به گزارش شهرآرانیوز - بانو احتشام رضوی هرکجا لازم بود این را بر زبان میآورد که شیفته شهید نواب بوده است، نه مانند همسری که همسرش را دوست دارد، بلکه مانند سربازی که مطیع فرمانده است و نمیخواهد کوچکترین آسیبی به او برسد. پدر او از رهبران انقلاب زمان رضاخان بود که در سال ۱۳۱۴ در مشهد علیه رضاخان قیام کردند و حتی به فرمان پدرش، در مسجد گوهرشاد ۵ هزار کلاه پهلوی پاره شد.
احتشام رضوی از چهاردهسالگی عروس خانه نواب صفوی میشود. همسرش، سیدمجتبی میرلوحی، معروف به نواب صفوی، طلبه و بنیانگذار جمعیت فدائیان اسلام بود. قصه آشناییشان این بود که شهید نواب صفوی آوازه مردی را که مقابل رضاخان قیام کرده بود میشنود و برحسب اتفاق، دیدار این ۲ نفر ممکن میشود. بعد از آشنایی، شهید نواب صفوی برای خواستگاری پا پیش میگذارد.
زندگیشان خیلی ساده شروع میشود به طوری که در اوج جوانی، موضوعاتی را که برای یک تازهعروس لذتبخش بود کوچک و بیارزش میدانست. «۸ سال با شهید نواب زندگی کردم و در این مدت در تهران مخفی بودم. هر ۲ روز یکی از فدائیان اسلام دنبالم میآمد و در تاریکی شب به ملاقات همسرم میرفتم. حتی یک بار هم اعتراضی نکردم. علاقهام به همسرم آنقدر زیاد بود که حاضر بودم خودم و بچههایم را تیرباران کنند، اما این شخصیت مؤثر برای جهان اسلام زنده بماند.»
احتشام رضوی هر روز بیش از روز قبل متوجه میشد که همسرش از هیچکس ذرهای ترسی ندارد و تنها از خدا میترسد. میدانست که همسرش، در مقابل هر حکومت و قدرتی که بخواهد بیدینی کند، با مقاومت میایستد.
در نهایت، شهید نواب صفوی پس از تحمل سالها زندان به اعدام محکوم میشود و در آخرین روز زندگیاش، تنها ۱۵ دقیقه به او و خانوادهاش اجازه ملاقات میدهند. «زمانی که خبر شهادت نواب را شنیدم، میخواستم فریاد بزنم. مانند شخصیتی دیوانه بودم و خدا میداند روزم چطور شب شد. آن روز احساس میکردم هرکجا را نگاه میکنم ظلمات است و چشمانم انگار هیچ جا را نمیدید. یک لحظه به خودم آمدم. رسالت بزرگ نواب را یاد کردم و به خودم گفتم باید قوی باشی، زیرا شهید نواب از آدمهای ترسو و بزدل بدش میآمد. بعد از شهادت نواب خیلی اذیت شدم، اما دیگر کعبه عشق من مزار شهید نواب بود. آنقدر صورتم را روی قبر میگذاشتم و گریه میکردم که خاک زیر صورتم گل میشد.»