زهرا بیات | شهرآرانیوز - علیرضا ملازاده یــزدانی، سال ۱۳۳۷ در روستای «نوخندان» از توابع شهرستان درگز متولد شد. او تحصیلاتش را تا پایان سال چهارم دبستان در زادگاهش ادامه داد و سپس همراه با پدر که کارمند آستانه بود، به مشهد مهاجرت کرد و در این شهر ادامه تحصیل داد. هنگامی که در سال چهارم دبیـرستان درس میخواند، فعالیتهای انقلابی مردم ایران به اوج خود رسیده بود. علیرضا نیز به خیل عظیم مردم پیوست و به مبارزه با رژیم پرداخت.
پس از انقلاب به مدرسه برگشت و دیپلمش را گرفت. در سال ۱۳۵۹ به عنوان پاسدار مشمول، به عضویت سپاه پاسداران درآمد و به سرخس اعزام شد و در چندین عملیات به مبارزه با اشرار این منطقه پرداخت. سپس در آموزشکده شهید بهشتی مشهد، دوره پزشکیاری را با رتبه عالی پشت سرگذاشت و به جبهه اعزام شد. در عملیاتهای بسیاری از جمله عملیات «طریق القدس» و «فتح المبین» شرکت کرد و ضمن مسئولیت پزشکیاری گردان، مسئولیت پست امداد نیروی رزمی را نیز به عهده داشت و در تیپ جوادالائمه (ع) نیز مسئول بهداری بود. علاوه بر این در همه عملیاتها به عنوان «شکارچی تانک» به «آرپی جی» معروف شده بود.
این شهید بزرگوار سرانجام در عملیات خیبر، در حالی که فرماندهی گردان را برعهده داشت، در ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائل شد.
آمر به معروف
محمدرضا میرجانیان، هم رزم شهید
در سال ۱۳۶۰ همراه با ۴۵ نفر دیگر از نیروهای سپاه مشهد مشغول گذراندن دوره پزشکیاری در بیمارستانهای امام رضا (ع)، قائم و امدادی بودم. شهید یزدانی هم با ما بود. یک روز در اداره ارشاد اسلامی همایشی درباره امکانات و بودجه برای تبلیغات سازمانها و نهادهای مختلف برگزار شد و من و شهید یزدانی و چند نفر دیگر در این همایش شرکت کردیم.
آن روز یکی از برادران اداره ارشاد پشت تریبون رفت و در حین سخنرانی گفت که «سپاه بودجه زیادی را به خود اختصاص داده است. درحالی که استحقاق این بودجه را ندارد.» به محض اینکه سخنرانی تمام شد، شهید یزدانی با شجاعت بلند شد و پشت تریبون رفت و از سپاه و بودجهای که به آن تعلق میگرفت، دفاع کرد. بعد از صحبتهای شهید یزدانی، جلسه از روند اصلی خود خارج شد و بحث بین موافقان و مخالفان درباره بودجه سپاه بالا گرفت. وقتی به خوابگاه برگشتیم، مسئول آموزش رو به شهید یزدانی کرد و گفت: شما چرا جلسه ارشاد را به هم زدید؟ شهید یزدانی گفت: من فقط امربه معروف و نهی ازمنکر کردم و از کار خودم پشیمان نیستم.
فرشته نجات
توحیدی راد، هم رزم شهید
عملیاتی در ارتفاعات کله قندی بود. نیروهای ما سربازان دشمن را که جاسم، داماد صدام، فرماندهی شان را برعهده داشت، روی ارتفاعات کله قندی محاصره کرده بودند. تانکهای عراقی برای شکستن محاصره حمله سنگینی را آغاز کردند و چیزی نمانده بود که موفق شوند.
ما پشت خاک ریز بودیم که شهید یا اسیر شویم. اما یک دفعه یکی از رزمندگان مثل فرشته نجات به طرف خاک ریزی که تانکها پشتش بودند پرید و با شلیک چند آرپیجی، دوسه تا از تانکها را منهدم کرد. تانکهای دیگر هم عقب نشینی کردند. وقتی نگاه کردیم، دیدیم که فرشته نجاتمان کسی نبوده است جز شهید علی یزدانی. با اینکه مسئول بهداری بود، هروقت لازم میشد، با شجاعت تمام کار یک رزمنده را انجام میداد.
مرد خون سرد مهلکه ها!
سیداحمد احمدی
در عملیات فتح المبین قرار بود برادر یزدانی و یکی از برادران سرباز از ۲ طرف به شکار تانکهای دشمن بروند. ما دلهره زیادی داشتیم، ولی این ۲ نفر با خون سردی جلو میرفتند. یک دفعه پشت سر آن سرباز، گلولهای منفجر شد و کوله پشتی اش آتش گرفت و خودش هم مجروح شد، به همین دلیل نمیتوانست گلولههای آرپی جی را از خودش جدا کند. امکان انفجار هر لحظه تهدیدمان میکرد. خیلیها فرار کردند. ولی برادر یزدانی با خون سردی تمام جلو رفت و گلولهها را از پشت او جدا کرد. ماسورههای سر گلولههای آرپی جی را برداشت و بلافاصله خرج موشک را باز کرد و قبل از اینکه اتفاقی بیفتد، روی آتش خاک ریخت و آن را خاموش کرد. بعد از آن ما جرئت کردیم به مجروح نزدیک شویم و او را از مهلکه بیرون ببریم.
منبع: خاطرات شهدای خراسان سایت ساجد
خدایا! مرا اسیر خودپسندی مگردان
مادرم! درود بر تو! درود بر آرمانت که به برادرم به خاطر عملش افتخار کردی که در راه رضای خدا بود. حال فرزندت عازم سفر است. مقصد لقاءا... است. پیش از پیوستن به لقاءا...، صدمه زدن به دشمن و فتح کربلا و قدس عزیز و پیروزشدن است. اگر خداوند خواست و به خیل شهیدان کربلا پیوستم، مطمئن هستم که تو چگونه هستی و از تو هیچ ناراحتی ندارم. برای برادرانم به ویژه برادر کوچکم از من بگو تا او نیز ادامه دهنده راه شهیدان باشد. به خواهرم در مسئله حجاب و حفظ اصالت اسلامی تأکید میکنم.
پروردگارا! مرا توفیق ده تا بتوانم ادامه دهند ه راه شهیدان از صدر اسلام تا کربلا و از کربلای حسین (ع) تا کربلای دفتر حزب جمهوری اسلامی و از دفتر حزب تا کربلاهای ایران و شهیدان جبههها باشم. خدایا! مرا اسیر عجب و خودپسندی مگردان! خدایا! مرا از شر شیطان و نفس حفظ کن که با احسان خود به دیگران منت نگذارم. خدایا! مرا تا هنگامی که عمرم در اطاعت تو میگذرد، عمر ده. هرگاه که عمرم چراگاه شیطان شود، بمیرانم. خدایا! توفیق ده تا با کسی که با من رفتار خوبی نداشته است، از روی اخلاص رفتار کنم و مرا به جایی برسان که برای تو و اسلام بمیرم. به مادرم بگویید که پسر ندارد. به همسرم بگویید که شوهر ندارد. الهی!
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی، هردو جهانش بخشی
دیوانه تو، هردو جهان را چه کند؟
الهی! هرکه ترا شناسد، کار او باریک و هرکه تو را نشناسد، راه او تاریک.
تو را شناختن، از تو رستن است و به تو پیوستن، از خود گذشتن است.
الهی! تا با تو آشنا شدم، از خلق جدا شدم.
شهید وقتی که غرق در خون میشود، فریاد برمی آورد «خواهرانم حجاب شما از خون من رنگینتر است»، من اکنون نیز فریاد برمی آورم «خواهرم! حجابت را حفظ کن. تن پوش و لباست را حفظ کن. خواهرم! نگذار پوشش را از تو بگیرند. نگذار به اسم آزادی زن، با تو و دیگر خواهرانم مانند شیء رفتار کنند. این فریاد از اعماق قلبم است».
فرازی از وصیت نامه شهید مفقودالاثر علیرضا ملازاده یزدانی