد می‌آید و در خیابان امیرکبیر خانه و مغازه‌ای می‌خرد این خیابان کاملا خاکی بوده و تنها چند خانه ویلایی و مغازه در آن وجود داشته است که این مغازه‌ها هم بیشتر مربوط به خوراکی و سبزیجات و ... می‌شده است به طوری که برای خرید پوشاک و دیگر مایحتاج باید به سایر قسمت‌های شهر می‌رفتند. او بیان می‌کند که حتی خودرو‌های عبوری از این قسمت بسیار کم بوده و کسی رفت و آمد زیادی نداشته است و همان چند خانواده هم کامل یکدیگر را می‌شناختند. چند سال بعد ازدواجش خانه کوچکی در همت می‌خرند تا الان که دیگر این قسمت شهر شکل و شمایل دیگری به خود گرفته و آباد شده در همین خانه ساکن بوده است. خانه خود را ابتدا با سقف شیروانی و چوبی برایمان توصیف می‌کند که تا همین چند سال پیش هم شکل خود را حفظ کرده بود، ولی به دلیل فرسودگی و ریزش، سقف خانه را بازسازی و دیوار‌های آن را با سیمان تعمیر می‌کند.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->