سعیده آل ابراهیم | شهرآرانیوز؛ «تولید بدون کارخانه» امروز یکی از مسائل مهم در اقتصاد است که در راستای همافزایی با صنایع بزرگ به کار گرفته میشود. ایجاد واحدهای کوچک و کمهزینه برای به حرکت در آوردن ظرفیتهای خفته به دست افرادی که امکان حضور در خارج از خانه را ندارند، خود، یکی از سرمایههای انکارناپذیری است که کشورهای در حال توسعه به آن ضریب دادهاند. در چند سال اخیر، کشور ما تلاش کرده است با همت تولیدکنندگان، سرمایه در گردش این کارگاه را افزایش دهد. زهره صداقت، بانوی مشهدی دارنده مدال طلایی کارآفرینی در سال ۹۴ و برگزیده ۸ دوره کارآفرینی مشهد و کشور یکی از همان کسانی است که توانسته است با یکی از قدیمیترین وسیلههای حاضر در خانهها یعنی چرخ خیاطی برای زنان کارآفرینی کند. او یکی از افراد صاحبنام در تولید پوشاک است که تمامی هم و غم خود را بر افزایش کارخانگی و حمایت از زنان سرپرست خانوار معطوف کرده است.
متولد سال ۴۱ است. در دانشگاه رشته مدیریت کسبوکار خوانده است و البته مدیریت تولید پوشاک از کشور ژاپن را نیز دارد. ضمن اینکه بیش از ۷ مدرک فنی و حرفهای در رشته خیاطی دارد که دائم آنها را بهروز میکند. از سال ۶۰ با قرض و قوله یک کارگاه خیاطی به راه انداخته است و تا به حال فرم مدارس، تریکوبافی، پوشاک برای سازمانها و ملزومات بیمارستانی تولید کرده است. قرارمان برای گفتگو با صداقت، در همان کارگاهی است که به اصطلاح خودش قلب کارگاههای دیگر بوده و با هدف ایجاد اشتغال برای زنان آبرومندی که نیاز مالی دارند، شروع به کار کرده است. کارگاه در محله قلعه ساختمان مشهد واقع است. مدتی میشود این کارگاه درگیر بنایی شده و به این دلیل که دوخت ملزومات بیمارستانی، مستلزم محیطی بهداشتی است، تولید آن به کارگاههای دیگر منتقل شده است.
زهره صداقت فرزند سوم خانواده و اصالتش مشهدی است. مادرش به رسم خیلی از زنان قدیم، خانهدار و پدرش نیز معمار بود. از نظر مالی، در سطحی عالی نبودند، اما میشود گفت جزو خانوادههای متوسط رو به بالا محسوب میشدند. هنوز حال و هوای آن روزهایی که پدرش تلویزیون خریده بود و شبها همه همسایهها در خانه آنها جمع میشدند و سریال تماشا میکردند، در ذهنش هست یا اینکه آن زمان در محلهای که زندگی میکردند فقط آنها یخچال داشتند، گاهی موادغذایی همسایهها را در یخچال میگذاشتند یا اینکه صبحبهصبح همسایهها به خانهشان میآمدند و یک کاسه یخ میگرفتند.
آن موقع یک خانواده مرفه محسوب میشدند. با این حال، پدر و مادر خیلی دست به خیر داشتند و بچهها بیش از اینکه امر و نهی کردن والدین را ببینند، منش و رفتار آنها را دیدند و آموختند. «هیچوقت یادم نمیآید که پدرم در زندگی مشترک به مادرم دروغ گفته یا پرخاش کرده باشد. ما بچهها با اینکه خیلی از پدرم حساب میبردیم، یک بار هم نشده بود که از پدر یا مادر سیلی بخوریم یا ناسزایی بشنویم. زندگیمان از طرف والدین بر محبت، احترام و اقتدار استوار بود.»
تصویری که آنها از زندگی دیده بودند، این بود که مادر در خانواده حکم مدیر فرهنگی را داشت و از جایگاه بالایی برخوردار بود. پدر نیز کارگردان محسوب میشد که بیشتر مسائل اقتصادی را پیگیری و حل میکرد و امور زندگی در قلمروی مسئولیت مادر بود. در گذشته که ممکن بود خانوادهها درباره تحصیل بهویژه برای دختران نگاهی تعصبی داشته باشند، بعضی خانوادهها نهتنها دراینباره مخالفتی نداشتند بلکه تشویق هم میکردند. «ما طوری تربیت شدیم که به موقع خودش کودکی، نوجوانی و جوانی کردیم. پدر و مادرم با اینکه سواد چندانی نداشتند، بهشدت روی تحصیل ما پافشاری میکردند. خواهر بزرگم ۵۰ سال پیش ازدواج کرد و سیکل داشت، خواهر دومم، ۴۵ سال پیش ازدواج کرد و دیپلم داشت و من ۴۰ سال پیش سراغ زندگی مشترکم رفتم و فوق دیپلم دانشسرای هنر بودم. پدرم با تحصیل خواهر بزرگترم کمی مخالف بود، اما در نهایت، راضی شد و مادرم انگشتر عقیقی را که خیلی دوست داشت فروخت تا شهریه و پول لوازم و لباس مدرسه خواهرم را تأمین کند.»
دوخت و دوز را از نوجوانی شروع کردم
او از کودکی خیاطی را دوست داشت و دوازدهساله که شده بود، دوخت و دوز را به خیلی از بازیهای کودکانه ترجیح میداد. پارچه دورریزی در خانهشان پیدا نمیشد، زیرا همه تکهپارچهها را برمیداشت و مدل لباسهای مختلف را روی آنها امتحان میکرد. عشق و علاقه او به دوخت آنقدر زیاد بود که مجله میخرید و از روی الگوهای خیاطی آن، کار میکرد.
مادرش خیاطی نمیکرد، اما بعد از مدتی، ذوق و پیگیری دخترش را که دید، هر ماه برای او پارچه میخرید. صداقت بارها آزمون و خطا کرد به این دلیل که اوایل کار، به نوعی خودش استاد خودش بود. هر بار برای تکتک اعضای خانواده لباسی میدوخت که البته با اینکه گاهی لباسها مشکل داشت، بیشتر اعضای خانواده آنها را در خانه تن میکردند تا او تشویق شود. «وقتی پدرم دید خیلی به خیاطی علاقه دارم، سال ۵۳ برایم چرخ خیاطی گرفت که با آن تابلوها و لباسهای قشنگی دوختم که هنوز هم آنها را نگه داشتهام. حدود هفدهساله بودم که به آموزشگاه خیاطی رفتم. انواع خیاطی را در یک دوره ششماهه یاد گرفتم و مدرک فنیوحرفهای دریافت کردم.»
به کم قانع نبودم
او بعد از اینکه مدرک فنی و حرفهای خیاطی را گرفت، برای دوست، آشنا و فامیل هم کمابیش لباس میدوخت، اما درآمدش محدود بود. او در حین تحصیل، ازدواج کرد، اما بعد از ازدواج هم به دلیل نیاز، عشق به کار و احساس مسئولیتی که دربرابر خانه و خانوادهاش داشت، کار را شروع کرد. «هیچوقت آدمی نبودم که به کم قانع باشم. دائم دوست داشتم فعالیت کاریام را گسترش بدهم. چهار پنج سال در خانه خیاطی کردم و بعد از آن برای گسترش کار، در کارگاه تولیدی برادرم مدیر اجرایی شدم. یعنی کارم از تکدوزی به تولید انبوه رسید، اما بازهم قانع نبودم. میخواستم مستقل عمل کنم؛ تصمیمگیرنده و انجامدهنده خودم باشم.»
همین موضوع باعث شد راه او از برادرش جدا شود و خودش سرنوشت کاری را رقم بزند بدون اینکه سرمایهای داشته باشد. «سال ۶۰ بود که برای راهاندازی یک کارگاه، ۷ هزار تومان قرض کردم. اوایل در آن کارگاه فقط خودم کار میکردم. دخترم کوچک و پسرم نوزاد بود. به یاد دارم که پای چرخ مینشستم و دخترم وسایلی را که لازم داشتم برایم میآورد. پسرم را در یک سبد کنار چرخ میگذاشتم. یعنی بچههایم در محیط کاری بزرگ شدند و هردو مسئولیتپذیر بار آمدند. برای نمونه، پسرم شاید سهساله بود که من کش و تورها را داخل پاتیل رنگ میریختم و بعد از رنگ که وزنشان سنگین میشد، او با همان جثه کوچکش، این کشها را برمیداشت تا من بار سنگین برندارم.»
اولین کارگاه او در خیابان ابوطالب مشهد بود، اوایل، صفرتاصد کار از دوختودوز گرفته تا بازاریابی و فروشندگی برعهده خودش بود. تولیداتشان را در بازارهای هفدهشهریور و نمایشگاه بینالمللی میفروخت. کارش آنقدر گرفته بود که بعد از اینکه در نمایشگاه اول شرکت کرد، نمایشگاه برای او غرفه کنار میگذاشت و پیگیر آمدنش میشد. «فکرش را بکنید سالهای ۸۲ و ۸۳، شبی ۸۰۰ تا ۹۶۰ هزار تومان فروش داشتیم. جنسهای ما هم ارزان بود. ببینید چقدر لباس میفروختیم که به این قیمت میرسید. حتی ضایعات ۶ ماه کارگاه را در ۲ شب میفروختیم. گاهی جلو غرفهمان آنقدر شلوغ میشد که انتظامات آن را خلوت میکرد.»
کسب و کار صداقت کمکم پر و بال بیشتری گرفت و سر و کارش با زنان بدسرپرست یا سرپرست خانوار افتاد. به همین دلیل، دلش میخواست تا جایی که میتواند به این زنان کمک کند. کمکش از جنسِ این نبود که پولی کف دست کسی بگذارد بلکه به گفته خودش، به آنها ماهیگیری یاد میداد. حالا ۸ سال است مکان کارگاهش از ابوطالب به حاشیه شهر (قلعهساختمان) مشهد منتقل شده است. «اینکه برای کارگاه این محله را انتخاب کردم به این دلیل است که اینجا دوزنده زیاد دارد، مردمش نیازمند هستند و دلیل بعدی این است که کار زود پیش میرود. ضمن اینکه بعضی خانمها به هر دلیلی اجازه ندارند یا نمیتوانند بیرون از خانه کار کنند، اما من به آنها آموزش و کار میدهم.»
استقلال کاری ۶۰۰ نفر از زنان سرپرست
آنچه در ذهنش از موفقیت در کار تجسم کرده بود، اکنون به واقعیت پیوسته است. صداقت تاکنون به ۲ هزار زن سرپرست خانوار یا بدسرپرست آموزش رایگان اشتغال داده است که حدود ۶۰۰ نفر از این تعداد، زنانی هستند که حالا مستقل شدهاند و کارگاه تولیدی و زیرمجموعههای بزرگی دارند. تا چند سال پیش حدود ۲۵۰ نفر در زیرمجموعه او کار میکردند، اما حالا کمی از میدان فاصله گرفته است تا زنان جوان عرصه بیشتری برای فعالیت داشته باشند. اکنون ۷۰ زن به صورت مستقیم و غیرمستقیم با او کار میکنند. ضمن اینکه ملزومات بیمارستانی، لباس کارخانهها و فرم مدارس از کارگاه اصلی و بعد از الگو و برش، در ۹ کارگاه دیگر برای دوخت پخش میشود.
همینطور که به فعالیت کم در حوزه کاری قانع نبود، به اندوختههای گذشته خود از هنر خیاطی و کسب و کار هم راضی نشد. دوست داشت اطلاعات و کارش بهروز باشد. معتقد بود هیچوقت دیر نیست. به همین دلیل، همراه و پابهپای دخترش در یک رشته، یک دانشگاه و یک کلاس درس خواند. «برای همه استادان و همکلاسیهایمان جای تعجب داشت که چطور میشود مادر و دختر با هم درس بخوانند. خیلی از دانشجویان به من میگفتند وقتی شما با این سن و سال، تجربه و گرفتاری سر کلاس میآیید، به ما روحیه میدهید. وقتی استادان درس میدادند و از شیوه کسب و کار و بازاریابی میگفتند، متوجه میشدم من بدون اینکه چنین نکاتی را بدانم، فقط برای اینکه جنسم را به فروش برسانم، آن کارها را انجام دادهام. ضمن اینکه وقتی استادان متوجه شخصیت اجتماعی من میشدند و میدانستند که مدال طلای کارآفرینی را دریافت کردهام، میگفتند اگر سر کلاس هم نیایید، ما به شما نمره میدهیم، اما من معتقد بودم انسان هرقدر هنر داشته باشد، باید آن را بهروز کند.»
برای زنان سرپرست خانوار
صداقت معتقد است زندگی در پایین شهر عالم دیگری دارد و محبت و وفاداری آدمها جور دیگری است. او در مقطعی از زندگیاش، سختیهای زیادی کشیده بود و بار سنگینی روی دوش خود احساس میکرد. زمانی که کارگاه تولیدی به راه انداخت، سر و کارش با زنانی افتاد که سرپرست خانوار یا بدسرپرست بودند. «آن موقع متوجه شدم که برای چنین زنانی، لازم است یک نفر باشد از جنس خودشان که آنها را درک و حمایت کند. هنوز هم گاهی با زنانی روبهرو میشوم که آه از نهادم بلند میشود و میگویم: این زن چطور زندگی میکند؟ همین حالا خانمی با من کار میکند که شوهرش معتاد است و ۴ پسر دارد. یکی از آنها عقد کرده و دیگری سرباز است. با این حال، مستأجرند و تنها منبع درآمدشان همین کار است. شوهرش با مشکلی که دارد، اجازه نمیدهد همسرش بیرون از خانه کار کند. پسرش کار را به خانه میبرد و بعد از تمام شدن، به من تحویل میدهد.»
همه زنانی که با او کار میکنند جوان نیستند. یکی از خانمها ۷۰ سال دارد و به دلیل اینکه از چند نفر در خانه نگهداری میکند، نمیتواند برای کار بیرون بیاید، اما در خانه لباسهای بیمارستانی را میدوزد و تحویل صداقت میدهد. «مورد دیگری که هیچوقت یادم نمیرود خانمی بود که به کارگاه آمده بود تا به او خیاطی یاد بدهم و بتواند کار کند. بعد از چند روز که از او خبری نشد، به خانهشان رفتم و متوجه شدم شوهرش او را به این دلیل، به باد مشت و لگد گرفته است. او را دکتر بردم و بعد از اینکه حالش بهتر شد، به خانهاش میرفتم. فرش خانهاش را کنار میزدم و برایش الگو میکشیدم و خیاطی را به او یاد میدادم.»
هر کسی خیاطی بلد نبود، به او آموزش میداد. اگر چرخ خیاطی نداشت تا بتواند کار کند، برایش تهیه میکرد. تاکنون در همین محله که ۸ سال است با زنان آن کار میکند، برای ۳۰ نفر چرخ خیاطی صنعتی خریداری کرده و پولش را به صورت قسطی از آنها کم کرده است. «خیلی وقتها زمانی که چرخ خیاطی را به خانمی تحویل میدادم، فقط یک شماره تلفن همراه و نشانی خانه اجارهای از او داشتم، اما اعتماد میکردم. پاسخ خوبی هم میگرفتم، زیرا معتقدم کسی که دنبال کار نباشد، راهش از کارگاه من جداست. گاهی به ازای چرخ خیاطیای که میدادم فقط ماهی ۵ یا ۱۰ هزار تومان از آن فرد کم میکردم با اینکه درآمدش ۶۰۰ هزار تومان میشد. فکر کنید با این مبلغ، قسط چرخ کی تمام میشد؟ باور میکنید، حتی یک هزارتومانی روی قیمت هیچ چرخ خیاطیای نکشیدم؟».
آموزشی که به بار نشست
این روزها دور و برمان آدمهایی را میبینیم که کاربلدند، اما بهاصطلاح فوت کوزهگری را به کسی آموزش نمیدهند یا از سر و ته کار میزنند، اما صداقت نهتنها فوت و فن خیاطی را به همه زنانی که پیش او آمدهاند رایگان آموخته بلکه برای مستقل شدن آنها در رشته کاری خودش هم تلاش کرده است. او اعتقاد دارد دوخت ملزومات بیمارستانی به قدر یک اقیانوس فضای کار دارد. «تا مدتی پیش، حدود ۱۷۰ زن با من کار میکردند، اما کمکم تعدادی از آنها مستقل شدند. کار اجرایی را کمتر کردهام و بیشتر در زمینه مشاوره به این کسبوکارها فعالیت میکنم، مشاوره به زنانی که به آنها خیاطی آموزش دادهام، کارآفرین شدهاند و هنوز هم در این زمینه خوب کار میکنند.»
از صحبتهایش میتوان فهمید که فکر و ذکرش تا چه حد درگیر زندگی شخصی زنانی است که در کارگاهش مستقیم یا غیرمستقیم کار میکنند. هنوز هم از گفتن سرنوشت بعضیهایشان متأثر میشود. لحن کلامش از جنس دلسوزی یک مادر برای فرزندش است. انگار مادری باشد که برای مادران مادری کرده است و هر بار آنها رشد کرده و پر و بال گرفتهاند، چشمهای او پر از شوق و لبخندهایش از سر ذوق شده است. آموزشهایش را رایگان در اختیار زنانی گذاشته است که استعدادشان سالها از سر نداری در پستوی خانه خاک خورده بود. میتوان گفت حال خوش و سفره رنگین دهها خانواده و این محله به حال و کار و بار او گره خورده است.
رفاقت با خدا...
در دایره واژگانش کلامی را پیدا نمیکند که احساسش را برایمان ابراز کند، زمانی که سوپر محله به او گفته بود از وقتی خانمهای این محل دستشان در این کارگاه بند شده، فروش او هم سهبرابر شده است یا زمانی که یکی از خانمهایی که شوهرش از کارافتاده بود و توانست از این راه منبع درآمدی برای خانوادهاش تأمین کند، به او گفته بود بعد از چندین سال قصد دارد عید نوروز برای خودش چادر و مقنعه نو بخرد. همه اینها آرامشی به او هدیه داده است که گاهی اشکهای از جنس رضایتش، چون رودی، روی گونههایش راه میگیرند. هروقت باران میبارد، دوست دارد روی زمین خیس از باران، سجده شکر به جا بیاورد تا همه بدانند چهقدر خوشبخت و آرام است.
همه زنانی که تا به حال با او کار کردهاند بدسرپرست یا سرپرست خانوار بودهاند. فقط تک و توک زنانی بودهاند که از نظر مالی تأمین بودهاند. صداقت معتقد است اگر بررسی کنیم، متوجه میشویم این زنان نیز از نظر روانی به کار احتیاج دارند. او هم نقطه پایانی برای کارش نگذاشته و در واقع، تاکنون به پایان کارش فکر نکرده است. همیشه هدف بعدی برای خود در نظر میگیرد. «برای هفتادسالگی به بعد که دیگر ناخودآگاه فعالیت فیزیکیام کم میشود، هدف گذاشتهام که همه تجربیات کاری و خاطراتم را به صورت کتاب بنویسم.»