تغییر مسیر پرواز تهران- زاهدان- مشهد مذاکرات مزدی کانون بازنشستگان تامین اجتماعی ادامه دارد| مبنای افزایش حقوق کدام قانون است؟ (۶ اردیبهشت ۱۴۰۳) سیلاب به سنگان خواف رسید سلامت روان ایرانی‌ها پایش می‌شود پیش بینی آلزایمر ۱۲ سال قبل از بروز علائم با آزمایش چشم مشاغل ذهنی خطر زوال عقل را کاهش می‌دهند نحوه اضافه کردن دوران سربازی به سوابق بیمه تامین اجتماعی اعلام شد تخلیه برخی از روستا‌های زیرکوه در خراسان‌جنوبی به‌علت سیلاب + عکس (۶ اردیبهشت ۱۴۰۳) فوق‌العاده حقوق معلمان حق‌التدریس از مهر ماه ۲ برابر می‌شود نارضایتی توأمان مردم و متولیان درمان از  تعرفه‌های جدید پزشکی تشکیل باند سرقت پس از آزادی از زندان | دزدی از ده‌ها خودرو پیش‌بینی هواشناسی خراسان رضوی و مشهد (۶ اردیبهشت ۱۴۰۳) | تداوم بارندگی‌ها تا شنبه هفته آینده خوراکی‌هایی که موجب کم‌آب شدن پوست می‌شوند تالاب کجی نمکزار نهبندان در خراسان جنوبی، ۳۰ درصد آبگیری شد همه مناطق آلوده به مواد مخدر در مشهد تا پایان سال برچیده می‌شوند اگر ضد آفتاب بزنیم آیا دچار کمبود ویتامین D می‌شویم؟ | بهترین عدد SPF برای ضد آفتاب زمان پرداخت معوقات حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی مشخص شد؟
سرخط خبرها

یک خواب آسوده

  • کد خبر: ۸۵۰۲۵
  • ۰۱ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۹
یک خواب آسوده
محمدرضا امانی - نویسنده

هر جنگی با خودش ویرانی به همراه دارد، اما در کنار این ویرانی، نوعی تفکر و خلق‌و‌خو هم میان آدم‌هایی که مدت‌ها آن را تجربه کرده‌اند، به وجود می‌آورد. یکی از همین خوبی‌ها حس فداکاری است و این شاید به‌دلیل این باشد که آدم‌های جنگ خودشان را بیش از پیش به مرگ نزدیک احساس می‌کنند.

اخلاقی که با وجود دهه‌ها از پایان جنگ، در رفتار پدرانمان که ماه‌ها در سخت‌ترین شرایط برای حفظ جان و ناموس عزیزانشان زندگی کردند، نمایان است. آن‌ها همیشه بهترین‌ها را برای فرزندانشان خواسته‌اند و شادی حقیقی را در شادمانی خانواده‌هایشان دیده‌اند.

حالا بسیاری از آن نسل به رحمت خدا رفته‌اند و آن‌هایی هم که مانده‌اند یا از عوارض ماه‌ها درجبهه‌ها‌بودن خانه‌نشین شده‌اند یا غبار پیری و کهولت بر شانه‌ها و تنشان نشسته است.

عمل بابا ۴ ساعت طول کشیده بود و وقتی او را داخل بخش آوردند، نزدیک ظهر شده بود. یک ساعتی طول کشید تا هوشیاری‌اش طبیعی شود. درد بعد از عمل بی‌طاقتش کرده بود، اما آ‌ن‌قدر صبوری داشت که ناله نمی‌کرد و این درد را فقط از روی فشردن پلک‌هایش می‌فهمیدم.

ناهار را که آوردند، بابا با وجود تأکید پزشکان هیچ میلی به خوردن نداشت. آن ۳ هفته هم که در بیمارستان بستری بود، کم پیش می‌آمد که بیش از چند قاشق غذا بخورد. چشمانش در گودی نشسته بود و گردنش مانند یک پسربچه یازده‌ساله باریک شده بود.

بابا هر چنددقیقه که درد کمی مجالش می‌داد، با کلماتی نیمه مفهوم حالی‌ام می‌کرد که غذایم را بخورم. ۲۰ روز شبانه‌روزی در بیمارستان ماندن من را هم به غذا‌های بی‌مزه و چاشنی بیمارستان عادت داده بود. غذای آن‌روز ماهی قزل‌آلا بود و برای من گرسنه‌ماندن صدمرتبه بهتر بود تا چنگال میان آن قزل‌آلای درسته غمگین فرو ببرم، آن‌هم بدون هیچ چاشنی و افزودنی.

اما وقتی دیدم بابا با وجود آن‌همه درد در آن لحظات تنها دغدغه‌اش این بود که من گرسنه نمانم، شروع کردم و با اکراه جلو نگاهش قطعه‌های ماهی را به دهان بردم. جفا بود اگر می‌خواستم در آن شرایط بد‌غذایی کنم و عذابی برایش درست کنم.

وقتی خاطرش جمع شد که دیگر گرسنه نیستم، زنگ بالای تخت را به صدا درآورد. پرستار که آمد، از درد طاقت‌فرسایش گفت. پرستار برایش مسکنی قوی تزریق کرد و بابا با خیالی آسوده چند ساعتی به خواب رفت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->