بشر، فرزند لحظههاست و حافظه بلندمدتش بهشدت ضعیف است. آنقدر ضعیف که تقریبا با نداشتن آن، هیچ توفیری نمیکند. اگر تاریخ نبود و به هر ترتیبی ثبت نمیشد، آدمها فکر میکردند دورهای که آنها در آن زندگی میکنند، اولین و آخرین دوره بشر است.
این را الابختکی نمیگویم. برای اثبات این نکته کافی است نگاهی به اتفاقاتی که در دنیا میافتد، بکنید. بشر امروز با اینکه داستان گذشتگان را کموبیش میداند و برایش ثابت شده است که عمرش مثل عمر نیاکانش، کوتاه است و دورهاش دیری نمیپاید، تمام تلاشش را میکند و از همه توانش استفاده میکند تا قدرت و ثروت و منابع زمین را در همین عمر کوتاه خودش به تصرف درآورد و تمام کند. فکر کردن به نسلهای آینده، تعارفی بیش نیست. خاصیت بشر این است که از داستانهای گذشتگان درس نمیگیرد. نسلهای آینده هم اگر بیایند، همین کارها را به نحو دیگری انجام میدهند، ولی فلسفه وجودی تاریخ، فقط تعریف کردن داستانهای گذشتگان و افسانهسرایی درباره آنها نیست.
برای این نگاشته شده است که باعث تکرار یک اشتباه نشود و انسان از بین صدها راه اشتباه، راههای صحیح را تمیز بدهد، اما بیشتر آدمها تا سرشان به سنگ نخورد، متوجه اتفاقی نمیشوند. این قاعده نهفقط برای اتفاقات روزمره که برای وقایع کلان هم صادق است.
اصرار بشر به تجربه کردن همه اشتباهات در عمر کوتاه خود، باعث بهوجود آمدن نوعی از زیست در جهان شده است که شاهد آن هستیم. اشتباهاتی که برای جبران آنها لازم است عمر نسلهایی از بشر صرف درست کردن آنها بشود.
جالب اینکه سلسلهاتفاقات باز تکرار میشوند و دوباره همان خطاها از آدمهای جدید سرمیزند. بهنظرم اینکه تاریخ خاصیت تکرارشوندگی دارد، صحیحترین سخنی است که آدمها گفتهاند. فرماندهان و حکام آمریکایی زندگی نسلهای زیادی از آدمها را صرف ثابت کردن نظر خودشان کردهاند. جنگهایی به راه انداختهاند برای بهدست آوردن چیزهایی که قبل از آنها بقیه هم بهدنبال همان چیزها بودهاند و هرگز به اهدافشان نرسیدهاند.
اثر «پاتریک چاپات» با یادآوری عکس آخرین سرباز آمریکایی در افغانستان، به همین نکته اشاره میکند.
عکسی که با دوربین دید در شب گرفته و جهانی شد. سربازی که بهسوی دری میآید که رویش نوشته است خروج و با خودش فکر میکند که «۲۰ سال تمام به این در {لعنتی} خیره بودم.» ۲۰ سالی که با حمله به برجهای دوقلوی تجارت جهانی از سال ۲۰۰۱ آغاز شد.
امروز یازدهم سپتامبر ۲۰۲۱، بیستمین سالگرد این واقعه است؛ زمانی که همه معادلات جهانی با فروریختن برجها درهم ریخت. با اینکه کشتار مردم بیدفاع در همهجای جهان، کاری وحشیانه و غیرانسانی است، بهترین زمان برای دیدن نتایج مواجهه با آن و تصمیمهای رئیسجمهورهای پیشین آمریکاست. تصمیمهایی که از روی خشم و سردرگمی و نگاه نکردن به تاریخ، گرفته شده بود و حاصلش چیزی جز هزینههای سنگین جانی و مالی برای مردم خودشان و نابودی مستقیم حداقل دو کشور در خاورمیانه (عراق و افغانستان) نبود. چاپات در این اثر، آخرین سرباز را مثل شوالیه پیروز نکشیده است، بلکه تصویری شکستخورده و خسته از او نقش کرده است. او درحالیکه سلاحش را دنبال خودش میکشد، بهسمت تصویر میآید و در همان حال در فکرش به زمین و زمان فحش میدهد. شخصیت او انگار سربازی است که مدت زیادی را در جنگها و دور از خانه بوده است.
او با این اثر از عمر تلفشده و زندگی سوخته آدمها حرف میزند. تاریکی پشتسرش و تهی بودن این سمت در، تمثیلی از بیحاصلی این جنگ است. جنگی که تاریکی را برای مردم افغانستان و بیهودگی را برای نظامیان آمریکایی به ارمغان آورده است. سربازانی که سرنوشتشان شبیه سربازان نبرد ویتنام است. اتفاقی که هیچگاه از آن درس نگرفتند.