علت صدای انفجار در گناوه بوشهر چه بود؟ (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) وزیر بهداشت: درمان سرطان در کشور رایگان می‌شود ۸ مصدوم در برخورد ۳ دستگاه خودروی پراید در جاده قدیم نیشابور-مشهد + عکس (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) آغاز انتخاب رشته‌ آزمون دکتری سال ۱۴۰۳ از اول اردیبهشت سقوط جرثقیل در پتروشیمی رازی | ۲ نفر جان باختند «مجید راهب» پدر گلاب ایران درگذشت + علت فوت آخرین وضعیت آب‌و‌هوای کشور | رگبار پراکنده و وزش باد در مناطقی از غرب و شمال غرب (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) هشدار جدی به شکارچیان برای خروج از منطقه کوهسرخ تردد روان در تمام محور‌های مواصلاتی کشور | محور‌های شمالی بدون محدودیت (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) زلزله ۴.۲ ریشتری، «روداب» خراسان‌رضوی را لرزاند (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) آسیب شناسی خشم و راهکارهای کاهش خشونت در جامعه کشف راز قتل جوان ۴۰ ساله به دست بادیگاردها در مشهد کشف ایمپلنت‌های قاچاق در تهران قتل خونین مدیر یک شرکت‌ لوازم آرایشی در برج ۲۰ طبقه‌اش به دست دوست صمیمی! ممنوعیت عرضه رایگان کیسه‌های پلاستیکی در فروشگاه‌های زنجیره‌ای|مشهد، شهر پیشگام در مدیریت پسماند است سرگردانی مسافران «فلای دوبی» در فرودگاه مشهد دستگیری یک قاچاقچی و کشف ۵۶۶ کیلوگرم مواد مخدر از یک دستگاه تریلی در هنگ مرزی تایباد یک کشته و چهار مصدوم بر اثر تصادف با تریلر در جاده تربت حیدریه (۳۰ فروردین ۱۴۰۳) کشف ۲ کیلو و ۸۵۰ گرم مواد مخدر صنعتی در گمرک دوغارون کمبود ۶ هزار لیتر آب برثانیه در مشهد برای تابستان ۱۴۰۳
سرخط خبرها

ما همه شادی ز رنگ زعفرانی یافتیم*

  • کد خبر: ۹۸۶۷
  • ۰۴ آذر ۱۳۹۸ - ۰۷:۳۰
ما همه شادی ز رنگ زعفرانی یافتیم*
روایتی از بازار گل زعفران تربت حیدریه و تماشای انبوه فروشنده‌ها و خریدارانی که عطر و طعم زعفران آن‌ها را به اینجا کشانده است
محبوبه عظیم زاده| به هوای دیدن طلای سرخ خراسان بار و بندیل بستیم و ۶۰-۱۵۰ کیلومتر را از مشهد تا تربت حیدریه گز کردیم. آخر تربت است و بازار گلش. کافی است از اولین نفری که سر راهت سبز می‌شود بپرسی بازار گل تربت کجاست، آن قدر سریع آدرسش را می‌گذارد کف دستت که گویی نشانی خانه اش را می‌دهد. این طلایی که می‌گویند را البته در جایی شبیه به یک نمایشگاه مجلل و در شأن و شوکت زعفران نمی‌فروشند. به محض ورود خیلی خوب ملتفت می‌شوید که اینجا چندان تفاوتی با بازار میوه و تره بار که سبد‌های گلابی و بسته‌های شنبلیله را می‌فروشند، ندارد. انگار شهر را قرق کرده اند و بعد این تکه بزرگ را با اتاقک‌هایی به قسمت‌های کوچک تری تقسیم کرده اند و حالا، هرکدام از این اتاقک‌ها تحت اختیار یکی دو تا از فروشنده هاست تا هرچه گل دارند بریزند همان جا روی زمین و جلوی پای مشتری ها. از دور که نگاه کنی یک سالن بی در و پیکر را می‌بینی که سقفش آسمان است و کوه‌ها و کپه‌های ارغوانی رنگ زعفران قدم به قدم جا خوش کرده اند، که احتمالا خیلی هایش توی همین قدم زدن‌ها و این طرف و آن طرف رفتن‌های امثال من و تک و توک بچه‌هایی که دست به دست پدر و مادرشان پا به اینجا گذاشته اند له می‌شود. شاید اگر هر جای دیگر دنیا از چنین خاکی چنین محصولی را می‌گرفتند، دو جفت اژد‌ها هم می‌گذاشتند فقط محض نگهبانی از این گنج ها، ولی خب تماشای این بازار با شکل و شمایلش خیلی خوب شیرفهممان می‌کند که اینجا از این خبر‌ها نیست. با تمام این تفاسیر بازار گل زعفران تربت حیدریه ظرفیتی در استان خراسان رضوی است که می‌تواند بار گردشگری این استان را یک تنه به دوش کشد.

بپا نفتی نشی!
از غروب آفتاب گذشته و هوا کاملا تاریک شده. حسابی شلوغ است و هرچه بیشتر می‌گذرد شلوغ‌تر هم می‌شود. فروشنده و خریدار و کلی آدم کوچک و بزرگ دیگر، در بازار می‌چرخند. انگار یک عده فقط محض تفریح کردن و اینکه ببینند و بدانند بازار گل زعفران دقیقا چه جایی است عزم آمدن به اینجا را کرده اند. بعضی از فروشنده‌ها یکی دو تا میز و صندلی چوبی کوچک و زهوار در رفته را هم گذاشته اند کنج همان اتاق‌های فسقلی شان، با یک فلاسک و یکی دو تا استکان روی آن تا هر موقع از ایستادن و داد و هوار برای فروش گل هایشان خسته شدند، بنشینند پشت آن تا یک چای داغ بزنند بر بدن. تک و توک هم پیدا می‌شوند کسانی که این وسط بساط قلیان را ردیف کرده اند و همین طور که لم داده اند به پشتی صندلی، دارند دود غلیظش را از توی حلقشان می‌دهند بیرون. دارم به دود‌های غلیظی که از حلق یکی از مرد‌ها بیرون می‌آید زل می‌زنم که یکهو یک نفر بیخ گوشم داد می‌زند: «بپا نفتی نشی!» سرم را که می‌چرخانم، دو تا مرد را با شانه‌های پت و پهن می‌بینم که با دو تا کیسه پر گل روی شانه شان و در حالی که گردنشان به یک طرف خم شده، با تمام سرعت سمت من می‌آیند. رنگ گل‌ها از داخل کیسه معلوم است. دو سه قدم بیشتر با من فاصله ندارند. سرم را به طرفه العینی می‌دزدم و چند قدم می‌کشم عقب. از این شوک آنی که خلاص می‌شوم، رو می‌کنم به همان مردی که مثلا می‌خواست به من هشدار بدهد. می‌پرسم: «حالا چرا نفتی؟» می‌خندد و می‌گوید: «یعنی برو کنار دیگه!» حسابی سرکیف است. احتمالا کار همین گرده‌های زعفرانی است که توی هوا پخش و پلا شده است. چشمم دنبال کیسه هاست. جلوی اتاقک که می‌رسند کیسه‌ها را از روی کولشان می‌اندازند پایین، گره‌های سرش را با چنگ و دندان باز می‌کنند، با دو تا دست می‌برند بالا و برمی گردانندشان روی زمین و حالا باران گل‌های زعفران است که از آسمان می‌ریزد روی زمین. روی پاهایم پر شده است از گل‌های ارغوانی رنگ. ترکیب این عطر و رنگ آن قدر وسوسه کننده است که هوس می‌کنم شیرجه بزنم توی گل ها، رویشان دراز بکشم و زل بزنم به آسمان پر ستاره بالای سرم. آرام و با احتیاط پاهایم را بلند می‌کنم و می‌تکانم. با احتیاط عقبکی می‌روم که مبادا گل‌های گران بهایی را که تک و توک به کنار گوشه‌ها پرت شده اند، لگد کنم. خودشان که به عقب گام برمی دارند می‌بینم که چند دانه از گل‌ها زیر پایشان می‌رود و له می‌شود.

گل می‌خوای خانم؟
بر خلاف لطافت گل‌های زعفران و ظرافتی که باید موقع پاک کردنشان خرج کنی، (این کار را بیشتر خانم‌ها انجام می‌دهند مخصوصا وقتی پای پاک کردن برای کارخانه‌ها و برند‌های معروف به میان می‌آید)، اینجایی که دارند آن‌ها را خرید و فروش می‌کنند حسابی جو زمخت و زبر و حتی مردانه‌ای دارد. یعنی اگر یک دقیقه بروی وسط بازار بایستی و چشم و گوشت را تیز کنی تا ببینی اوضاع از چه قرار است، بیشترین چیزی که نصیبت می‌شود داد و فریاد مرد‌هایی است که توی هوا پخش می‌شود. یک نفر می‌خواهد «گل دو روزه» اش را بفروشد و یک نفر دیگر «بدو بدو» راه انداخته که «اِلا و بِلا اگه نخرین ضرر می‌کنین» و دیگری هم زمان که دارد از ته حلقش فریاد می‌زند «زعفرون درجه یک دارم»، دست هایش را هم با تمام قدرت به هم می‌کوبد که شاید توجه دو سه نفری را بیشتر جلب کند. انگار وسط یک معرکه عجیب و غریب ایستاده‌ای و هر کدام از این فروشنده‌ها معرکه گیرانی هستند که باید کلی همت کنند که مبادا از دیگری عقب بمانند و این وسط، آن کسی برنده است که بیشتر از بقیه بتواند تبلیغ کند. همه سرشان به کار خودشان گرم است، اما هم زمان دارند یک کار واحد را انجام می‌دهند. فقط کافی است از جلوی اتاقک‌ها و بساط زعفرانشان رد بشوی، حتی اگر سرت را بالا نیاوری و مثل گردن شکسته‌ها فقط از مقابلشان عبور کنی، باز هم خطابت قرار می‌دهند که: «زعفران می‌خوای خانم؟ گل می‌خوای خانم؟». دوست دارم عطر دلچسب زعفران را بکشم توی ریه هایم. همین طور که کلاه کاپشنم را کشیده ام روی سرم، به گشت و گذار توی بازار ادامه می‌دهم و خیلی تصادفی تصمیم می‌گیرم روبه روی کپه زعفرانی که سر راهم سبز می‌شود بایستم. فروشنده اش همان جا بالای سر گل هایش ایستاده و در حالی که دست به جیب، این پا و آن پا می‌کند که سرمای کمتری به جانش برود می‌پرسد: «گل می‌خوای خانم؟» این مرتبه سر صحبت را می‌گیرم و از قیمتش می‌پرسم، می‌گوید: «۱۲۰. مال امروزه ها. نگا کن چقدر‌تر و تازس.» جالب است که در همین یک وجب جا گل از ۶۰ تومان تا ۱۷۰ تومان پیدا می‌شود. درباره این تفاوت قیمت می‌پرسم و می‌گوید: «خب اون گرونا تازه ترن، صبح چیدن و الآنم آوردن می‌فروشن. ولی قدیمی‌ها رو هم که نمی‌تونیم بریزیم بیرون. بالاخره باید بفروشیمشون. حالا یک کم ارزون تر». خم می‌شوم روی کپه گل‌های مقابلم. دست هایم را از جیب کاپشنم در می‌آورم بیرون و فرو می‌کنم داخل کوه گل‌های روی زمین. لطافت و خنکی خفیفش می‌دود زیر پوستم و دست هایم را قلقلک می‌دهد. حالا، جفت دست هایم را از گل پر می‌کنم، می‌آورم بالا و می‌گیرم مقابل صورتم. عطرش آدم را مست می‌کند. ناخودآگاه خنده ام می‌گیرد. فکر می‌کنم اگر یکی دو ساعت دیگر توی بازار پرسه بزنم احتمالا این خلسه نشاط آور به حدی می‌رسد که می‌توانم یکی دو تا شعر هم لابه لای زعفران‌ها بسرایم.

چای زعفرونی بخور همیشه می‌خندی
این وسط با بعضی هایشان که هم کلام می‌شوی، کاملا مشخص است که زعفران شناس هستند. نه اینکه فقط بفروشند، برای خودشان یک پا متخصص و کارشناس هستند. هم از زیر و بم بازار برایت می‌گویند، هم از خاصیت ضد سرطان بودن آن و هم از اصل و اصالت یک زعفران مرغوب. کمی که می‌روم جلوتر یکی از همین آدم‌ها به پستم می‌خورد. یک دانه گل را از روی انبوه گل‌های جلوی پایش برمی دارد و جوری که انگار تا به حال زعفران را از نزدیک ندیده ام، می‌گیرد مقابلم و می‌گوید: «نگاه کن! بیشتر مواد مؤثر زعفرون داخل همین قرمزهاست. این زرداشو می‌بینی؟ بعضیا از اینام استفاده می‌کنن. خیلی از کشورای اروپایی دنبال اینان. برا زعفرونای پودری یا فرآورده‌های دیگه هم ازشون استفاده میشه. مثل طلا که عیار داره، زعفرون هم عیار داره. بیشترین خاصیت زعفرون به خاطر رنگدانه کروسینشه.» می‌پرسم: «چی چی سین؟» بلند و غراتر از قبل می‌گوید: «کروسین. به جز این، پیکروکروسین و سافرانال هم رنگدانه‌های دیگشن.» اسم این دو تا رنگدانه دیگر را شمرده‌تر و با طمأنینه خاصی می‌گوید که همان مرتبه اول متوجه شوم و بعد، دوباره نطقش را ادامه می‌دهد: «کروسین عامل رنگ زعفرونه و سافرانال عامل عطرشه. زعفرون رو باید درست چید، پاک و بعد هم خشک کرد. اینجوری زعفرون با کیفیت‌تر و مرغوب تره. اگه یکی دو روز بمونه عیارش میاد پایین. اینم یادت باشه که اقلیم خیلی روی این فاکتورا تأثیر می‌گذاره. تربت حیدریه و زاوه بالاترین مقدار کروسین رو تو تمام خراسان داره. تربت فقط ۳۰ هزار هکتار زمین زیر کشت زعفرون داره.» حالا همین طور که زل زده به گل زعفران توی دستش، می‌گوید: «اینجوری نگاش نکنا! کلی خاصیت داره. یه ضد سرطان قویه. شادی بخشه. نشاط آوره. یک کم بریز تو چای ات دم کن بخور یه بند می‌خندی» این‌ها را می‌گوید و خودش بنا را می‌گذارد به خندیدن و ادامه می‌دهد: «تازه همش این نیس که. چین و ژاپن برای مواد آرایشی هم ازش استفاده می‌کنن. برا ماسک زیبایی مثلا. پوست رو لطیف می‌کنه. تازه از گلبرگای زعفرون هم برای مصارف رنگرزی و کلی کارای دیگه استفاده می‌شه.»

زعفران تربت حرف اول را در دنیا می‌زند
حالا کلی آدم دورمان جمع شده اند که ببینند و بشنوند اینجا چه خبر است. مشخص است حس آدم‌هایی بهش دست داده که مثلا پشت یک تریبون ایستاده اند و دارند برای کلی آدم نطق می‌کند: «می دونی همین زعفرون می‌تونه چقد توی تربت کارآفرینی کنه؟ الآنم کرده ها. همین کارخونه زعفرون تربت دست و بال کلی آدم رو اینجا بند کرده. مگه الکیه؟ زعفرون تربت حرف اول رو می‌زنه، هم تو ایران هم تو دنیا.» شور و هیجانش به آدم‌های اطراف هم منتقل شده. این را می‌توانم خیلی خوب از سر تکان دادن هایشان بفهمم. حالا مرد دیگری که به گمانم یکی دیگر از فروشنده‌های همان اطراف است سر حرف را می‌گیرد و با حالتی بین افسوس و حسرت می‌گوید: «ولی حیف که همیشه یه جای کار می‌لنگد. ۲۰ سال پیش که مسئولان اومدن پیاز خام زعفرون رو جایگزین کشت خشخاش به افغانستان فرستادن باید فکر این روزا رو هم میکردن که حالا افغانستان با زعفرون خودمون بشه رقیب خودمون. حالا میان تو بازار جهانی میگن اینا زعفرون خودمونه. مام هیچ دلیلی نداریم که بگیم نه، اینجوری نیس. دیگه کیه که ندونه به خاطر تحریما چقد از بازارامون رو از دست دادیم. خام فروشی هم واقعا داره همه رو اذیت می‌کنه. از این خام فروشی‌ها سودی عاید کشاورز نمی‌شه. این وسط فقط اون دلالای بین المللی هستن که دارن سود می‌کنن.» تازه سر درد دل هایشان باز شده است. مطمئنم اگر بایستم تا صبح علی الطلوع حرف برای گفتن دارند و حتی اگر قلم و کاغذی هم دم دستشان باشد فرمول‌های شیمیایی رنگدانه‌ها و نام علمی و خانواده آن را هم برایم می‌نوشتند. آرام آرام خودم را از جمعشان می‌کشم کنار و می‌روم که از بازار بزنم بیرون. بساط باقلا فروشی گوشه محوطه، اما چشمم را می‌گیرد؛ نوستالژیک‌ترین صحنه‌ای که می‌توان اینجا توی بازار دید، آن هم دقیقا با همان شکل و شمایل خاطره انگیز دهه شصتی.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->