حقیقت درباره شعر این است که همهچیز هست و هیچ چیز نیست. جهان بدون شعر خلأ بزرگی دارد، جهان بدون شعر جهان زمخت و تلخی است، جهانی که سایهبان و جانپناه ندارد، جهانی که راحت در آن از انبوه خبرهای تلخ مسموم میشویم و دیگر رمقی برایمان نمیماند. استاد محمدرضا عبدالملکیان شعری دارد با عنوان «جهان را به شاعران بسپارید» که نام یکی از گزیده شعرهایش هم هست. استاد در این شعر میخواهد که جهان برای آرام شدن به شاعران سپرده شود؛ «.. جهان را به شاعران بسپارید/ دیوارها فرو میریزند و/ مرزها رنگ میبازند/ درختان به خیابان میآیند/ در صف اتوبوس به شکوفه مینشینند/ و پرندگان سوار میشوند و/ به همه همشهریان/ تخمه آفتابگردان تعارف میکنند...».
اما آیا جهانی که به شاعران سپرده شود، جهان بهتری است؟ جهان خوب تنها در شعر موجودیت دارد و در جهانی که در آن زیست میکنیم، شعر تنها جانپناه است. از دست شعر برنمیآید که جلوی شلیک شدن گلولهای را بگیرد، از دست شعر برنمیآید که رنج فقر را کم کند، اما میتواند اندکی خُلق آدمی را خوش کند. شعر میتواند با زخمی همدردی کند یا مویهای شود بر سر گواری؛ و اینها همه از هست و بودن شعر است.
اما نیست شعر چیست؟ جهان شاعرانه جهان منطق و استدلال نیست، جهان دمغنیمت است و همین زیست انسان ایرانی در چنین جهانی که از تاریخ ریشه گرفته و شعر در جانش رخنه کرده است.
زیست شاعرانه انسان ایرانی را اگر با مداقه بررسی کنیم، زیست منسجم و پیشبرندهای نیست، زیستی است که قدرت استدلال و منطق را کم میکند و همین زیستن در جهان شاعرانه ما را از واقعیات جهان بیرحم امروز دور میکند و میکشاندمان به ورطه سکوت و تماشا. زیست شاعرانه باعث دوری ما از منطق و استدلال و فلسفیدن میشود و با این دوری هیچ مشکل اساسی حل نخواهد شد.
ما یعنی انسان ایرانی باید به این درک برسد که زیست شاعرانه، زیستی شریف و ارزشمند است، اما این زیست نباید بر همه شئون زندگی انسان ایرانی سایه بیفکند. بهبهانه ۲۷ شهریور، روز درگذشت محمدحسین شهریار که در تقویم ملی به نام روز شعر وادب فارسی ثبت شده است، در پروندهای جمعوجور به موضوعاتی همچون فاصلهگرفتن فضاهای دانشگاهی با محافل شعری، سابقه جلسات شعر در مشهد و مهاجرت شاعران مشهدی به تهران پرداختهایم.