وحید حسینی ایرانی | شهرآرانیوز؛ ادبیات روس در یک سده گذشته بسیار توجه مترجمان و خوانندگان ایرانی را جلب کرده است. این محبوبیت همچنان برقرار است و نویسندگان بزرگی، چون لیو تالستوی و فیودور داستایفسکی و آنتون چخوف و میخاییل بولگاکف همچنان نامشان در خانه اهالی ایرانی کتاب روی جلد کتابها نقش بسته یا بر زبانها جاری است، البته غنای ادبیات روس به طور راضی کنندهای در اختیار مخاطب ایرانی قرار نگرفته که مسائل گوناگونی در این باره نقش داشته است. مدتی پیش دکتر آبتین گلکار، مترجم مطرح این ادبیات، میهمان یکی از کتاب فروشیهای مشهد بود. در حاشیه این محفل با او درباره مسئله یادشده و ترجمه از ادبیات روسی در ایران گفتگو کردیم.
فکر میکنم در دورههای قدیم، تا اندازهای مسائل سیاسی دخیل بوده است. بیشتر کسانی که گرایش چپ داشتند و در بین روشنفکران هم خیلی زیاد بودند، طبیعی بود که به ادبیات روسیه و شوروی علاقه نشان دهند. خیلی از این مترجمان، علاوه بر آثار کلاسیک که شناخته شده اند، آثار نویسندگان دوره شوروی را هم که الان دیگر در خود روسیه کسی آن را نمیخواند، ترجمه میکردند. با این حال، به نظر من دلیل اصلی توجه به ادبیات روسی در ایران این است که روسیه در مقایسه با خیلی از کشورهای دیگر اروپایی، اوضاع اجتماعی اش به ما نزدیکتر است، یعنی ما هر کتاب روسیای که میخوانیم به نوعی خود را در آن پیدا میکنیم و هم ذات پنداری لازم برای همراهی با اثر ادبی شکل میگیرد. این اتفاقی است که با ادبیات خیلی از کشورهای اروپایی و آمریکا نمیافتد.
کل سیستم اجتماعی و سیاسی شان. تا به حال چندین بار شده که داستانهای کوتاهی را برای نشریات ترجمه کرده ام که تحریریه یا خوانندگان فکر کرده اند آنها را خودم نوشته ام و با اسم مستعار ارائه داده ام، آن قدر که حال و هوای آن به ما نزدیک بود.
گمان میکنم در دورهای آسیب زده است؛ یعنی باعث شده ما فقط یک جنبه و لایه از ادبیات روسیه را بشناسیم و از جنبههای دیگر آن غافل بمانیم.
بله. در خود شوروی هم این اتفاق افتاد؛ چنین کتابهایی چاپ میشد، ولی آثار خیلی از نویسندگان خوب چاپ نمیشد تا زمانی که شوروی فرو پاشید.
ممنوعیت سیاسی، چون بعد از فروپاشی معلوم شد که اتفاقا همین آثار ممنوع هستند که اقبال دارند، البته با وجود این آسیب، از آنجا که ما خودمان گرفتار آن نظام سیاسی نبوده ایم، الان که آثار رئالیسم سوسیالیستی را میخوانیم شاید برایمان مفید باشد و نمیتوان گفت کارهای بدی بوده اند. «چگونه فولاد آبدیده شد؟» که تقریبا کتاب بالینی همه چپهای ایران بود، الان در خود روسیه آن را نمیپسندند و اگر کسی آن را بخواند به او به چشم بازمانده استالینیستها و کمونیستها نگاه میکنند، ولی ما این حالت تدافعی را به کتاب نداریم و اگر فارغ از نگاه سیاسی اش آن را بخوانیم به نظرم کتاب جالبی است و ارزش خواندن دارد. کتابْ داستان زندگی قهرمانی است که با انقلاب اکتبر به سرخها میپیوندد و بعد دشمن برخی دوستانش میشود.
بله، واقعا چنین پیامدهایی داشت. شما در یک دوره بیست ساله در تاریخ ادبیات روسیه یعنی از ۱۹۳۵ تا ۱۹۵۵ واقعا اثر به دردبخوری نمیبینید که انتشار پیدا کند. ممکن است نوشته شده باشد، ولی اجازه چاپ پیدا نکرده است. اگر هم اثر خوبی به چاپ میرسید با سانسورهای مفصل همراه بود. مثلا «دن آرام» ِ شلوخوف در آن دوره نوشته شده، ولی فکر میکنم با حذف یک سوم آن منتشر شد؛ یعنی هر چه مربوط به وحشی گریهای ارتش سرخ بود از داستان درآوردند! کار به جایی رسید که پس از مرگ استالین، خود دولت شوروی در کنگره حزب، رسما اذعان و اعتراف کرد که ما اشتباه کردیم و بعد از این ادبیات میتواند به مسیر دیگری برود و اثر ادبی مقداری انتقاد میتواند داشته باشد. از آن به بعد تا اندازهای وضعیت بهتر شد.
کار خیلی هایشان خوب بوده است. شاید امروز زبان بعضی از ترجمههای گذشته قدیمی به نظر برسد و طبیعی هم هست. مثلا آقای کاظم انصاری اولین ترجمه اش را گمان میکنم سال ۱۳۱۰ منتشر کرد، ولی سلیقه شخصی من به گونهای است که اتفاقا این قدیمی بودن زبان اثر را حُسنش میدانم. من فخامت و تشخص و ویژگیهای زبانی آن را میپسندم.
نکته جالب توجه این است که مترجمان قدیم از اکنونِ ما به روزتر بوده اند. نمیدانم با وجود پرده آهنین و امکانات آن زمان و نبود ارتباطات کنونی، چطور به کتابهای روز روسی دسترسی داشته اند که گاهی تنها به فاصله چهار، پنج سال از انتشار کتاب در شوروی، ترجمه فارسی آن منتشر میشد. اگر هم احیانا اشتباه و کاستیای در ترجمه هایشان هست، به نظرم طبیعی است و با امکانات آن زمان نمیشد بهتر از این ترجمه کرد و حتی از آنچه امکان پذیر بوده، خیلی فراتر رفته اند. مترجمان امروز هم تعدادشان زیاد است؛ اجازه بدهید نام نبرم تا اسم کسی از قلم نیفتد، ولی روی هم رفته تمام مترجمان که نام بردید کارشان خوب است و نثر خوبی دارند.
به نظرم ادبیات روسی در ایران خوش شانس بوده و همیشه مترجمان خوبی داشته است. حتی آثاری که از زبان واسطه برگردانده شده، مترجمان خوبی داشته است. مثلا آقای خشایار دیهیمی که از انگلیسی ترجمه میکنند شاید کارشان از خیلی مترجمانی که مستقیم از روسی ترجمه میکنند بهتر باشد. یا آقای رضا رضایی و خیلیهای دیگر. فقط بنا به عواملی، در توجه به آثار معاصر (دهههای اخیر) مقداری ضعف داریم و فکر میکنم مترجمان باید به آثاری که تازه در روسیه منتشر میشود بیشتر توجه نشان دهند.
عوامل زیادی دارد. یکی این که شناخت از کلاسیکها بیشتر است و میدانیم کدام نوشتههای کلاسیک ارزش ترجمه دارد. درباره آثار معاصر در خود روسیه هم شناخت کمتری وجود دارد و نمیدانند که آیا فلان اثر آن قدر ارزش دارد که پنجاه سال دیگر هم خوانده شود! آثار جدید به هندوانه دربسته میماند؛ شاید خیلی مشخص نباشد که آیا امتحان خودش را میتواند به خوبی پس بدهد و بعد چند دهه همچنان خوانده شود.
مسئله دیگر اقبال خواننده هاست و خواننده ایرانی همچنان به آثار کلاسیک اقبال بیشتری نشان میدهد. عامل دیگر بی پردگی آثار معاصر در پرداختن به مسائلی، چون خشونت و اعتیاد و ... است که خیلی وقتها برای خود روسها هم نوعی شوک فرهنگی است. خیلی از افراد نسلهای قدیم روسیه، امروز اجازه نمیدهند بچه هایشان آثار معاصرشان را بخوانند. چیزی که برای آنها شوک فرهنگی باشد، طبیعتا برای ما اصلا امکان چاپ ندارد!
تا اندازهای همین طور است، البته خود نویسندهها میگویند اینها واقعیتهای جامعه و جوانان امروز است، ولی برخی مخالف این نگاه هستند و میگویند اگر واقعیت هم باشد نباید به این شکل نشان داده شود.
ممکن است مؤثر باشد. به هر حال ناشر ترجیح میدهد به جای انتشار کار نویسندهای گمنام اثری را چاپ کند که فروش آن تضمین شده است، مثلا من به نمایشنامه خیلی علاقه دارم و فروش نمایشنامه ضعیفتر است از رمان. حالا اگر این نمایشنامه از نویسندهای ناشناخته هم باشد، مشکل چاپ آن مضاعف میشود.
تا حدی کمک میکند و من هم سعی میکنم خودم را به روز نگه دارم، اما به هر حال پیدا کردن شناختی بیش از آشنایی با کلاسیکها شدنی نیست.
از دو نظر خیلی تأثیرگذار است. یکی از دید زبانی؛ زیرا مترجم وقتی در محیط روسی زبان قرار میگیرد با تکیه کلامهای محاورهای و اصطلاحات و چیزهایی آشنا میشود که در هیچ آموزشگاه و دانشگاهی تدریس نمیشود، البته الان تا اندازهای اوضاع بهتر شده است و دانشجوی زبان و ادبیات روسی میتواند برنامههای تلویزیونهای روسی را ببیند، ولی به هر حال قرار گرفتن در محیط چیز دیگری است. نکته دوم این است که در آن محیط ما در جریان حیات فرهنگی آن جامعه قرار میگیریم و از فضایی نزدیکتر با نویسندههای آنها آشنا میشویم.
یکی انتخاب اثر است که متأسفانه در این باره خیلی خوب کار نمیکنیم. گاهی میبینیم چندین ترجمه از اثری درجه دوم منتشر میشود؛ اما شاهکارهایی اصلا ترجمه نمیشود. دوم همان امکان انتشار نداشتن برخی آثار به ویژه ادبیات معاصر در ایران است. سومین مسئله نیز مشکلات زبانی است که در رابطه با ترجمه از دیگر زبانها هم دیده میشود. گرفتاریهایی که به درک ویژگیها و تفاوتهای فرهنگی برمی گردد و البته این مشکل امروز با توجه به گسترش ارتباطات و امکان مشورت با کارشناسان روس کمتر شده است.
از کلاسیکها جای کارهای گریبایدوف خالی است که در ایران به عنوان وزیرمختار روس میشناسیمش، اما تعدادی نمایشنامه مهم نوشته و ما در تاریخ تئاترمان هم از او تأثیر پذیرفته ایم. یا طنزنویسی به نام سالتیکوف شدرین که نویسنده بسیار بزرگی است، اما چیزی از او به فارسی ترجمه نشده است یا نقدهای مهمی که منتقدان قرن نوزدهم روسیه نوشتند و باعث پیدایش نویسندگان بزرگی، چون تالستوی و داستایفسکی شد و ترجمه آن میتواند برای ما بسیار آموزنده باشد. بزرگترین جای خالی هم متعلق به نویسندگان زنده روسیه است که از خیلی از آنها چیزی ترجمه نشده است.