یکم. حکایت برخی رخدادها در جامعه نازنین ما همان حکایت «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم!» است. ماجرایی رخ میدهد، افکار عمومی را برانگیخته و متاثر میکند، شبکههای اجتماعی را میترکاند، بسیاری دربارهاش حرف میزنند و مینویسند، اما درنهایت معلوم نمیشود چه کسی بود که برای نخستینبار، کبریت نیمهافروخته را درون انبار کاه انداخت و آن همه جنجال آفرید! بیش و کم، همه ما با این «داستان تکراری» آشنا هستیم. نیستیم؟
دوم. ماجرای حذف تصویر چند دختربچه از جلد کتاب ریاضی سوم دبستان، از همین دست ماجراهاست. تااکنون (وقت قلمی کردن این چند بند)، هیچ بنیبشری نیامده، بنشیند و چهرهبهچهره و صریح و بیپرده با مردم سخن بگوید و بگوید چرا و با چه انگیزهای حذف کرده؟ تصمیم آیا کارشناسی بوده؟ سلیقهای بوده؟ دستوری بوده؟ فردی بوده؟ گروهی بوده؟ محتوا و موضوع، مشکل داشته که حذفش کردهاند یا فرم و گرافیک، بهانه حذف عکس دو دختربچه شده؟ به نظر میرسد، «زبان در کام گرفتن» یا «در پرده سخن گفتن»، این روزها خریدار بیشتری دارد، رفیق!
سوم. پس از بالا گرفتن حرف و حدیثها خبری منتشر میشود که میگوید:، چون تصویر روی جلد شلوغ بود، از منظرهای «زیباشناسی» و «روانشناسی»، پس حذفش کردیم. باور کنید هرچه به دو تصویر، پیش از تغییر و پس از آن نگاه کردم، نتوانستم حکمت زیباشناسی و منطق روانشناسیاش را دریابم. شما بگذارید به حساب کمسوادی من.
چهارم. بیایید فکر کنیم تصویر، راستراستی، شلوغ بوده و با هم بگوییم: «انشاءا... که گربه است!». خب، روشنتر از آفتاب است که آسانترین و بیدردسرترین کار، حذف دخترکان است؛ آن هم از میان تصویر سه پسر و دو دختربچه. دست مریزاد به این همه فسفرسوزی! باور کنید به سلولهای خاکستری مغز شما جفا کردهاند و حقتان را خوردهاند. کاش در فیش حقوقی شما «حق خلاقیت» را ثبت و وجهاش را ماهیانه به حسابتان واریز میکردند، جرینگی!
پنجم. روایت دیگری هم، در این میان، سر برمیآورد که میگوید: حذف عکس دختربچهها حذف «جنسیت دخترانه» نیست، بلکه حذف «حجاب» است. این هم یک شیوه نگریستن به موضوع است. خاصه وقتی خبر میرسد عکس قرآن کریم را از تصویر یک کتاب درسی دیگر حذف کردهاند. اما یک مسئول در آموزشوپرورش به خبرنگارها میگوید: «چون تصویر کتاب خدا در زیر تصویر تلویزیون بود، برای تکریم و نگهداشتن احترام و جایگاه آن، تصویرش را حذف کردیم.» گویا همین توضیح ساده، اما شاید سر وقت، کارساز میافتد و ماجرای دوم، گوش شیطان کر، چندان بالا نمیگیرد و ختم به خیر میشود.
ششم. در واکنش به حذف تصویر دخترکان، برخی هموطنان نیز یکدیگر را اشارت و ارجاع میدهند به زندهیاد مریم میرزاخانی، ریاضیدان نامدار، و چاپ چند کتاب دربارهاش در آن سوی آبها و این پرسش که ما در کشور خودمان و در کتابهای درسی فرزندان، برای این نخبه وطن چه کردهایم؟ به گمانم، یادآوری درستی است، هرچند «خودسوزی و غریبنوازی» و «غازپنداری مرغ همسایه» در جامعه ما حکایت دیرینهای است و کیست که این را نداند؟
هفتم. بیشتر حرف و حدیثها در فضای مجازی کشیده میشود به سمت و سوی «تبعیض جنسیتی»؛ اینکه به دختران و زنان در جامعه ما جفا شده و میشود و امکانات و بهرهها و فرصتها به اصطلاح، «پنجاهپنجاه» و برابر نیست. باور کنید هرچه فکر میکنم، نمیتوانم وجدان را زیر پا بگذارم و پای خودم را در یک کفش کنم و بگویم: چنین نبوده و نیست! هرچند، خداوکیلی، این را هم نمیتوانم بگویم که برای کاهش تبعیض جنسیتی، هیچ کاری انجام نشده و جامعه ایرانی برای کمترشدن این اختلافهای نابجا و عدالتستیزانه، کاری نکرده است و گامی به پیش برنداشته.
هشتم. از سوی دیگر، اما برخی میگویند: «به آمار قبولی دختران ایرانی در دانشگاههای کشور خودمان نگاه کنید که گاه، از آمار قبولی پسرها جلو زده.» قبول! اما به گمانم، این هم در جای خودش و البته برای هر دو جنس زن و مرد، چندان فضیلت و برتریای نیست؛ خاصه در جایی که برنامهریزی درستی برای آدمهای سرازیر شده از سرسره خروجی قیف دانشگاه نداریم. هرچند، این روزها قیفمان هم دیگر، چندان قیف نیست!
نهم. به بحث خودمان برگردیم. از «شفافیت» و «تصمیم کارشناسی» و «افکار عمومی را شوخی و بازیچه نپنداشتن» در کشورداری، به جز شعار، چه میدانیم؟ بد نیست این سه کلیدواژه را به ذهن بسپاریم/ بسپارند.
دهم. علت حذف تصویر دخترکان، هر چه بوده، این واقعیت را بار دیگر به یکیک ما نشان میدهد که «اعتماد» ذرهذره جمع میشود، اما میتواند ناگهان و یکجا فرو بریزد و بشکند و پودر شود و جز خواب و خیال و افسانهای از آن، برجا نماند. پس بیایید در این روزگار بیاعصابِ کرونایی، درکنار تندرستی خودمان، بیشتر نگران این «گوهر گرانبها» باشیم.