هما سعادتمند | شهرآرانیوز - تاریخ کنار بعضی رخدادها تا همیشه سرش خم است. ادبیات برای توصیفش بیکلمه میشود و مرزش روی نقشههای جغرافی نامتناهی است. بعضی اتفاقها یک جور معادلهاند که حتی فرمولهای ریاضی هم در فهمشان ناتواناند. همین است که بعدها حماسه میشوند و اسطوره، مثل اسطوره زنان شمآباد که در سالهای دفاع مقدس وقتی همهه مردها به جبهه رفتند و حتی یکیشان نماند، چادر همتشان را دور کمر گره زدند و شدند مرد خانه، مردهای روستا، طوری که نهتنها زمینهای کشاورزی را شخم زدند که وقت آمدن شهیدهایشان هم مزار کندند و مردان و پسرانشان را با دستان خودشان غسل دادند، کفن کردند و بالای سرشان لالایی خواندند.
برای رسیدن به شمآباد باید از سبزوار بگذریم، خاک مردانی که تاریخ آنان را «سربهداران» میخواند تا قصه جوانمردی جمعی کفن پوش خراسانی لالایی هرشب مادران این دیار باشد. حالا اینجا، ۷ قرن پس از حمله مغول، درست توی روزهای جنگ، تاریخ تکرار میشود و باز این مردان سبزوار هستند که بیل و خیش کشاورزی را توی طلایی گندمزارهاشان دفن میکنند و تفنگ روی شانه میگذارند. شمآباد بخشی از همین خاک رشیدپرور است، جایی پس از پشت سرگذاشتن خوشاب و سلطان آباد.
اسمش شمآباد است، اما مدام سرخی شعله شمعی در باد توی سرمان دوره میشود تا بنویسیم «شمع آباد»، بس که جگرسوخته دارد این آبادی.
پیشتر شنیده بودیم و حالا ۲۳۰ کیلومتر جاده برف گرفته را زیر چرخ ماشین انداخته ایم تا ببینیم و روایتش کنیم، حکایت روستای کوهستانی کوچکی که پهلو به افسانه میزند. میگویند زمان جنگ، همه مردهای این روستا راهی جبهه میشوند، طوری که آبادی میماند و زنان و بچه هایش، اما کار مردانه روی زمین نمیماند.
گیسوکمندها، دست حناییها و پیراهن گلیها دستار میبندند، داس برمی دارند، کمر همت محکم میکنند و مرد میشوند و زمین شخم میزنند تا گندم برویانند. سپس از دست رنجشان به اندازه قوت سالانه برمی دارند تا باقی هرروز توی حسینیه روستا آرد شود. زنان از گرگومیش صبح تا غروب آفتاب نان میپزند، مربا شیرین میکنند، کلاه و شال گردن میبافند و به جبهه میفرستند.
اهالی روستاهای مجاور گواهی میدهند که آتش تنورهای شمآباد ۸ سال تمام به خاکستر نمینشیند و خاموش نمیشود. این ماجرا وقتی به اوج میرسد که میفهمیم در کنار همه این امور، کار تشییع و تدفین شهدایی که پیکرهایشان هرروز به آبادی میرسیده است را همین زنان انجام میداده اند. ۲۸۰ رزمنده و ایثارگر، ۸۶ جانباز، ۸ آزاده، ۲ جاویدالاثر، ۴۶ شهید دفاع مقدس و یک شهید مدافع حرم سهم یک روستای صدوچندخانواری از جنگ است. عجیب است.
شاید شبیهش توی نقشه هیچ جغرافیایی پیدا نشود، ولی عجیبتر زنانی هستند که این همه بی قراری را تاب آورده اند، زنانی که داغ پدر، شوهر، پسر و برادر دیده و دم برنیاورده اند آن چنان که در روزگار سهم طلبیها و پست ومقام گرفتنها از قِبل جنگ، نه تنها حق وحقوقی ندارند، که اسمشان و قصه ایثارشان هیچ کجا به ثبت نرسیده است تا باز هم روز «تجلیل از مادران و همسران شاهد و جانباز» فقط یک عنوان شیک تقویمی باشد در کاغذ سررسیدها.