سرخط خبرها

درباره کوره‌های آجر پزی که سرد شدند

  • کد خبر: ۴۹۰۷۳
  • ۱۹ آبان ۱۳۹۹ - ۱۴:۰۱
درباره کوره‌های آجر پزی که سرد شدند
حالا چندنفری از ارباب‌ها و کوره‌داران قدیم نگران این هستند که کسادی بازار تا پای تنور‌های آجر هم می‌رسد و روال ساخت‌وساز تغییر کرده است. حسین‌زاده یکی از آن‌هاست و می‌گوید: کوره‌ها را سرما زده است و یک‌به‌یک دارند نابود می‌شوند. حیف از این‌هاست که جزو میراث‌فرهنگی ماست و یکی باید برای نجاتشان کاری کند.
معصو مه فرمانی کیا  | شهرآرانیوز؛ چندماه قبل بود که عکاس مجموعه تصمیم گرفت از زندگی آدم‌های آن‌سوتر جاده عکس بگیرد. جاده، منظورم همان مسیری است که از انتهای پنجتن می‌رسد به مردمانی که سیاق زندگی‌شان هنوز هم با شهرنشین‌ها متفاوت است و هنوز هم از روی فصل‌ها زندگی می‌کنند. کارگران کوره‌های آجرپزی را می‌گویم. بهار باروبنه‌شان را برمی‌دارند و کوچ می‌کنند به خانه‌های اربابی برای کار کردن و خشت‌زنی. صبح‌های اردیبهشتی، آفتاب‌نزده بساط چای و صبحانه‌شان آماده است. باید تا قبل از گرما خشت‌ها را آماده کنند. کودک و بزرگ پای کار هستند. حق‌الزحمه‌شان بر اساس تعداد قالب‌هایی است که می‌زنند و هرچه بیشتر، بهتر.
 
قبل‌تر‌ها قالب‌ها چوبی بوده‌اند، اما حالا شکل آن‌ها تغییر کرده است. روز‌ها که کوتاه و کار آن‌ها کمتر می‌شود، برمی‌گردند سر خانه و زندگی‌شان و چندماه باقی‌مانده سال را به‌گونه‌ای دیگر سر می‌کنند. کارگر‌ها بیشتر از شهر‌های اطراف مشهد می‌آیند؛ تربت‌حیدریه، سرخس و قوچان. برخی‌هایشان هم مهاجرند. می‌شود گفت بیشترشان ایرانی نیستند. به قول خودشان برای کار‌های سخت آفریده شده‌اند.
 
 

فر و شکوه خاک‌گرفته

در روزگار کنونی شیوه ساخت‌وساز خشت‌زنی از رونق همیشگی افتاده است و کوره‌ها یک‌به‌یک خاموش می‌شوند و بعد هم از یاد می‌روند. انگار نه انگار که زمانی بروبیایی داشته‌اند و فر و شکوهی، اما در این جاده هنوز هم از هر چندکوره آتش یکی روشن است و می‌سوزد. گفتم تابستان بود و هوا داغ. با عکاس آمده بودیم برای عکاسی و تماشا. همان‌وقت هم تلی از خاک بود و خرابه. از همان زمان بچه‌هایی که با دمپایی‌های پلاستیکی میان خاک‌ها می‌دویدند و زمین می‌خوردند و سرحال و خوش‌حال بلند می‌شدند، به یادم مانده است و لبخند‌های شیرینشان و اینکه زانوی ساییده‌شان را می‌گرفتند و چپ‌چپ نگاهمان می‌کردند و خوش‌حال بودند که کسی برای عکاسی از آن‌ها وقت گذاشته است. به‌ندرت بودند کسانی مثل آن‌ها که وقت داشتند و دل و دماغ اینکه حرف بزنند و بخندند و نشاط از نگاهشان ببارد.
 
سر که می‌چرخاندیم، خیره می‌ماندیم به دختر‌ها و زن‌های جوانی که پلک‌هایشان را خاک‌وغبار گرفته بود و آن‌قدر سرگرم کار بودند که به دنیای اطرافشان التفاتی نداشتند. برخی‌هایشان بچه به کول داشتند و زندگی‌شان ختم می‌شد به همان خاک و آب و گل و آتش که از دلش آجر بیرون می‌آمد. چشممان به تپه‌های خاکی افتاد که قدم‌به‌قدم صف کشیده بودند و برخی‌هایشان چین برداشته بودند. آنجا تا چشم کار می‌کرد، خاک بود و خاک بود و خاک.

 

تصویر‌های تازه برای تماشا

هیچ‌کدامشان اهل گفتگو نبودند. نه سواد داشتند و نه سرزبانی که بخواهند حرف بزنند و از چیزی و کسی گله کنند و بیشترشان تماشایمان می‌کردند و گاه لبخند می‌زدند. یادم هست از آن بین مادر مصطفی حرف زد. ۵۳ ساله بود. می‌گفت: کارم همین است. ۳ دختر از همین خشت‌زنی سر خانه و زندگی فرستاده‌ام و تا خدا توان و قدرتم بدهد، کار می‌کنم.
 
هیچ ناله‌ای در حرف‌هایش نبود. فکر می‌کردی چقدر خوشبخت زندگی می‌کند. بعد از آن جریان و تابستان سراغ سوژه‌های زیادی رفته‌ایم، اما فکر می‌کنم لابه‌لای میل‌ها و قمیر‌ها همیشه تصویر‌های تازه و بکری برای تماشا و حرف‌زدن و عکس‌گرفتن هست. معمولا روزنامه‌نگار‌ها و نویسنده‌ها هروقت قرار باشد سراغ نابرابری‌های اجتماعی بروند، سراغ این موضوع را می‌گیرند، اما ما هدفمان چیز دیگری است. اینکه کوره‌ها دارند خاموش می‌شوند و از دایره زندگی‌مان خارج، بی هیچ سروصدایی و نباید این اتفاق بیفتد.

 

یکی برای نجاتشان کاری کند

حالا چندنفری از ارباب‌ها و کوره‌داران قدیم نگران این هستند که کسادی بازار تا پای تنور‌های آجر هم می‌رسد و روال ساخت‌وساز تغییر کرده است. حسین‌زاده یکی از آن‌هاست و می‌گوید: کوره‌ها را سرما زده است و یک‌به‌یک دارند نابود می‌شوند. حیف از این‌هاست که جزو میراث‌فرهنگی ماست و یکی باید برای نجاتشان کاری کند.
پدر او از کوره‌دار‌های قدیمی بوده است و کارگران برایش از لفظ ارباب استفاده می‌کرده‌اند. او تعریف می‌کند: معمولا کارگر‌ها به کارفرما می‌گویند ارباب. هنوز هم این عبارت بینشان رایج است.

 

از قلعه‌های مخروبه آتش بلند می‌شود

برای اینکه ببینیم در آخرین بازمانده‌های کوره‌های آجرپزی چه می‌گذرد، با او پیچ خاکی جاده را می‌گیریم و پیش می‌رویم. مرد خوش‌مرام و خوش‌صحبتی است. جاده خاکی است و هر از گاهی نیسانی آبی‌رنگ می‌گذرد و برایمان دست تکان می‌دهد. انگار که آشنا باشد. محمد حسین‌زاده از پنج‌شش‌سالگی همراه پدر این مسیر را رفته و آمده است و حالا در چهل‌وچندسالگی مثل کف دست همه‌جا را می‌شناسد و مهم‌تر از آن، خوب حرف می‌زند. صدای پارس کردن سگ که حکم نگهبان آنجا را دارد، زندگی در یک جای دورتر از شهر با وضعیت ویژه را خبر می‌دهد. در بین راه چند سگ نگهبان می‌بینیم و قلعه‌های مخروبه که لابد آنجا هم هنوز آجر درست می‌کنند.

 

حیف که از دست می‌رود

او تعریف می‌کند: حالا مسیر هموار و راحت است و گاز کار‌ها را راحت کرده است. یادم هست زمستان‌ها با چه مکافاتی نفت را با گاری باید به سر کوره می‌رساندیم. دوسه‌ماه روشن بودند و خاموش که می‌شدند، روشن کردن آن‌ها به این سادگی نبود. مسیر خاکی بود و پردست‌انداز و مهیاکردن نفت و رساندن به آن‌ها سخت‌تر. پدرم تعریف می‌کرد قبل از نفت با فضولات حیوانی و چوب و هیزم سوخت کوره‌ها را آماده می‌کردند. یادم هست این سمت، خودش یک شهر بود و خانه‌ها برای کارگر‌ها آماده می‌شد و ۶ ماه اینجا زندگی می‌کردند.

حسین‌زاده تک‌تک کوره‌دار‌ها را می‌شناسد که به‌علت اوضاع اقتصادی و هزینه آب و برق و گاز مجبور شدند کار را رها کنند. خوش ندارد این را بگوید. تعطیلی و از کار افتادن کوره‌ها برایش تلخ و گزنده است. چون بخشی از اقتصاد ما مربوط به همین قسمت است و دارد از بین می‌رود. این عبارت را چندبار تکرار می‌کند: «حیف که دارد از بین می‌رود.»

 

گرانی به آجر نرسید

کوره‌داری یک کار سخت به حساب می‌آید. بیشتر مسیر خاکی است و تپه‌های خاکی که برخی‌هایشان چین خورده است و آجر‌ها از همین‌ها تهیه می‌شوند. هنوز در مجموعه‌هایی که کار در آن جریان دارد، کسی نگهبانی می‌کند. کوره‌ها به کاروان‌سرا‌های قدیم می‌ماند. پاییز است و باد زوزه می‌کشد. ماشین ترمز می‌زند و پیاده می‌شویم. خاک نرم تا زانوهایمان می‌رسد، اما ارزش تماشا کردن دوباره را دارد، آن هم در فضا و مکان‌های جدید که به قول حسین‌زاده در حال تعطیلی و خاموشی است و حس‌های کرخت‌شده‌ای پوست می‌درانند و آدم فضا‌های تازه‌ای را لمس می‌کند. اتاق‌هایی که محل اسکان کارگر‌های خشت‌زن است، حالا امکاناتش پیشرفته و به‌روز است.
 
این‌ها را هم حسین‌زاده تعریف می‌کند و راه‌بلدانه پیش می‌رود و می‌گوید: خیلی از کوره‌دار‌ها با فعالیت چهل‌پنجاه‌ساله میدان را خالی کردند. حاج‌آقا مظاهری، حاج‌آقا سیدی و کوره‌های بزرگ سپهر که هم مکانیزه کار می‌کردند و هم سنتی. قدیم خیلی‌ها گرمای روزگارشان به آتش تنور کوره بسته بود. چندماه را به‌جد کار می‌کردند تا گذران زندگی کنند و کلی آدم سر کار بودند. آن زمان آجر رکن اصلی ساختمان‌سازی بود و یک ساختمان کوچک هفتادهشتادمتری که قرار بود پا بگیرد، دست‌کم چندماه زمان می‌برد، نه مثل حالا که دوسه‌ماهه یک ساختمان چندطبقه بالا می‌رود و به‌اصطلاح ساختمان مدرن ساخته می‌شود. شما فکر می‌کنید استحکام ساختمان‌های جدید چقدر است؟ حرف که بزنید، صدایتان تا خانه همسایه می‌رود. آجر و خشت را برای اینکه کار راحت‌تر پیش رود، از ساختمان‌سازی حذف کردند. حالا همه‌چیز گران شده است، جز آجر.

 

هویتی که از بین می‌رود

هنوز هم دلخور و گله‌مند از این موضوع است که هرسال فروش آجر‌ها کمتر از سال قبل است و تعداد بیشتری از کوره‌ها تعطیل می‌شوند، درحالی‌که برای نگهداری آن‌ها که برخی‌هایشان معماری‌شان خاص است و جزو هویت‌های تاریخی شهر هستند، باید کاری انجام شود. او تعریف می‌کند: کوره‌هایی که به‌جامانده‌اند، در فصل سرد جمعیت کمتری دارند. هنوز هم خیلی از مهاجران پای خشت‌زنی و آجرپزی هستند.
 
حدود ۷۰ کوره در این محدوده بوده است. در برخی کوره‌ها سوخت از زیر داده می‌شده که تاریخ مصرفشان خیلی وقت پیش تمام شده است و دیگر کاربرد ندارند. در کوره‌های سنتی که بیشتر کوره‌های این سمت را شامل می‌شوند، حرارت از قمیر‌های بالا به آن می‌رسد. کوره‌سوزه‌ها مدام بر آتش و آجر نظارت می‌کنند. زیرا بالا رفتن و پایین آمدن حرارت حتی خطر انفجار کوره را همراه دارد یا از بین بردن تلاش همه کارگر‌ها و خراب شدن همه خشت‌ها. کوره‌سوزه‌ها استادند و تبحر دارند. ۲ نفر باید مدام کشیک بدهند تا حرارت، کیفیت آجر‌ها را تغییر ندهد. یک مدل هم کوره‌های تونلی است که خشت‌ها با واگن‌های متحرک به داخل هدایت می‌شوند.

 

سوخت از قمیر به خشت می‌رسد

سوخت از قمیر به آجر داده می‌شود. جایی که حسین‌زاده قمیر‌ها را نشانمان می‌دهد، به‌اصطلاح پشت‌بام کوره است که دایره‌های آهنی‌شکل قدم‌به‌قدم جانمایی شده است. سوخت از آنجا به طبقه زیرین و آجر‌ها می‌رسد. حسین‌زاده تعریف می‌کند: پدرم می‌گفت زمانی که سوخت با فضولات بود، شکل و شمایل قمیر‌ها هم این‌طور نبود. حفره دایره‌مانندی را شامل می‌شد که فضولات یا هر چیزی را که برای سوخت استفاده می‌کردند، با بیل داخل آن می‌ریختند. بعد‌ها هم نفت از همین قمیر‌ها به آجر می‌رسید، اما از وقتی گاز آمده، همه‌چیز راحت‌تر شده است. خشت‌ها بعد از آماده شدن به کوره منتقل می‌شود.

 

روزی ۲۵ هزار خشت می‌چینم

سرم گرم تکاندن خاک از کفش‌ها و چادرم است که شاه‌محمد برای صحبت پیش می‌آید. از کارگران اینجاست. برای ما آدم‌های نازک‌نارنجی که نگرانیم مبادا آفتاب‌سوخته شویم، چقدر خاک اینجا سمج و غافل‌گیرکننده است. حرف‌های شاه‌محمد ایوبی که چرخ‌های سیصدچهارصدکیلوگرمی را حمل می‌کند، عجیب است. شاه‌محمد ۳۵ ساله است. دهانش را با دستمالی بسته است و وقت حرف‌زدن بازش می‌کند. ۳۵ سالگی باید اوج جوانی یک نفر باشد، اما شاه‌محمد خیلی پخته‌تر از این حرف‌هاست. محاسنش سپید است. دستمال را که باز می‌کند، متوجه می‌شویم. حساب یک‌روز و دوروز نیست. شاه‌محمد از وقتی دست چپ و راستش را شناخته، پای کوره بوده است. شاه‌محمد مهاجر است. این را با لبخندی تلخ می‌گوید: مهاجر‌ها یا زور و بازویشان زیاد است یا صبر و استقامت و حوصله‌شان. این‌طور نیست خانم؟
منتظر تأیید و پاسخی نمی‌ماند. خودش ادامه می‌دهد. کار او حمل کردن خشت‌ها و چیدن آن‌ها در کوره است. می‌گوید: هیچ‌کس راضی نمی‌شود اینجا کارگری کند، در زمستان و تابستان و کار با گاری و چرخ.
شاه‌محمد از کاری که انجام می‌دهد، حساب و کتاب کامل ندارد. با یک حساب سرانگشتی می‌گوید: روزی ۲۵ هزار خشت باید بچینم.

نه اینکه کار برای او سخت باشد، کار کوره سنگین است و طاقت و صبر زیاد می‌خواهد؛ از همان زمانی که کارگرجماعت آفتاب‌نزده پای خاک است تا آن را آخوره کند. برایمان راحت‌تر تعریف می‌کند تا بهتر متوجه شویم. خاک را از همین اطراف برمی‌دارند یا از روستا‌های نزدیک. خاک باید آماده شود. ابتدا آن را آب می‌گیرند و به‌اصطلاح آخوره می‌کنند. بعد روی آن را با پلاستیک می‌پوشانند و می‌گذارند تا ورز بیاید. روز بعد گل‌ها را باید کلیکه کنند. یعنی برای اینکه آماده چیدن در کوره شود، قطعه‌قطعه کنند و بعد انبار می‌شود: نه اینکه فکر کنید کار به همین سادگی است که تعریفش می‌کنم. انجام دادن این مراحل کلی وقت می‌برد و کلی کارگر باید این‌کار‌ها را انجام دهند. خانم! آجر روایت برای گفتن زیاد دارد. نگاه نکنید راحت و آماده استفاده‌اش می‌کنید. پیش از این کوره همیشه روشن بود و خاموش نمی‌شد، اما حالا هرچندوقت یک‌بار روشن می‌شود.

 

به کارشان عرق دارند

مشغول کار می‌شود. داخل کوره دیوار‌ها ضخیم و پهن هستند. پهنای دیوار‌ها چندمتر است و فضای به‌نسبت بزرگ و طولانی که فراموشمان می‌شود مساحتش را بپرسیم، اما پر کردن این فضا و مرتب چیدن آجر کار زمان‌بر و پرحوصله‌ای باید باشد که شاه‌محمد خوب از عهده‌اش برمی‌آید و آفرین دارد. شاه‌محمد از همت مردانه زن‌هایی تعریف می‌کند که به‌سختی خشت می‌زنند و در همین بوی نا و خاک زندگی می‌کنند. هرکدامشان چند بچه دارند. جرمشان این است که مهارت و سواد ندارند، اما به کارشان عرق دارند و هیچ‌وقت از زیر آن شانه خالی نمی‌کنند. شما کافی است یک روز با آن‌ها زندگی کنید تا بفهمید تحمل روزگار آن‌ها چقدر صبوری می‌خواهد.

 

مرگ را به چشم دیدم

التفات جعفرزاده سن‌وسال‌دارتر از بقیه است. ترک و شوخ‌طبع است. انگار نه انگار ۴۵ سال پای این کار سخت بوده است. خدا قدرتش را داده است و نعمتش را هم. شیرینی دور می‌گرداند و می‌خندد و حرف می‌زند و ما سکوت کرده‌ایم و حرفی نمی‌زنیم. خودش می‌گوید: نعمتی بالاتر از سلامتی؟! خدا را هزارمرتبه شاکرم که در شصت‌سالگی هیچ مشکلی ندارم.
 
بعد هم چندبار روی این موضوع تأکید می‌کند: اسمم التفات است. حتما فهمیده‌اید که ترک‌زبان هستم. این شغل هم از پدرم به ارث رسیده است. زندگی پرپیچ‌وخمم را نمی‌توانم به این سادگی روایت کنم. طول و تفصیلش زیاد است. پدرم از زمان محمدرضاشاه در کوره میدان شوش تهران کار می‌کرد و آجرپز بود. ارثش به من رسید. چیز دیگر نداشت به ما بدهد. ناشکر نیستم و از همان سال‌ها کار را شروع کردم، اما به‌صورت حرفه‌ای کار را از مشهد شروع کردم و کوره حاج‌آقا کمنلو در شترک. فوت‌وفن کار را آنجا یاد گرفتم. به این سادگی‌ها که تعریف می‌کنیم، نیست. هزار فوت‌وفن دارد که باید پای کار باشی تا یادش بگیری. اینجا ازدواج کردم و برگشتم اصفهان. ۲ سال خاطره‌انگیز در نقش‌جهان اصفهان بودم، با کلی تجربه‌های تازه که در کار خبره‌ترم کرد و برگشتم مشهد و سر این کوره. آدم‌های زیادی اینجا آمدند و رفتند و خشت‌های خام پخته شد و ما هم آبدیده‌تر. فکر کنید زمانی اینجا نه آب بود و نه برق و نه گاز. به چه سختی باید خشت می‌زدیم و آجر درست می‌کردیم. شیرینی کار همین بود که می‌دیدم حاصل کارمان چقدر مفید است. حادثه کم نبود و تلخی آن خاطرمان را تا مدت‌ها مشغول می‌کرد. یادم است یکی از آجرپز‌ها توی کوره افتاده بود. شما تصورش را بکنید آدم زنده زنده در آتش بسوزد. از این اتفاقات کم نبود. خود من به عنایت ابوالفضل (ع) زنده‌ام. یک روز موقع خاک‌برداری، خاک نشست کرد روی سرم. کسی اطرافم نبود. نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. به خودم که آمدم، دیدم راه نفس کشیدنم هم دارد بسته می‌شود. ناگاه یاد ابوالفضل (ع) افتادم و از ته دل صدایش کردم و از آن حادثه نجات یافتم.

 

قیمت آجر کم است

محمود خشاوه آخرتر از همه حرف می‌زند. صاحب کوره پدرخانمش است و از سال ۸۶ همین‌جا بوده است و با همین آدم‌ها. می‌گوید: این کوره‌ها سنتی هستند و بیشتر کوره‌هایی که در این محدوده هستند به همین شیوه کار می‌کردند. البته برایتان تعریف کرده‌اند که خیلی‌هایشان خاموش شده‌اند. کارگر‌ها از ساعت ۴ صبح بیدارند و خشت می‌زنند. قدیم قالب‌ها چوبی بود، اما الان پلاستیکی است و کار راحت‌تر است. این را هم نگفتم که مدل قالب‌ها فرق می‌کند. از پنج‌قالبه داریم به بالاتر. الان دستمزد هر ۱۰۰۰ خشت ۱۱۵ هزار تومان است، اما قیمت آجر خیلی پایین است.
 
او با دست به خانه‌هایی اشاره می‌کند که محل اسکان کارگرهاست و می‌گوید: همه امکانات را برایشان مهیا می‌کنیم، هرچند قبول دارم کار خیلی سختی دارند. زمستان‌ها، چون خشت خشک نمی‌شود، خشت‌گیری نمی‌کنند و برمی‌گردند شهرشان. این خشت‌ها هم که می‌بینید، مال قبل است که داخل کوره چیده می‌شود. این کوره هم نفس‌های آخرش را می‌کشد خانم. حتما برایتان تعریف کرده‌اند مالیات و پول آب و برق و گاز خیلی از کوره‌داران را از ادامه کار منصرف کرده است و کوره‌ها که جزو میراث‌فرهنگی ما هستند، حالا به انبار‌های ضایعات تبدیل شده‌اند. اگر این را ما بگوییم، فکر می‌کنند سودی برایمان دارد، اما حیف این میراث نیست که به این راحتی دارد خاموش می‌شود؟
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->