یک شارژ موبایل آمدهام مشهد. صبح گوشی را از شارژ کشیدم و نشستم توی تاکسی، آمدم فرودگاه و امشب هم قرار است برگردم.
کد خبر : ۳۱۷۴۹۹
۱۴۰۳/۱۲/۰۱ - ۱۷:۳۴
در کتاب بلند بیهقی حکایتی است که ابوالفضل دبیر آن را «در مرگ فرزندمحمد در کرمان» نام گذارده است.
کد خبر : ۳۱۷۰۹۳
۱۴۰۳/۱۱/۲۹ - ۱۷:۱۶
جهان پر از نشانههای اوست و حضورش. ولی اینقدر پلکهایت سنگین میشود و جهانت تیره و خاموش که هرقدر، بیشتر از او نشانهگذاری و کد میبینی کمتر میبینیاش.
کد خبر : ۳۱۶۲۹۴
۱۴۰۳/۱۱/۲۵ - ۱۷:۵۳
آقا ذبیح یک چرخ بزرگ لبو سرخ و براق را روی طبق گذاشته بود و با ملاقه آب لبو را روی لبوها میریخت و بخار شیرین لبوها به هوا بر میخواست.
کد خبر : ۳۱۶۱۰۰
۱۴۰۳/۱۱/۲۴ - ۱۵:۰۱
خبرکشی و زیرآبزنی و بد گفتن پشت سر شمر هم نکن. من مهمترین کتک عمرم را آنجا خوردم، بزرگترین درس زندگیام را پدر با ضرب کمربندش طوری به من فهماند که تا همین امروز بدان پایبندم.
کد خبر : ۳۱۳۲۳۰
۱۴۰۳/۱۱/۱۰ - ۱۳:۰۳
من یک پدرم. پدر بودن تا یک سنی شخص بودن است و از یک سنی به بعد میشود یک مفهوم. در پدر بودن همیشه حس ناکافی بودن داری.
کد خبر : ۳۱۰۶۱۵
۱۴۰۳/۱۰/۲۴ - ۱۷:۱۶
تلویزیون یکی از قسمهای راست ما بود، یکی از محکمترین دلیلهای ما بود. دکتری را که تلویزیون نشان بدهد بهترین دکتر جهان بود.
کد خبر : ۳۱۰۳۳۵
۱۴۰۳/۱۰/۲۳ - ۱۴:۳۴
ساعت یک نصفه شب است، چمدانم را بستهام، تا همین نیم ساعت پیش داشتم دستهای زبر و زمخت پدرم را سمباده پوست میکشیدم و روغن زیتون میمالیدم.
کد خبر : ۳۰۹۲۸۳
۱۴۰۳/۱۰/۱۷ - ۱۴:۴۶
حاج قاسم. پهلوان قصه ما آنقدری توی جنگ رشادت کرده بود که بتواند از توبرهاش توی این سی سال بخورد، کتوشلوار سیاست تنش کند و بستر عافیت بگزیند.
کد خبر : ۳۰۸۶۳۹
۱۴۰۳/۱۰/۱۳ - ۱۴:۴۳
ما صبحها قبل از ظهر پلک به مشهد وا میکردیم، هرچه خاطره کودکی از مشهد دارم گنبد را در روز دیدهام نه شب، ما بعدازظهر راه میافتادیم که شب دیگرستم و دیهوک را رد کنیم و برشته نشویم.
کد خبر : ۳۰۸۰۹۱
۱۴۰۳/۱۰/۱۰ - ۱۶:۳۸
سرمای مشهد درونگرایت میکند، تو را به خودت بر میگرداند و آیینه میگیرد پیش رویت.
کد خبر : ۳۰۷۲۴۰
۱۴۰۳/۱۰/۰۶ - ۰۹:۰۴
ما کنار سفرههایمان در گرمای خانه هایمان نشستهایم و کیفوریم البته نوش جانمان چه از این بهتر که شاد و همدل کنار همیم ولی باید به این مادرهای تنها فکر کرد و به آنها درود فرستاد.
کد خبر : ۳۰۶۷۳۵
۱۴۰۳/۱۰/۰۲ - ۱۴:۳۳
چهل سال یک عمر است، نه خود چهل سالش کل ثانیهها و نفسهایش وقتی چشمانتظار باشی همین است.
کد خبر : ۳۰۵۹۳۹
۱۴۰۳/۰۹/۲۷ - ۱۴:۳۳
مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، میتوانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد
کد خبر : ۳۰۳۷۸۵
۱۴۰۳/۰۹/۱۴ - ۱۴:۰۵
دورترین چیزی که چشمهاش روی زمین دیده بود، ته سالن فوتسال زندان بود. بیابان دید، کوه دید، ابر دید، روزی که آمد اینجا کل زمین پیشادست بایر بود و برهوت.
کد خبر : ۳۰۱۲۴۵
۱۴۰۳/۰۹/۰۱ - ۱۱:۵۰
یک هفتهای هست که روزی دوساعت در چند منطقه برق نداریم، گوشتان را بیاورید: راستش خیلی اذیت نمیشوم، حتی یک جورهایی هم کیف میکنم.
کد خبر : ۳۰۰۷۶۲
۱۴۰۳/۰۸/۲۸ - ۱۲:۱۰
درونگراترم میکند، بیشتر توی خودم میروم، سرم پایین است، سرکشی ندارم، چشمی نمیچرانم، این فصل مشهد را و هوای حرم را میگویم.
کد خبر : ۲۹۹۹۵۸
۱۴۰۳/۰۸/۲۳ - ۱۶:۰۸
هنوز کرپ کُرُپ صدای کفشهای ورنی شان روی موزاییکهای براق به گوش میرسد. گوش که میچسبانی پشت درها میشنوی که وقیح و بی ادب به پیرجماران ما میگویند «کُمینی» و در کمدهایشان هزارصفحه سند سری و محرمانه است.
کد خبر : ۸۵۹۵۹
۱۴۰۳/۰۸/۱۳ - ۱۶:۳۸
آن روز توی آسایشگاه نشسته بودیم که صفورا زنگ زد. صفورا تقریبا همه چیزش بود. از وقتی هم فهمیده بود دارد پدر میشود، کبکش خروس میخواند.
کد خبر : ۲۹۷۵۲۱
۱۴۰۳/۰۸/۰۹ - ۲۲:۴۱
ها تصدق؛ چیزی نمونده از خدمتشون، میگه پالایشگاه، نیرو میگیره، میره نگهبان میشه. پراید میخره. وامش میدن، منم دوتا النگو دارم میدمش، باقیشم خدا بزرگه.
کد خبر : ۲۹۶۸۵۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۶ - ۱۵:۱۷