مدتی است که فضای مجازی و حقیقی پر است از سوگنامههایی که دوستان و همکاران من برای «مجله فیلم» نوشتهاند. پس از درگذشت زندهیاد مسعود مهرابی که صاحبامتیاز مجله بود، گویا طبق قانون وراثت، این مجله به فرزند ایشان میرسد. همین ماجرا باعث میشود عباس یاری و هوشنگ گلمکانی که نمیتوانند با فرزند مرحوم مهرابی کنار بیایند، با «مجله فیلم» خداحافظی کنند و عزمشان را جزم کنند تا در جایی دیگر و با عنوانی دیگر مجله خودشان را منتشر کنند. مختصرومفید همه ماجرایی که بر سر «مجله فیلم» آمده، همین است که عرض کردم.
اما ماجرا به همینجا ختم نشده است. جوان و میانسال و کهنسال قلم بهدست گرفتهاند که «آی چه نشستهاید که همه آرزوها و خاطرات ما را بر باد دادهاند و مجلهای که ما با آن فیلمدیدن را آموختهایم و عشق بهسینما را مدیون آنیم دارند خراب میکنند!» البته در این هیاهوی بسیار برای هیچ، ۲ نفر متفاوت بوده و از سر انصاف قلم زدهاند، تا آنجا که من دیدهام؛ یکی خسرو نقیبی که از سهم «گزارش فیلم» نیز در فضای مطبوعاتی سینمایی بهنیکی یاد کرد و دیگری مرتضی کاردر که بهنظرم یکی از بهترین یادداشتها را در این باره نوشت و منصفانه به دوران اوج و افول «مجله فیلم» اشارهها داشت.
من به «مجله فیلم» در این یادداشت خیلی کاری ندارم. انشاءا... که فرجام این مجله خیر باشد، انشاءا... عباس یاری و هوشنگ گلمکانی مجله تازهشان را بهتر از «مجله فیلم» دربیاورند و انشاءا... مهرابی جوان نیز بتواند مجلهای خواندنیتر از مجله پدرش تدارک ببیند. موضوع من این نوستالژیبازی غریبی است که در فضای مطبوعاتی و مجازی با آن مواجهیم. من خودم با نوستالژیبازی نسبتی عاشقانه دارم، اما اگر نوستالژیبازی قرار باشد آدمیزاد را از اکنونش غافل کند و گذشتهای دروغین بسازد و آیندهای موهوم برایش ترسیم کند، میشود شبکه «منوتو» و «تونلزمان»!
«مجله فیلم» مجلهای تأثیرگذار بود. بر منکرش لعنت! در سالهایی به نیاز ما برای خواندن درباره سینما پاسخ گفت که تقریبا هیچ چیزی برای خواندن درباره سینما وجود نداشت. باز هم بر منکرش لعنت! در سالهایی توانست جمعی از بهترین نویسندگان این مملکت را دور هم جمع کند و مهمتر از همه اینکه این همه سال دوام آورد و در سرزمینی که همگان معتقدند کار جمعی جواب نمیدهد، نمونهای مثالزدنی از یک کار تمیز و درستوحسابی و منظم دستهجمعی شد. همه اینها را خوب میدانیم و هرکس بخواهد منکر چنین بدیهیاتی شود، او را از دایره انصاف بیرون میرانیم، اما این ستایشنامههای حیرتآور را کجای دلمان بگذاریم.
طرف طوری از «مجله فیلم» نوشته است که انگار اگر «مجله فیلم» نبود، ما امروز از مدنیت چیزی نمیدانستیم و در شوارع با برگتوت آمدوشد میکردیم و بر درودیوار غار خطمیخی مینوشتیم! نه، عموجان! از این خبرها هم نبود. «مجله فیلم» برای ما که چیزی نداشتیم برای خواندن، آنقدر جذاب بود! و اگر نه، از یک دهههفتادی عشقسینما بپرسید ببینم چقدر «مجله فیلم» در زندگی او نقش داشته است. ما در زمانهای که امکان فیلمدیدن وجود نداشت، مجلهای را میخواندیم که فیلمدیدن را به خانه خیال ما میآورد؛ درست مثل مجله «دنیای ورزش» که نویسندگانش فوتبال را برای ما اجرا میکردند؛ آنهم در زمانهای که دیدن پخشزنده فوتبال در زمره خیالات محال بود.
ستایش از «مجله فیلم» و گردانندگانش ستایش از یک عمر تلاش صادقانه و عاشقانه است، اما حواسمان باشد انشانویسی را بهجای تاریخ ننشانیم و احوالات شخصی خود را به یک نسل و جمع کثیری از مردم نسبت ندهیم و فکر نکنیم حالا که «خانهام ابری است» پس «یکسره روی زمین ابری است!»