کمتر کسی است که حاجقاسم را دوست نداشته باشد. چرا؟ رازش چیست؟
از مکتبیترین و انقلابیترین افراد تا کسانی که دل در گرو انقلاب و نظام ندارند به او عشق میورزند.
در این یک سال که داغ شهادتش بر دلهامان مانده، حتی آنهایی که با اسطورههای تاریخی دلخوشند او را میستایند. او را با آرش مقایسه میکنند و دلشان برایش میلرزد. آنهایی که رفتارش را با محمد (ص) و علی (ع) میسنجند قربانصدقهاش میروند. سیاسیونی که بر مشی اصلاحطلبی قرار دارند فراجناحی بودنش را ارج میگذارند. اخلاقمدارانی که برای مردم نسخه میپیچند رفتار او را نمونه انسان کامل گرفتهاند. پدرها راه پدری کردن از او آموختهاند. شهادتجویان عشق را پای درس او نشستهاند. ضدانقلابها روایت او از انقلاب را در تضاد با خود نمیبینند. دیپلماتها او را چند سر و گردن از خود بالاتر میدانند. حتی دشمنان این آب و خاک در برابر شجاعتش و سطوتش و محبوبیتش تسلیم میشوند.
حاجقاسم یک شخصیت نیست. یک نظامی و سردار نیست. یک فرمانده نیست. یک وفادار به انقلاب و نظام نیست. یک پدر و پدربزرگ مهربان نیست. یک استراتژیست نیست. یک ایرانی وطنپرست نیست. همه اینها هست، اما اینها همه او نیست. حاجقاسم یک مرام است. واژه «مرام» را هرجور که ترجمه کنیم، مصداقش اوست. اگر دنبال مرام سیاسی هستیم او سرآمد سیاستمداران است. فاصلهاش با خودیها غیرخودیها آنقدر کم است که هردوطرف مرز، او را مال خود میدانند.
اگر به مرام نظامیگری بیندیشیم، او شجاعترین و شیردلترین رزمندگان است. در خط اول مثل سرو میایستد و به تهدیدهایی که برای جانش وجود دارد پوزخند میزند.
اگر به مرام خانوادگیاش توجه کنیم، شرمنده میشویم که خودمان را رئیس خانوادهمان میدانیم. اگر مرام را به وفا ترجمه کنیم، باید از فرماندهش، حضرت آقا، جویا شویم، هماو که در سوگش همانند سوگ شهدای کربلا گریست؛ و اگر مرام را همانجوری که داشمشتیها قرائت میکنند قرائت کنیم، حاجقاسم بدجوری برای همهمان مرام گذاشته است، مرامی که او را به یک آدم تک بین همه آدمهای بزرگی که تا حالا میشناختهایم تبدیل کرده و او را بر تارک تاریخ ایران نشانده است. او مثل هیچکس نیست. حاجقاسم حاجقاسم است.