امید حسینی نژاد | شهرآرانیوز - شاید بارها از زبان افراد مختلف شنیده باشید که فردی برای رد نظر طرف مقابلش به او میگوید: «تو آگاهی نداری.» این جمله میتواند در بعضی گفتگوها سبب چالش و از بین رفتن انصاف شود. مفهوم حقیقی «آگاهی» چیست؟ به چه کسی میتوان گفت که او آگاه از حقایق اجتماعی است؟ آگاهی، به هر معنایی که از آن اراده شود، در شمار واژههایی است که همواره با احترام به زبان رانده میشود. در فضیلت آگاهی همین بس که همگان، حتی آنان که آگاه نیستند، آن را ارج مینهند. مدارس، دانشگاه ها، مؤسسههای علمی و وسایل ارتباط جمعی ادعا دارند که رسالت آگاه کردن مردم را به دوش میکشند.
آگاهی از آن دست واژههایی است که فراوان استعمال میشود و بسامد دارد. با این وصف، از معنای آن، چنان که باید، پرده برداری نشده و هر کسی از ظن خود یار آن شده است. در این مقاله از معنای آگاهی سخن میرود و چیستی آن شرح میشود تا دانسته شود که آگاهی، کیمیایی است که دارندگان آن، اندک هستند. برای بررسی این مسئله بر آن شدیم با استاد محمد اسفندیاری، پژوهشگر علوم دینی، گفتگو کنیم. او معتقد است آگاهی، مفهومی دارای مراتب است و شاخصههای گوناگونی آن را شکل میدهد. مشروح این گفتگو را در ادامه بخوانید.
بیدرنگ بگویم که آگاهی به معنای سواد نیست. نباید پنداشت مردمی که باسوادند، لزوما آگاه اند. بسا افرادی که سواد و حتی تحصیلات عالی دارند، اما آگاه نیستند. بیفزاییم که سواد، به تنهایی، انسان را در گستره مناسبات امروزی و بند و بستهای پیچیده اجتماعی و سیاسی به ساحل نجات نمیرساند.
در برابر این پرسش که «اگر روزی همه در جهان باسواد شوند، چه روی خواهد داد؟»، یکی از دانشوران چنین پاسخ داده است: هیچ رویداد خاصی به وقوع نخواهد پیوست؛ زیرا ساختار جهان به گونهای است که میتواند این رویداد را خنثی کند. اما اگر بشریت از افرادی باسواد و دارای روحیه مستقل، انتقادی و سازنده تشکیل یافته بود و این افراد میتوانستند افکار خود را، در زمینه شخصی یا اجتماعی، به مرحله عمل در آورند، آن گاه جهان تغییر میکرد.
اینکه سواد، به تنهایی، انسان را به ساحل نجات نمیرساند، ادعایی است که دلایل متعددی میتوان برای آن اقامه کرد؛ از جمله اینکه امروزه در جهان، نظام آموزش و پرورش، بی طرف نیست، بلکه در دست قدرتها و در جهت منافع آن هاست. هنگامی که متون آموزشی به اهتمام دولتها تنظیم میشود، پیداست که مردم را بر اساس دیدگاهها و منافع خود آموزش میدهند. باسواد شدن مردم در کشوری که نظام آموزشی آن به دست قدرتهای فاسد است، آنان را رشد نمیدهد و به ساحل نجات نمیرساند.
ساده لوحی است اگر آگاهی را به معنای برخورداری از سواد صرف بگیریم. البته سواد، شرط لازم برای آگاهی و وسیله رسیدن به آن است و بی سوادی نیز بستر ناآگاهی، اما آگاهی، فراتر از سواد است و برخورداری از سواد، مترادف با آن نیست.
علاوه بر آن سواد محض، چیزی جز توانایی خواندن و نوشتن نیست و این فقط برای خواندن یک نامه و امضا در پای یک سند مفید است، نه برای نجات انسان در دنیای پرتلاطم امروز. اگر فردی در یک نظام آموزشی بی طرف، و حتی مردمی و صحیح، صرفا با سواد شود، راه به جایی نمیبرد وفقط میتواند بخواند و بنویسد. از این روست که عدهای سوادآموزی محض را کافی نمیدانند و بر سواد آموزی مبتنی بر روش «آگاه سازی» تکیه میکنند. سعدی نیز در مصرعی زیبا این مفهوم را به تصویر میکشد و میگوید: خُنُک رهروی را که آگاهی است.
میتوان معیاری برای آگاهی و نااگاهی مردم به دست داد و با آن، به آگاهی یا ناآگاهی هر جامعه پی برد. اگر در جامعهای مردم اختلافات فکری را بشناسند و از صف بندیهای سیاسی شناخت درستی داشته باشند، آنها را باید آگاه و بالغ قلمداد کرد. اما اگر مردم تصور درستی از اختلافات نداشته باشند و واقعیتها و مسائل مورد اختلاف به آنان وارونه تلقین شده باشد، آنان را باید ناآگاه و مستضعف فکری شمرد. از صادق آل محمد (ع) روایت شده است: «هر که اختلافات را بشناسد، مستضعف نیست.» همچنین از امام کاظم (ع) روایت شده است: «ضعیف کسی است که... اختلافات را نشناسد؛ پس آن که اختلافات را میشناسد، مستضعف نیست.»
در سخنان گذشتگان، تأکیدی بلیغ بر اختلاف شناسی شده است. قتاده میگوید: «هر کس اختلافات را نمیشناسد، بوی فقه به مشامش نرسیده است.» سعید بن ابی عروبه میگوید: «هر که اختلافات را نشنیده باشد، عالم شمرده نمیشود.» از هشام بن عبیدا... نقل کرده اند: «هر کس اختلاف فقیهان را نمیداند، فقیه نیست.» عثمان بن عطاء از پدرش روایت کرده است: «سزاوار نیست کسی به مردم فتوا دهد تا اینکه عالم به اختلاف مردم باشد.»
چنان که مینگریم، در نگاه گذشتگان، کسی عالم و فقیه شمرده میشد که اختلافات را بداند. این قاعده در همه جا ساری است و اساسا معیار آگاهی، اختلاف شناسی است؛ و البته شرط شناخت اختلافات، عرضه آن به مردم است و شرط عرضه اختلافات، محیطی است آزاد که هر کس بتواند بدون هیچ مانعی، دیدگاههای مورد اختلاف خود را با دیگران بیان کند.
پس تا رسیدن مردم به آگاهی، حداقل دو شرط لازم است: ۱. اینکه مردم در جریان افکار گوناگون قرار بگیرند و هیچ کس نتواند به این دستاویز که مردم سفیه و محجورند، آنان را در بی اطلاعی از اختلافات فکری بگذارد. ۲. چنان محیط آزادی در جامعه فراهم آید که دگراندیشان را هیچ بیم و پروایی از بیان افکار خود نباشد.
بله، با شناخت اختلافات است که میتوان افکار غلط و درست را تشخیص داد. مادامی که فردی افکار خود را با افکار دیگران مقایسه نکند، نمیتواند به درست بودن افکار خود اطمینان داشته باشد. از امیر المؤمنین علی (ع) روایت شده است: «هر کس که با آرای گوناگون روبه رو شود، نقاط اشتباه را خواهد شناخت.» همچنین: «برخی آرا را در کنار برخی دیگر بگذارید تا رأی درست پدید آید.»
به گفته مولوی: جز به ضد، ضد را همی نتوان شناخت/، چون ببیند زخم، بشناسد نواخت. از این روست که خداوند، کسانی را که سخنهای گوناگون را میشنوند و از بهترینش پیروی میکنند، هدایت یافتگان و خردمندان میداند: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ ا... وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ.»
لازمه اختلاف شناسی، تک منبعی نبودن است. آن که از یک منبع کسب اطلاعات میکند، اختلافات را نمیشناسد؛ و کسی که سخن یک طرف را میشنود، یک طرفه میشنود. انسانهای تک منبعی و یک کتابه اگر هم بسیاری از چیزها را بدانند، بسیاری از چیزها را نمیدانند. برای نیل به آگاهی باید چند منبعی بود و در باره هر عقیده و هر شخصیت به منابع گوناگون رجوع کرد. اما بی درنگ بیفزاییم که فرق است میان «اختلاف شناسی تاریخی» و «اختلاف شناسی عصری»؛
بله، شناخت اختلافاتی که در گذشته (تاریخ) بوده است و تشخیص صف حق و باطل در آن، دشوار نیست؛ اما شناخت اختلافات روز (عصری) و تشخیص جبهه حق و باطل در زمان حال، کاری است نه چندان آسان. بسا مردمی که اختلافات روزگاران گذشته اختلافات تاریخی را میشناسند، اما هیچ شناختی از اختلافات روزگار خویش (اختلافات عصری) ندارند.
بنابر این فرق است میان اختلاف شناسی تاریخی و عصری، و همان اندازه که اولی آسان است، دومی دشوار است. از این روست که گفته اند: هر نسلی به نسلهای پیشین دشنام میفرستد؛ یعنی هر نسلی که به کارنامه نسلهای گذشته مینگرد، از نا آگاهی ایشان به خشم میآید و آنان را دشنام میدهد؛ اما همان نسلی که به گذشتگان خود دشنام میدهد، در عصر خود، اشتباهاتی دیگر را مرتکب میشود و از شناخت اختلافات روزگار خود عاجز میماند و مورد دشنام نسلهای بعدی قرار میگیرد.
برای اینکه تفاوت اختلاف شناسی تاریخی و عصری را نشان دهیم، به ذکر واقعهای میپردازیم که برتراند راسل، ناقل و شاهد آن است. وی میگوید: «در یکی از تئاترهای لندن، نمایش زنان تروایی را تماشا کردم. نمایش مزبور، از نمایش نامههای اوریپید، شاعر یونانی، است که در آن، مصیبت زنان تروایی را پس از تسخیر تروا از سوی یونانیان وصف کرده است. صحنهای بسیار رقت انگیز بود که در آن یونانیان، استیاناکس، کودک هکتور، قهرمان تروایی، را کشتند؛ زیرا میترسیدند که اگر بزرگ شود به انتقام پدرش، هکتور، قیام کند.
از تماشای این صحنه شاید هیچ چشمی نبود که گریان نشود. سنگدلی یونانیان برای تماشاچیان باور کردنی نبود و با وجود این، همان مردمی که در آن لحظه میگریستند، مانند همان سنگدلی را، بلکه بدتر از آن را به آنجا رسانده بودند که تخیل اوریپید نمایشنامه نویس از تجسم آن عاجز بود؛ زیرا اغلب آنان به دولتی رأی داده بودند که به محاصره آلمان بعد از متارکه جنگ ادامه میداد و روسیه را در محاصره گرفته بود. این دو محاصره باعث مرگ بسیاری از کودکان شد.»
همچنین امروزه که ما تاریخ صدر اسلام را مطالعه میکنیم، اختلافات فکری و سیاسی را میشناسیم و صف حق و باطل و جبهه عدل و ظلم را از هم تشخیص میدهیم. اما مهم این است که آیا اختلافات عصری را نیز میشناسیم و تصوری صحیح از آن داریم؟ نکته باریکتر زمو اینجاست.
اختلافات عصری، اگر در مسائل فکری باشد، تشخیص حق و باطل در آن چندان دشوار نیست. اما اگر در مسائل سیاسی باشد، تشخیص عدل و ظلم در آن دشوار است؛ زیرا در اختلافات فکری، هر کسی میکوشد برهان خود را عرضه کند و آدمی میتواند برهان درست را از غلط تشخیص دهد. اما در اختلافات سیاسی، سر و کار آدمی یکسره با برهان نیست. بسا افرادی که در این عرصه کمیتشان لنگ است، اما، چون سوار بر قدرت و پول هستند، سخن خود را به مردم تلقین میکنند.
بله، در احادیث ائمه طاهر (ع) توصیه بلیغی به شناخت عصر و زمان شده است و اینکه باید مقتضیات هر زمان را شناخت و خود را ایمن از حوادث آن ندانست و بزرگی به آن نفروخت. شناخت اختلافات عصری، که این همه بر آن تأکید میکنیم، جزئی از مسائل هر زمان است. از رسول خدا (ص) روایت شده که در صحف ابراهیم آمده است: «بر خردمند است که زمان خویش را بشناسد.» و از امیر المؤمنین علی (ع) روایت شده است: «برای انسان از دانایی، شناخت او به زمانش کافی است.»