شلیک دلخراش مرد فراری به همسرش استطاعت ٩٨درصد زائران حج تمتع امسال مشخص شد کشف جسد دانشجوی دندان‌پزشکی بعد از یک هفته| دو مظنون بازداشت شدند یک کشته و ۶ مجروح بر اثر طوفان زاهدان(۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) عاملان تیراندازی در اتوبان همت دستگیر شدند (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) پلمب کلوپ بازی‌های تصویری متخلف در مشهد دستگیری زورگیران دهه هشتادی قمه کش (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) کشف ۷۳ قطعه سکه تاریخی دوره اشکانیان از مسافر قطار (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) مشاهده پلنگ در حاشیه محدوده آب چمن روستای مشهد میانگین سن مادران و پدران ایرانی در تولد اولین فرزند چقدر است؟ سردار رادان: اصراری به انتقال خودرو‌های توقیفی با جرثقیل نداریم سارق ۴۶ کامپیوتر خودرو در مشهد به دام افتاد (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) بازنشستگان تامین اجتماعی همچنان منتظر تعیین تکلیف افزایش حقوق خود هستند (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) پلمب ۱۱ واحد صنفی به‌دلیل فروش مواد مخدر و قرص‌های غیرمجاز در مشهد  آدمکشی جوان ۱۸ ساله به خاطر غرور جوانی در مشهد + عکس آنچه اخلاق عمومی را کارآمدتر می‌کند نگهداری درست پیاز و جلوگیری از جوانه زدن آن + روش‌هایی کاربردی برای جلوگیری از جوانه زدن سیر و پیاز اینترنت در روز‌های کنکور قطع نمی‌شود تاثیر شبکه‌های اجتماعی مجازی بر گرایش نوجوانان به مصرف دخانیات چقدر است؟ قطع انتقال محلی مالاریا در کشور تا سال ۱۴۰۴ | افزایش مالاریا در خراسان رضوی طی ۲ سال گذشته
سرخط خبرها

روایتی از مهاجرانی که بازگشت به وطن را به ماندن در غربت ترجیح دادند

  • کد خبر: ۹۶۰۵۱
  • ۲۷ دی ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۶
روایتی از مهاجرانی که بازگشت به وطن را به ماندن در غربت ترجیح دادند
به کسانی که می‌خواهند مهاجرت کنند می‌گویم اول مشخص کنید دقیقا دنبال چه هستید. دوم اینکه شاید تجربه برخی از مهاجرت و رشدی که کرده اند، خوب باشد. من هم جزو همین افراد بودم، اما این تجربه‌های موفق، شخصی است و اصلا نمی‌شود به دیگران توصیه کرد.

فرزانه شهامت | شهرآرانیوز؛ بی تفاوت به همهمه اطرافت، در حال مرور «آنچه گذشت» هستی؛ از همان یکی دو سال پیش که جرقه مهاجرت در ذهنت خورد تا همین حالا که روی صندلی هواپیما جا خوش کرده‌ای و می‌روی. لحظه خداحافظی از خانواده و دوستان را به یاد می‌آوری و نگاه‌هایی را مرور می‌کنی که هرکدام حرفی برای گفتن داشت؛ مثلا چشم‌های به اشک نشسته‌ای که نیامده، از دشواری فراق می‌گفتند و نیز دیده‌های پر از حسرتی که پیدا بود آرزو دارند هرچه زودتر بارشان را به مقصد فرنگ، ببندند.

از کنار گروه اول با دلداری عبور کردی و برای گروه دوم آرزو کردی هر چه زودتر به آرزویشان برسند، با چاشنی حس خوشایند درونی از اینکه زودتر از آن‌ها راهت را پیدا و مقدمات مهاجرت را فراهم کردی. چندلحظه‌ای می‌شود که حس خوشایندت را گم کرده ای؛ درست از وقتی که هواپیما تیک آف کرد، انگار تکه‌ای از قلبت جدا شد و روی زمین جا ماند. تصمیم ساده‌ای بود؟ معلوم است که نه، اما با خودت کنار آمدی. هر چه باشد کلی دلیل داری برای رفتن به خارج؛ رؤیای زندگی در سرزمینی ناشناس و به قول مادر، دیار غربت.

هواپیما ارتفاع می‌گیرد و سرزمین مادری زیر پایت کوچک می‌شود با تمام دلخوری‌هایی که داشتی از آدم ها، اتفاق ها، کمبود‌ها و رویه هایش. سرزمینی که به آهنربا می‌مانَد و تو اینجا، معلق میان زمین و آسمان، بیشتر از همیشه مغناطیسش را حس می‌کنی. کلافه‌ای از تردید‌هایی که می‌خواهی نباشد، اما هست، در پس ذهنت. نباید بگذاری بزرگ شود و تو را به بازگشت مجاب کند. فعلا چاره‌ای نیست. کوتاه می‌آیی و برای آرامش موقتی هم که شده است، ماندن برای همیشه را به ماندن، دست کم برای چند سال، تقلیل می دهی.

رؤیا‌های ویران شده

مهاجرت به ترکیه، با یک دنیا امید و انگیزه برای ساختن زندگی بهتر؛ ندا ماجرای مهاجرتش را این طور خلاصه می‌کند. او بزرگ شده خانواده‌ای مرفه است، از آن‌ها که همیشه، هرچه خواسته اند داشته اند و مشکلات اقتصادی برایشان معنای چندانی نداشته است. تأکید می‌کند که دلیل مهاجرتش، چیز‌هایی از جنس کارکردن برای بهبود شرایط مالی نبوده است. «مهاجرت کردم، چون حس می‌کردم توی کشور خودم تحت فشارم و دارم اذیت می‌شوم. چیز‌هایی می‌دیدم که به روحم فشار می‌آورد، از مشکلات اقتصادی دیگران گرفته تا حق‌هایی که به زعم من داشت پایمال می‌شد. حتی اینجا دیگر رانندگی هم برایم آزاردهنده شده بود، وقتی می‌دیدم قوانین رعایت نمی‌شود. رفتم به مقصدی که از دور، قشنگ به نظر می‌آمد. جایی می‌خواستم که همه چیز سرجایش باشد و همه قانونمند باشند. مطمئن بودم زندگی توی خارج از کشور، برای من آرامش و آسایش می‌آورد اما.».

اما شرایط واقعی شبیه تصوراتش نبود؛ «وقتی رفتم و در محیط واقعی قرار گرفتم، تحمل برخی رفتار‌ها خیلی برایم سنگین بود. در ذهن ما این تصویر از خارجی‌ها هست که همگی انسان‌های بافرهنگ و باشعوری هستند، ولی من از نزدیک دیدم که این ذهنیت غلط است. آن‌ها همه خارجی‌ها و از جمله ما ایرانی‌ها را به یک چشم می‌دیدند: «کسی که از همه جا رانده شده و به ته خط رسیده است. پس شمای مهاجر باید هر چه اجبار هست را بپذیرید، چون مال اینجا نیستید. دائم وادارتان می‌کنند به اینکه خودتان را اثبات کنید. من با همه خستگی‌های ذهنی از کشورم، توی ایران برای خودم کسی بودم. خانواده، اصالت و زندگی خوبی داشتم، اما توی کشوری که از دور زیبا به نظرم رسیده بود، شبیه یک آدم بی هویت با من رفتار می‌شد. فکر می‌کردم بعد از مهاجرت می‌توانم در آرامش درس بخوانم و دکترا بگیرم، اما اشتباه فکر می‌کردم.»

ندا یک نفس صحبت می‌کند و از حس‌های تلخی که تصور چشیدنش را هم نداشته است این طور می‌گوید: «جا‌هایی حس می‌کردم دارد به وطنم توهین می‌شود. انگار پذیرفتن حضور یک ایرانی بین صمیمیت هاشان سخت بود. غم غربت و دوری از عزیزان هم روی دلم سنگینی می‌کرد. توی دوراهی ماندن یا برگشتن به ایران، گیر افتاده بودم.» از یک سو دلش می‌گفت: «مگر چند بار فرصت زندگی داری که این شرایط را به جان می‌خری و از سوی دیگر، خود سرزنشگرش می‌گفت خجالت نمی‌کشی به ایران برگردی، آن هم وقتی از همه خداحافظی کرده ای؟!» می‌گوید: «در نهایت من انتخابی کردم که حالم را بهتر کند: به کشورم برگشتم.»

ندا می‌گوید که زندگی در خارج از کشور خیلی چیز‌ها را به او فهمانده است. صدایش پر از حس تعظیم می‌شود وقتی می‌گوید: «من آنجا فهمیدم چقدر فرهنگ ایرانی غنی است و چقدر مردم کشورم، آدم‌های بااصالت و با سوادی هستند.»‌

می‌داند دست کم برخی از آن‌هایی که حرف هایش را می‌خوانند، با نظرش موافق نیستند؛ برای همین ناپرسیده جواب می‌دهد: «شاید خیلی‌ها نظر دیگری داشته باشند. شاید فکر کنند من رفتار ضعیفی داشته ام و نتوانسته ام دوام بیاورم، اما با دوستان مهاجرم که حرف می‌زنم، آن‌ها هم چنین حسی دارند و یک نیمه از وجودشان را در ایران جا گذاشته اند. اکثرشان نمی‌دانند به کجا تعلق دارند، در درونشان خبری از رضایت واقعی نیست و انگار همیشه دنبال فرصتی برای برگشت هستند.»

سرمایه‌های نادیدنی

خیلی از فرنگ رفته ها، طعم دلتنگی و غربت را چشیده اند، اما این قبیل حس‌ها برای حسین، چندان آزاردهنده نبود. به همراه خانواده مهاجرت کرده بود، به مقصد مونترال. جایی که ایرانی و مسلمان زیاد می‌بینید و پیداکردن آدم‌های هم تیپ، کار سختی نیست.

حسین درست شبیه تصوراتت از عضو هیئت علمی یک دانشگاه برند رفتار می‌کند، خوش قول و حواس جمع، با صحبت‌هایی شمرده شمرده و کتابی، مثل گوینده‌هایی که حرف هایشان را از روی برگه می‌خوانند. می‌گوید: «از اواخر دوره کارشناسی به مهاجرت فکر می‌کردم. افقم این بود که توانایی هایم را افزایش بدهم. بخشی از ظرفیت‌هایی که دنبالش بودم به زعم من در ایران نبود؛ پس باید می‌رفتم و آن را جایی دیگر کسب می‌کردم.»

پس از ۵ سال زندگی و تحصیل در کانادا، مدرک دکتری را که در یکی از رشته‌های علوم پایه می‌گیرد، می‌رسد به سؤالی که وقتش رسیده است که جدی‌تر از همیشه به پاسخش فکر کند: «بماند یا به ایران برگردد؟»

خود این طور تعریف می‌کند: «دوست داشتم در حوزه تعلیم وتربیت کاری بکنم و از لحاظ اجتماعی اثرگذار باشم. تصور کردم اگر جوان‌هایی که سر کلاسم می‌نشینند خارجی باشند، حداکثر می‌توانم به آن‌ها فیزیک یاد بدهم و اگر ایرانی باشند، به خاطر سابقه فرهنگی مشترکمان می‌توانم عمیق‌تر ارتباط بگیرم و اثرگذار باشم. مزیت رقابتی من در ایران بود. عاقلانه نبود به این سرمایه ارزشمند بی اعتنا باشم و از صفر شروع کنم.»

«رفاه شخصی تان مهم نبود؟» آمادگی شنیدن این سؤال را دارد. فوری جواب می‌دهد: «هرکس بسته به سلیقه و باورهایش اولویت‌ها را تعیین می‌کند. صادقانه بگویم اگر شرایط امروزم به عنوان عضو هیئت علمی دانشگاه را در کانادا داشتم، از رفاه بیشتری برخوردار بودم.»

«پشیمانید؟» پاسخش به سؤال بعدی را با چاشنی لبخند همراه می‌کند و می‌گوید: «از لحاظ کیفیت زندگی، برخی نقاط قوت آنجا هست و برخی چیز‌ها اینجا. در مجموع از تصمیمم راضی ام و بابت کاری که انجام می‌دهم حس مفیدبودن دارم.»

حرف‌های حسین را با این توضیح، بهتر متوجه می‌شویم: «در تقسیم بندی من، برخی آدم‌ها دوست دارند مصرف کننده باشند و برخی دیگر مایل اند در کنار مصرف کننده بودن، تولیدکننده هم باشند. تولیدکننده‌ای که بخواهد ماده اولیه اش را در جایی رها کند و در جایی دیگر از نو شروع کند، راه دشوارتری در پیش دارد.»

او ادامه می‌دهد: «برای مصرف کننده بودن، کشور‌های اروپایی و آمریکایی جای بهتری است. احتمالا به اندازه نیاز خود و خانواده خود درآمد خواهید داشت، می‌توانید سفر بروید، به راحتی خانه دار شوید و شرایط زندگی را ارتقا دهید. بااین حال وقتی شرایطتان را با دانشجویانی که آنجا ماندند مقایسه می‌کنید، می‌بینید از لحاظ مادی چیز زیادی از دست نداده اید و مشابه شغل و خانه‌ای را که آن‌ها دارند اینجا دارید. درآمدشان چندبرابر درآمد شماست، اما فضای اشتغالشان چالش‌های زیادی دارد؛ مثلا شرکت‌های دانش بنیان خارجی که برخی دانش آموخته‌ها در آن کار می‌کنند بنا به ملاحظات مالی، به راحتی تعدیل نیرو می‌کنند و این بیم و امید برای کارکنانشان وجود دارد.»

کم نیستند کسانی که نزد حسین می‌آیند تا برای مهاجرت مشورت بگیرند؛ به ویژه جوان ترها. تجربه گفتگو با آن‌ها را این طور بیان می‌کند: تصور‌ها از خارج کشور فانتزی است. برخی مواردی که در داخل می‌بینند و مشکل می‌پندارند، مشکل نیست. اینکه فکر می‌کنند این مسائل در خارج از کشور وجود ندارد هم درست نیست. آنجا چالش‌های خودش را دارد.

او معتقد است برخی ریشه‌های تمایل به مهاجرت، فرهنگی است، امثال این تصور که آنجا می‌شود چیز‌هایی یاد گرفت که در داخل کشور نمی‌شود؛ «دنیا در حال تغییر است و این طور محاسبات، چندان درست نیست. به کسانی که می‌خواهند مهاجرت کنند می‌گویم اول مشخص کنید دقیقا دنبال چه هستید. دوم اینکه شاید تجربه برخی از مهاجرت و رشدی که کرده اند، خوب باشد. من هم جزو همین افراد بودم، اما این تجربه‌های موفق، شخصی است و اصلا نمی‌شود به دیگران توصیه کرد. آدم‌های خوبی را دیدم که خارج از کشور دچار فضای فرهنگی متفاوتی شدند و مسیرشان چیز دیگری شد. نتیجه بستگی به مؤلفه‌های زیادی دارد؛ مثلا شخصیت فرد و خانواده اش، جایی که می‌خواهد برود، کاری که می‌خواهد انجام بدهد و.»

خوشی‌هایی که تمام می‌شود

ابتدا سؤال می‌کند و بعد به سؤال هایمان جواب می‌دهد. علی عضو هیئت علمی دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی است. برایش مهم است که هر دو روی سکه مهاجرت را ببیند. برای همین می‌پرسد به دنبال بخشی از واقعیت مهاجرت هستیم یا همه آن. وقتی مطمئن می‌شود که سوگیری نداریم، تاریخ را به ۹ سال پیش برمی گرداند، به بهمن سال ۹۱ که برای ادامه تحصیل، ایران را به مقصد پرتغال ترک کرد.

تجربه پنج ونیم ساله اش را از زندگی در کشوری اروپایی با وجود شرایط آرام و مردمان بی آزارش برایمان شرح می‌دهد: «دلیل برگشتم را پرسیدید. اگر کوتاه مدت فکر کنید، جای خوبی است برای زندگی، اما برای بلندمدت، بستگی به خط قرمز‌های شما دارد. فضای فرهنگی آنجا برایم مهم بود؛ اینکه بچه ام در چه شرایطی تربیت می‌شود، در چطور مدرسه‌ای با چه سیستم آموزشی ای؛ مثلا چطور به او حلال و حرام را بفهمانم که از دین و از اصل خودش دل زده نشود و دائم از خودش نپرسد چرا هم کلاسی ام فلان چیز را می‌خورد و من نباید.»

بی مکث ادامه می‌دهد: «برگشتم، چون دلم می‌خواست کنار کسانی زندگی کنم که از یک جنس هستیم و فرهنگ مشترکی داریم؛ مثلا سال نوی یکسانی داریم و در مناسبت‌هایی مثل محرم و صفر، آداب مشترکی را رعایت می‌کنیم.

ممکن است فکر کنید ازدواج با یک خارجی، شرایط را برای شما عادی می‌کند. همین طور جذابیت‌هایی ازاین دست که اوایل مهاجرت موردتوجه آشناهایتان در ایران است. دائم زنگ می‌زنند و از شما می‌پرسند اوضاع چطور است؟ یا آزادی‌هایی که شاید برخی دنبالش باشند، مثل نداشتن حجاب. این‌ها تاریخ انقضا دارد. از یک حدی که می‌گذرد دلتان می‌گیرد از آنجا بودن و دوست دارید برگردید به جایی که در آن ریشه دارید، دوست و آشنا دارید، اگر مشکلی برایتان پیش بیاید، می‌توانید راحت بپرسید، اگر تعطیل است برای همه تعطیل است، اگر عید است برای همه عید است و.»

علی می‌گوید: «من نمی‌توانستم در فضایی با این تفاوت‌های فرهنگی، ماندگار باشم» و اضافه می‌کند که یکی از دلایل بازگشتش به ایران بالاتر بودن سطح رفاه عمومی و امکانات در کشورمان است. منظورش را با این مثال‌های ساده همراه می‌کند: برخورداری بیشتر مردم از وسایلی مثل تلویزیون ال‌ای دی و آیفون تصویری؛ «درست است که در چند سال اخیر، قدرت خرید مردم کاهش پیدا کرده است، اما در مجموع، ما اینجا خیلی تجملاتی زندگی می‌کنیم. شخصا مفهوم قناعت و زندگی ساده را در اروپا پررنگ‌تر دیدم.»

دیدگاهش درباره دلیل عطش مهاجرت در گروهی از مردم جای تأمل دارد: «مردم حس بد دارند، چون شرایط اقتصادی شان را با گذشته مقایسه می‌کنند و می‌بینند توان مالی شان کم شده است. آدم‌های کلاهبردار هم زیاد شده اند، کسانی که روی نارضایتی مردم موج سواری می‌کنند و زندگی در خارج از کشور را با تبلیغ‌های دروغ، خیلی قشنگ جلوه می‌دهند. نمونه‌های زیادی دیدم از کسانی که اینجا زندگی خوبی داشتند، زندگی شان را فروختند و الان آنجا شغل‌های سطح پایین دارند؛ شبیه گیرافتادن در مرداب و چنگ زدن به هر چیزی برای زنده ماندن.»

مثال‌های علی تمامی ندارد. از دانشجویی می‌گوید که همان جا دکتری اش را گرفت و حالا دارد با شریکش در رستورانی که راه انداخته اند کار می‌کند یا دانشجوی دیگری که با وعده‌های تبلیغاتی مهاجرت کرد، سرمایه اش شش ماهه ته کشید و ناچار به بازگشت شد. همین طور تولیدکننده‌ای که برای خودش کارگاه و خانه و زندگی داشت و الان آنجا مسافرکشی می‌کند؛ «آنجا برای کسی فرش قرمز پهن نیست. شرایط بورسیه شدن، روزبه روز سخت‌تر می‌شود. کشور‌ها نیروی کار متخصص می‌خواهند، اما اولویت با جوان‌های خودشان است و کار‌های به اصطلاح تاپ را به یک خارجی نمی‌دهند. کسی که قصد مهاجرت دارد، باید این تصور را که خیلی خاص است، بگذارد کنار و با واقعیت زندگی کند؛ همین طور این تصور را که آنجا خیلی آزادی هست. ما می‌خواستیم یک مرکز فرهنگی اسلامی تأسیس کنیم، یک سال دوندگی کردیم تا توانستیم مجوز بگیریم و این طور نبود که با روی باز از ما استقبال شود.»

بی تعارف از علی می‌پرسیم: «آیا موقعیت شغلی تضمین شده‌ای در ایران داشت که برگشت؟» می‌گوید: «نه» و به سختی‌هایی اشاره می‌کند که در یک سال بیکاری اش پس از بازگشت به کشور تحمل کرده است. این سختی‌ها او را از آمدن پشیمان نکرده و صرفا باعث شده به خودش بگوید کاش با برنامه ریزی برمی گشت؛ طوری که این معطلی یک ساله را به همراه نداشت.

علی به هیچ کس اصرار نمی‌کند که مهاجرت کند یا بماند، چون آدم‌ها را در تصمیم گیری مختار می‌داند. تنها توصیه‌ای که به علاقه‌مندان مهاجرت دارد این است که محاسبه کنند و ببینند چه چیز‌هایی را می‌دهند تا چه چیز‌هایی را به دست بیاورند؛ «ببینند برای رفتن روی حرف چه کسایی دارند حساب باز می‌کنند. بدانند که مطمئنا سطح زندگی در ایران را آنجا نخواهند داشت، کار برای همه فراهم نیست، پنج شش سال اول را باید سختی بکشند و حداقل ۱۰ سال باید کار کنند تا به موقعیت شغلی مناسبی برسند. مناسب یعنی در حد یک کارمند معمولی با پایه حقوق و بیمه.»

جزئیاتی که علی می‌گوید نشان می‌دهد مثل بیشتر مردم، دشواری‌های اقتصادی این روز‌ها را لمس می‌کند. بااین حال می‌گوید: «اینجا مشکلاتی هست. نمی‌خواهم وارد ریشه هایش بشوم، اما چند سال پیش شرایط این نبود. امیدواریم که شرایط عوض بشود. هرکدام از ما از عواملی هستیم که مؤثریم در بهبود این شرایط.»

بازگشت به خانه

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->