بیدارشدن صبحگاهى از خوابى که بخشى از آن دستوپازدن در کابوس است، دلیل موجهى مىخواهد. یعنى با این اوضاع کاروبارودار بلند شویم چه کنیم؟ دو سرانگشت پنیر بمالیم لاى نان بیات و دو قلوپ چاى و دیگر هیچ؟ از بس که ذائقه بىمیل و عبوس است. بعد ماسک بزنیم برویم دنبال کار یا بیکارى؟ همین؟
راست این است که من هنوز پاسخ قانعکنندهاى براى بیدارشدن خودم پیدا نکردهام. چرا؟ چون گفتهاند هرکارى باید سازنده باشد و هرکار سازندهاى در گرو وجود آزادى واقعى است. بهعبارت دیگر، آزادى واقعى هم در گرو دگرگونکردن وضع موجود است. وضع موجود هم آن چیزى است که در دقیقه اکنون در بستر کرونا و دوستانش داریم؛ اضطراب و اندوه یعنى افسردگى.
یک سوال ساده؛ من، خود من، چگونه گرانى را مهار کنم؟ با نخوردن؟ مگر حالا و اکنون چیز سالم و مفیدى مىخوریم بهجز حداقلها و داروها؟
من، خود من، چگونه نگران میلیونها تن از هموطنانم نباشم که دستشان به دهانشان نمىرسد؟ نگویید به شما چه مربوط است. پاسخ سادهاى دارد؛ بیکارى و فقر یک ناهنجارى اجتماعى است و هر ناهنجارى عمومى، آسیبهاى ویرانگر اجتماعى درپى دارد.
سوال را ادامه مىدهم؛ من، خود من، چگونه مىتوانم به بیش از ٤میلیون معتاد که در متن و حاشیه زندگى ما هستند، فکر نکنم؟ ۴ میلیون معتاد دستکم با ۱۶ میلیون تن خویشاوندى دارند. چگونه مىتوان این لشکر رو به افزایش را نادیده گرفت؟ نام این حضور نامتوازن، آسیب اجتماعى است.
آزادى واقعى یعنى تغییر وضع موجود. یعنى همه جاده را بهخاطر غیرمهندسى بودن دوباره بسازیم. همه رانندگان از نو گواهینامه بگیرند. همه اتومبیلهاى مونتاژ داخل را از جادهها و خیابانها حذف و در کویر لوت پارک کنیم، حتى اگر پراید، پژو و وانتنیسان حاضر به این جابهجایى تاریخى نشدند، در خانه و کوچه زندانى شوند. چرا؟ همین دیروزپریروزها اعلام شد در ۵ ماهه اول امسال، بیش از ۷ هزار نفر در جادهها و خیابانها قربانى حوادث رانندگى شدهاند.
برقکار جوانى که عمر مبارکش به ۳۰ سال هم نمىرسد، سه هفته پیش آمده بود خانه ما تا دوسه کار ۱۰۰ سالمانده را روشنى بخشد. چراغ دوکار را روشن کرد. سومى ماند براى دو شب بعد، اما دیر کرد. به دو هفته که رسید، تماس گرفتم: «کجایید؟ کار ناتمام مانده است.» معلوم شد دست راستش سر یک کار دیگر، دچار سوختگى شدید شده است. از بین رفتن تاندون و ترمیم پوست دست سوخته با پوست پا از نتایج آن آسیب است. گفتم: «حواست کجا بوده؟ نکنه عاشقى؟» تلخندى کرد و گفت: «حواسم همان جایى بود که حواس صدها هزار جوان آنجاست؛ دویدن و نرسیدن، درنتیجه اعصاب ستمدیده از دست کرونا و و و...»
خب با این توصیف، آزادى یعنى تامین امنیت کار کارگران. این خلاصه خبر را همینجا بخوانید: «از ابتداى فروردین تا پایان مرداد ۹۹، ۷ مرد و ١٩زن جان خود را در حوادث کار از دست دادهاند که این میزان جانباختگى نسبتبه سال پیش، ٤/١درصد افزایش را نشان مىدهد.»
سوال؛ آیا تعداد کارگران مشغول کار افزایش یافتهاند که حوادث کار اوج گرفته است؟
پاسخ؛ خیر، اوضاع کرونایى یعنى بیکار شدن روزافزون کارگران و کارمندان این شرکت و آن شرکت.
حوادث کار بیشتر شده است؟
این پرسش تکرارى است، پس کاهش قیمت کالاهاى خوردنى و نخوردنى و ارزانى بهاى آب، برق و تلفن و اتوبوس و کاهش ۴۰ درصدى اجاره مسکن و قیمت مفت لپتاپ بچههاى مدرسه، حواسشان را پرت کرده و انگشتشان را دستگاه برش به مرخصى فرستاده است.
مىدانم که پاییز پادشاه رنگهاست و این مهمترین تغییر در فصل سوم سال است و خوشابهحال طبیعت که آزادى واقعى دارد و به محض احساس خستگى از طولانى و تکرارى شدن ایام، تغییر وضعیت مىدهد. از بهار سبزه و سیب پامىگذارد در پاییز دلاویز تا لیلى، مجنون و فرهاد از عشق شیرین، کوهکن شود.
یک پایان خوش؛ انسان باید هر روز خود را بسازد. به عبارت سادهتر هر روز متولد شود تا زندگى برایش تحملپذیر و البته لذتبخش شود و این کار هم اصلا نیازى به آزادى ندارد!
کاش بتوانم هرروز حالم را به بهتر از دیروز تغییر دهم تا دوستانم از دیدن قیافه تکرارى من، خود را زیر ماسک پنهان نکنند!
کاش ما جزء پایدار طبیعت بودیم؛ مثل کوه و دره و دشت و چهار فصل داشتیم نه اینکه همیشه در زمستان باشیم.