فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

هراسی به گستره ادبیات روسی

  • کد خبر: ۱۱۴۲۸
  • ۲۰ آذر ۱۳۹۸ - ۰۶:۳۰
هراسی به گستره ادبیات روسی
نگاهی به ادبیات سده بیستم روسیه و علل افول آن در گفتگو با آبتین گلکار، مترجم ادبیات روس
مجید خاکپور| سده نوزدهم دوره طلایی ادبیات روسیه بود، دوره‌ای که می‌شود گفت با پوشکین آغاز شد و با گوگول، گانچاروف، لرمانتوف و تورگنیف ادامه پیدا کرد و با داستایفسکی، تالستوی و چخوف به اوج خود رسید. این ادبیات دنیا را تحت تأثیر خود قرار داد و هنوز که هنوز است بسیاری از نویسندگان، روان‌کاوان و فیلسوفان به آثار این نویسندگان ارجاع می‌دهند. فروید، نیچه، سارتر، کامو، همینگوی و فاکنر فقط تعدادی از شخصیت‌های بزرگی هستند که تحت تأثیر آثار داستایفسکی قرار گرفته‌اند. «جنگ و صلح» کتابی است که اگر بخواهند به رمانی درباره جنگ ارج و قربی بدهند، آن را سنگ محک می‌کنند و مثلا می‌گویند «برهنه‌هاومرده‌ها» جنگ و صلحِ آمریکایی است. بسیار بار به داستان کوتاه «اندوه» یا نمایشنامه‌های «سه خواهر» یا «مرغ دریایی» یا «باغ آلبالو»‌ی چخوف نیز رجوع شده یا بر اساس آن‌ها تئاتر‌ها روی صحنه رفته است. اما این ادبیات در سده بعدی رو به افول می‌گذارد و هرچند آتش آن کاملا خاموش و سرد نمی‌شود، آنچه در قرن بیستم خلق می‌شود دیگر آن حرارت و تأثیر را ندارد. استالین با خوف و خفقانی که به وجود آورد باعث شد برخی از نویسندگان مستقل و منتقد حکومت مانند الکساندر سولژنیتسین و جوزف برودسکی پس از اینکه به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده شدند، مجبور به ترک کشورشان شوند، برخی دیگر مانند ایساک بابِل سکوت اختیار کنند و دسته‌ای دیگر هم به امید روز‌های بهتر و آینده مجهول، برای کشوی میزشان بنویسند. از نویسندگان حکومتی نیز آبی برای ادبیات گرم نشد و کمابیش اثری ماندگار نماند. با آبتین گلکار، مترجم ادبیات روس و عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس، که چندی پیش برای حضور در نشستی درباره ادبیات امروز روسیه به مشهد آمده بود، گفت‌وگویی کرده‌ایم درباره ادبیات سده بیستم روسیه، علل افول آن و آنچه در دوره حکومت توتالیتر استالین بر سر ادبیات و نویسندگان این کشور آمد.

یکی از موضوعات مطرح درباره ادبیات روسیه این است که چرا ادبیات سده ۱۹ این کشور در سده ۲۰ افول می‌کند. چه اتفاقاتی باعث شد که دوره طلایی ادبیات روسیه ادامه پیدا نکند؟
اوج شهرت ادبیات روسیه به خاطر مکتب رئالیسم است و بزرگ‌ترین نویسنده‌هایی که ما از ادبیات روس می‌شناسیم در همین مکتب فعال بوده‌اند. معمولا این مکتب‌های ادبی با یکی دو دهه تأخیر به روسیه می‌رسیدند و تأثیر خودشان را می‌گذاشتند. روسیه در این موارد بیشتر دنباله‌رو ادبیات اروپا بود. درمورد سمبولیسم هم همین اتفاق افتاد. در اواخر سده ۱۹ و اوایل سده ۲۰ دوره رئالیسم دیگر تقریبا به سر رسیده بود. سمبولیست‌ها در اروپا و در خود روسیه روی کار آمده بودند و کم‌کم پا می‌گرفتند و می‌توانیم بگوییم مبارزه‌ای بود بین وفاداران به مکتب رئالیسم و نوگرایانی با گرایش‌های آوانگارد، از جمله سمبولیست‌ها؛ یعنی یک مقداری افت ادبیات رئالیستی روس به این علت بود که دیگر شاید به اواخر عمرش رسیده بود و داشت جایش را می‌داد به جریان‌های آوانگاردتر.

نقش انقلاب اکتبر در این میان چه بود؟
انقلاب روسیه تأثیرگذار و تحول اجتماعی خیلی مهمی بود که هردوی این جریان‌ها را قطع کرد. جریان آوانگارد را که کلا قلع و قمع و سعی کرد جریان رئالیستی را به مجرای جدیدی بیندازد به اسم رئالیسم سوسیالیستی که به عقیده من خیلی هم ارتباطی به رئالیسم ندارد و فقط یکی از اجزای رئالیسم را که واقع‌گرایی باشد گرفته‌اند. به همین علت از آن بزرگانی که در سده ۱۹ می‌شناسیم دیگر خبری نیست. البته در ادبیات دیگر کشور‌های اروپایی هم این افت تا اندازه‌ای به چشم می‌خورد. ما در فرانسه هم شاید دیگر نویسنده‌ای مثل بالزاک و ویکتور هوگو نداشتیم و نداریم.

در فرانسه سارتر، کامو، دوبووار، گاری و تعداد دیگری نویسنده مطرح داریم. در روسیه هم شخصیت‌هایی در این اندازه ظهور کردند؟
بله، در روسیه هم در این حد اگر بخواهیم بگوییم، بولگاکف و شولوخف و پاسترناک را در سده بیستم داریم، ولی فضای ادبی به هر حال عوض می‌شود. بعضی از این نویسنده‌ها به علت سانسور و اینکه حکومت خیلی با آن‌ها میانه خوشی نداشت و اجازه چاپ آثارشان را نمی‌داد، در روسیه معروف نشدند. بعضی نویسنده‌ها را داریم که آثارشان یا در مهاجرت نوشته شده بوده که کسی نمی‌شناخته، یا دست‌نویس‌هایی بوده است که تازه دارد کشف می‌شود. تعداد دیگری نیز هستند که آثار بزرگی هم نوشته‌اند مانند شولوخف با رمان «دُن آرام». این اثر شاید با آثار بزرگ سده ۱۹ روسیه برابری کند، ولی یک حس نوستالژیک به ادبیات کلاسیک داریم که شاید به خاطر آن شولوخف را پایین‌تر از بقیه در نظر می‌گیریم، همان‌طور که خیلی‌ها سارتر و کامو را در جایگاه پایین‌تری از ویکتور هوگو قرار می‌دهند. این مقداری برمی‌گردد به اینکه برای ماندگاری نویسنده و اثرش و تثبیت آن در جامعه و سلیقه فرهنگی یک جامعه، نیاز به زمان است. هرچه زمان بیشتری بگذرد، بیشتر معلوم می‌شود که یک نویسنده بزرگ بوده است و هنوز آثارش خوانده می‌شود یا نه. خیلی از نویسنده‌ها در دوره حیاتشان ممکن است شهرتی بیشتر از داستایفسکی داشته، اما ۱۰ سال پس از مرگشان فراموش شده‌اند.

رئالیسم سوسیالیستی و حکومت استالین چه تأثیری روی نویسندگان آن دوره و جریان ادبیات روسیه گذاشت؟
متأسفانه تأثیری خیلی منفی بر جریان ادبی آن کشور گذاشت؛ یعنی دخالت‌ها و فشار‌های حکومت بر ادبیات و هنر در روسیه کم‌نظیر است و فکر نمی‌کنم کشور دیگری باشد که این اندازه از دخالت و فشار حکومت را بر ادبیات و هنر در آن شاهد بوده باشیم. در آن دوره نویسندگان و هنرمندان چند راه بیشتر نداشتند: یا مهاجرت کنند، که در آن صورت باز تأثیر ادبی‌شان را از دست می‌دادند (کمتر نویسنده‌ای هست که در مهاجرت بتواند به شهرتی که در کشور خودش داشته است دست پیدا کند. تک و توک نمونه‌هایی داریم مانند ناباکوف که توانست خودش را وفق بدهد و به زبان انگلیسی هم آثاری در همان حد و اندازه و شاید بالاتر پدید بیاورد). عده‌ای دیگر مجبور شدند آثارشان را به قول خودشان برای کشوی میزشان بنویسند و امیدی به چاپ آن نداشتند و فقط امیدوار بودند با تغییر شرایط و حتی بعد از مرگشان به چاپ برسد. این‌ها معمولا به‌سختی امرار معاش می‌کردند، چون تنها راه درآمدشان چاپ آثارشان بود. خیلی‌هایشان مجبور بودند یا به ترجمه روی بیاورند، یا نوشتن نقد ادبی، یا نوشتن با اسم مستعار و راه‌هایی غیر از نویسندگی اصلی‌شان و این به قوه خلاق نویسندگی‌شان ضرر می‌زد. نویسنده‌هایی هم داشتیم که مورد توجه و حمایت حکومت بودند و آثارشان در شمارگان‌های میلیونی چاپ می‌شد، اما حقیقتش این است که حالا که دارم فکر می‌کنم حتی نام یک اثر درخور از آن‌ها به ذهنم نمی‌رسد. خیلی از آثار هم بودند که حکومت با سانسور اجازه انتشارشان را می‌داد. آثار ارزنده‌ای که بدون سانسور در دوره استالین چاپ شده باشد نیست یا اگر باشد انگشت‌شمار است. در آن دوره نهادی داشتند به نام اتحادیه نویسندگان که اعضای آن به کل جریان ادبی کشور خط می‌دادند و تعیین می‌کردند نویسنده باید چطور بنویسد، درباره چه موضوعاتی بنویسد و به چه شکلی بنویسد، و عملا نویسنده‌های جدید اگر می‌خواستند آثارشان به چاپ برسد باید در این چهارچوب حرکت می‌کردند.

واکنش نویسنده‌ها در برابر حکومت استالین چه بود؟ به چه صورت مقابله یا از همراهی خودداری می‌کردند؟
مسئله این است که از بیشتر کسانی که حمایت می‌کردند نامی باقی نیست و خیلی کم است نویسنده‌ای که واقعا و قلبا به آرمان‌های حزب کمونیست اعتقاد و امروزه آثارش خواننده داشته باشد. عده‌ای هم هستند که نامشان در تاریخ ادبیات روسیه به خاطر سرکوب نویسنده‌های دیگر باقی مانده است، مثل الکساندر فادِیِف. در بین نویسنده‌های مخالف که مخالفت‌هایشان درجاتی داشت، عده‌ای واقعیت‌هایی را می‌نوشتند، حتی ممکن بود قلبا هم حکومت شوروی را قبول داشته باشند، اما به هر حال، از کاستی‌هایی که می‌دیدند نمی‌گذشتند. نمونه‌اش باز همان شولوخف که در «دُن آرام» ش که درباره جنگ داخلی روسیه است، هم فجایعی را توصیف کرده است که ارتش سفید یا ارتش تزاری به بار می‌آورد و هم فجایع ارتش سرخ را. البته هنگام انتشار کتاب در شوروی، قسمت‌های ارتش سرخش حذف می‌شد. بعضی نویسنده‌های دیگر را داشتیم که حکومت تحملشان می‌کرد یا احساس می‌کرد سرکوبشان هزینه بیشتری برایش دارد و ارزش ندارد مزاحمتی برایشان ایجاد کند که این‌ها با ترجمه و فعالیت‌های ادبی دیگر روزگارشان را می‌گذراندند. عده زیادی هم بودند که قربانی شدند و در اردوگاه کار اجباری از بین رفتند یا اعدام شدند یا سال‌ها زندانی بودند.

به اردوگاه کار اجباری اشاره کردید. نویسنده‌ای مثل سولژنیتسین به اردوگاه کار اجباری فرستاده می‌شود و بر اساس این تجربه، رمان معروفش «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» را می‌نویسد. گویا آثاری از این دست که جایی گفته بودید جزو ژانر اردوگاهی هستند، در آن دوره اجازه انتشار پیدا نمی‌کرده‌اند. نویسندگان چطور مردم را از وجود چنین مکان‌هایی و آنچه در آن‌ها می‌گذشت باخبر می‌کردند؟
در دوره خیلی کوتاهی بعد از مرگ استالین و روی کار آمدن خورشچف واقعا آثاری از این دست منتشر شد. همین «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» واقعا در شوروی منتشر شد، در حالی که غربی‌ها باور نمی‌کردند چنین کتابی در آنجا اجازه انتشار پیدا کند. ولی دوره خیلی کوتاهی بود و شاید دو سه کتاب به این شکل درباره مسائل اردوگاه‌ها به چاپ رسید. بقیه آثاری را که در مورد تجربیات نویسندگانی بود که در اردوگاه‌ها بودند یا به خارج از کشور می‌فرستادند که آنجا چاپ شود -مانند کتاب دیگر سولژنیتسین، «مجمع‌الجزایر گولاگ» - یا اینکه دست‌نویس می‌ماند تا اواخر دوره شوروی و دوره آزادی بیان گورباچف.

سولژنیتسین جایی در «مجمع‌الجزایر گولاک» از گورکی به بدی یاد می‌کند و می‌گوید این نویسنده‌ای بود که آمد و چهره خوب و البته دروغینی از اردوگاه‌ها نشان داد. ظاهرا گورکی گول سناریویی را خورده بود که برایش چیده بودند. این فریب نویسندگان از طرف حکومت، سیستماتیک انجام می‌شد؟
این فقط در مورد گورکی صدق می‌کند. گورکی شخصیت بسیار عجیب و پر از تناقضی است. شاید اولین نویسنده وفادار به آرمان‌های انقلاب شوروی بود که در همان یکی دو سال اول وقتی دید انقلاب دارد به چه سمتی می‌رود راهش را جدا کرد. نویسنده بسیار شناخته‌شده‌ای بود. به قول خود انقلابیون شوروی، مرغ طوفان انقلابشان بود. ولی روزنامه‌ای داشت که در آن از اعمال بولشویک‌ها و خون‌ریزی‌هایی که اطرافش می‌دید خیلی انتقاد می‌کرد، در حدی که حتی این مرغ طوفان را هم تحمل نکردند و روزنامه‌اش را بستند و گورکی تقریبا به‌اجبار مهاجرت کرد و به ایتالیا رفت و سال‌ها آنجا بود. هنگامی که استالین می‌خواست اتحادیه نویسندگان را با شکل و شمایل مورد نظر خودش راه‌اندازی کند باید نویسنده‌ای را برای رهبری آن پیدا می‌کردند که وجهه و اعتباری پیش همه نویسندگان داشته باشد و حرفش را بخوانند. به گورکی تصویر ساختگی نشان دادند. او را بردند به یکی از اردوگاه‌ها و اعضای کا. گ. ب. را به جای زندانیان نشانش دادند که همه لباس‌های تمیز داشتند و راضی بودند. یا تعداد زیادی نامه را اعضای کا. گ. ب. به اسم مردم عادی برای او می‌فرستادند که تو را به خدا برگرد و به وجود شما نیاز داریم. واقعا گولش زدند. افتاد توی دام و سردمداری جریان رئالیسم سوسیالیستی را به عهده گرفت که خیلی جا‌ها نمی‌توانست از آن خارج شود. در این زمینه خاطرات منفی زیادی درباره‌اش هست و این به هر حال سرنوشت غم‌بار یک روشن‌فکر است در آن دوره. ضمن اینکه تا جایی که زورش می‌رسید خیلی از نویسندگان و روشن‌فکران را از سرکوب حکومت نجات می‌داد.

رویکرد جهانی به نویسندگان روس مورد حمایت یا تأیید حکومت استالین چه بود؟ مثلا شولوخف در رمان «زمین نوآباد» از کشتن روستاییان ثروتمند می‌گوید. چطور به چنین نویسنده‌ای نوبل می‌دهند؟
نویسنده‌های طرف‌دار حکومت معمولا در حد و اندازه‌ای نبودند که در سطح جهانی معروف شوند. من شولوخف را جزو این دسته نمی‌گذارم. «دن آرام» رمانی صددرصد در تمجید از حکومت شوروی نیست، برخلاف «زمین نوآباد» که شاید نکته منفی کارنامه‌اش باشد. به غیر از شولوخف، همه نویسندگان روسی که نوبل گرفتند منتقد حکومت بوده‌اند. ایوان بونین است که نویسنده مهاجر است و در فهرست نوبل اصلا ملیت ندارد و نوشته است فاقد تابعیت. سولژنیتسین، برودسکی و پاسترناک هم مخالف حکومت هستند و نوبل می‌گیرند. یک شولوخف می‌ماند که او هم بینابینی است و به نظرم شایسته نوبل بود. شاید آثار برخی نویسندگان به زور حکومت شوروی در کشور‌های سوسیالیستی چاپ شده باشد، ولی همان‌طور که اسم هیچ‌یک از این افراد در ایران باقی نمانده، آثارشان ماندگار نبوده است.

در نقطه مقابل، نویسندگانی که در آن دوره نوبل گرفتند به خاطر آثار ادبی‌ای بود که خلق کرده بودند یا به سبب موضع منتقدانه‌شان و دادن نوبل به آن‌ها با رویکردی سیاسی بود؟
روس‌هایی که جایزه نوبل را گرفتند به نظر من شایستگی‌اش را داشتند. ولی این هم درست است که در غرب نویسنده‌های سرکوب‌شده خیلی بیشتر مورد توجه بودند و گاهی از بعضی نویسنده‌هایی که خیلی صابون حکومت شوروی به تنشان نخورده بود مطرح‌تر شدند. مثلا ماندلشتام ارزش ادبی‌اش را داشت، ولی نویسنده‌ای، چون بوریس پیلنیاک اگرچه شاید در مقایسه با غول‌های مطرح درجه ۲ به حساب می‌آمد، در غرب خیلی به او توجه می‌شد. نمونه دیگر، ایساک بابِل است.

نویسندگان دوره خفقان استالین با نوشته‌ها و آثارشان چقدر توانستند در فروپاشی شوروی تأثیرگذار باشند؟
به نظر من این‌گونه تحولات اجتماعی برآیند انباشته شدن چیز‌هایی روی یکدیگر است. ریشه‌های انقلاب ۱۹۱۷ را قاعدتا باید از ابتدای سده ۱۹ پی گرفت که نویسندگان مرتب در مضرات رژیم تزاری می‌نوشتند. همراه با آن عوامل اجتماعی و هنر‌های دیگر و فعالیت روشن‌فکران و مردم روی هم انباشته می‌شود و در نهایت به آنجا می‌رسد. ادبیات قسمتی از این جریان را به عهده دارد. تمام نوشته‌های حتی چاپ‌نشده از نویسندگان مخالف، در نهایت فضای اجتماعی و روحی‌ای ایجاد می‌کند که نتیجه‌اش در درازمدت یا کوتاه‌مدت همین تحول اجتماعی خواهد بود.

پس از فروپاشی شوروی، وضعیت ادبیات روسیه در مقایسه با دوران کمونیسم و نیز در مقایسه با کشور‌های دیگر چطور است؟
بعد از فروپاشی، دوره‌ای به دلیل شرایط اجتماعی و اقتصادی، ادبیاتشان مقداری افول کرده بود؛ یعنی واقعا نویسنده مطرحی نداشتند که در بازار اروپا جایگاهی داشته باشد. ولی الان به‌خصوص از سال ۲۰۱۰ به این طرف اوضاعشان خیلی بهتر شده است و نویسندگانی دارند که آثارشان به طور مرتب ترجمه می‌شود. جایزه‌های ادبی‌ای که در خود روسیه برگزار می‌شود می‌تواند خیلی مهم باشد و مترجمان زیادی هستند که مترصد این‌اند ببینند در فلان جایزه ادبی چه کسی جایزه می‌گیرد تا بروند آثارش را ترجمه کنند.

الان وضعیت سانسور در روسیه چطور است؟
سانسور به آن صورت تقریبا وجود ندارد و من حتی کتاب‌هایی دیده‌ام که شخص پوتین در آن‌ها آشکارا مسخره می‌شود. اگر هم سانسوری باشد، من خیلی در جریانش نیستم. در بحث حمایت چرا، حکومت از آثاری حمایت می‌کند که با سیاست‌های خودش و به‌ویژه سیاست‌های خارجی‌اش همراه باشد. مثلا در مورد نوشتن از حوادث چچن، خیلی نهی نمی‌کنند، اما حمایت هم نمی‌کنند.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->