گفت وگو با داوران جشنواره ملی عکس «نسل امید» | برنامه ریزی سالانه برای جشنواره ها، کیفیت را ارتقا می دهد بازگشایی مراکز هنری مشهد؛ حمایت مدیران، پویایی هنرمندان آموزش داستان نویسی | سه گام اژد‌ها (بخش نهم) زبان روز و داستان‌های جذاب نیاز کودکان و نوجوانان در حوزه ادبیات دینی اولین تیزر «لاک‌پشت و حلزون» منتشر شد رقابت «جیرفت» و «آتل» در جشنواره «کارتون کلاب» ایتالیا فراخوان «کتاب سال» منتشر شد درخواست نویسندگان از ناشران برای محدودکردن هوش مصنوعی درگذشت جمال اجلالی، بازیگر فیلم سینمایی «آرایش غلیظ» + علت فوت عادل تبریزی: آرزو دارم در مشهد فیلم بسازم | «اجل معلق» نقطه عطف کارنامه کاری من است ثبت‌نام در پانزدهمین دوره جوایز ایسفا تمدید شد فاطمه شکری، بازیگر تلویزیون، در بیمارستان بستری شد همدردی «برد پیت» بازیگر مطرح هالیوود، با مردم ایران جایزه بهترین بازیگر زن و مرد جشنواره والنسیا به سریال «در انتهای شب» رسید آغاز اکران آنلاین ۱۳ فیلم و فیلم‌تئاتر کانون پرورش فکری در فیلم نت صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۸ تیر ۱۴۰۴ نگاهی به سریال‌های جدید تلویزیون ویژه محرم ۱۴۰۴ نماهنگ «رفیق شهیدم» منتشر شد+ فیلم پویش «ایستاده برای ایران» آغاز شد
سرخط خبرها

خلاصه یک داستان طولانی!

  • کد خبر: ۱۲۸۸۵۱
  • ۱۸ مهر ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۱
خلاصه یک داستان طولانی!
قاسم رفیعا - شاعر و طنزپرداز

جنگ ادامه داشت. ما بزرگ می‌شدیم و در حد جنگ می‌شدیم. تفنگ بازی مقدمه جنگیدن بود. اما کار ما از تفنگ بازی گذشته بود. ما واقعا می‌جنگیدیم. سربندی‌ها سنگر‌های واقعی داشتند. با کیسه شن و سقف‌های پوشیده. حتی تفنگ بادی. درست پشت آسیاب خرابه. (حالا همه ساخته شده) از کوچه آسیا تا گوجه زار دست ما بود. خانه بالا درختی داشتیم و سو. خاک سرخ‌های نزدیک خانه حاج مندلی را کلیده بودیم و برای خودمان غار درست کرده بودیم. بچه‌های کوچه حمام کانال زده بودند. ما با بچه‌های کوچه حمام رفیق بودیم اصلا همه دشمن مشترک داشتیم. سر بند الستی دو بخش داشت.

بچه‌های کوچه بند ملک یعنی انتهای سربند (الان کوچه شهید سهرابی است) برای خودشان جبهه مستقلی داشتند. آن‌ها هم با ما بودند. ما همه با هم بودیم، اما همه با هم حریف سربندی‌ها نبودیم. چون آن‌ها آدم بزرگ بودند. آدم بزرگ نبودند. از ما بزرگ‌تر بودند. البته یکی دو نفر آدم بزرگ بی کار هم بودند که همیشه آنجا بودند. یک جنگ واقعی بود.
بیشتر اوقات با هم کاری نداشتیم. ولی یک وقت‌هایی به هم سیخ می‌زدیم و جنگ می‌شد. حسابی جنگ می‌شد و پیرمرد‌ها نفرین می‌کردند:

خدا شما را لعنت کند که باعث شده اید این جنگ ادامه پیدا کند.

آتش جـنـگ روشـــن شــد. یک شیر پاک خورده‌ای سنگر‌های ما را خراب کرده بود. ناگهان جنگ جهانی شروع شد. همه حمله. از پاچنار راه افتادند. ما ســـر میـــدان محمـــدیه بهشان ملحق شدیم رفتیم ته سربندالستی جماعتی هم آنجا به ما ملحق شدند. همه این کار‌ها توی روز روشن. عملیات لو رفته بود. ما تاکتیک نداشتیم. اطلاعات عملیات نداشتیم. شناسایی نداشتیم یعنی نفله شدیم. تو باغ حاج کاظم، موسی یک آجر سمت من و تقی نیکوکار پرت کرد. یک آجر درسته که اگر به ما می‌خورد درجا مرده بودیم. زدیم به رودخانه. ما جان سالم به در بردیم، اما علی رستم زاده اسیر شد. او را به درخت بسته بودند و با تیر‌هایی که سرش میخ داشت بهش شلیک می‌کردند. ما همین طور که فرار می‌کردیم می‌دیدیم.

البته ســـربنـــدی‌ها به ما حمله کردند. ولی ما توی خانه خود شیر بودیم. حتی رضا از روی پشت بام بهشان حمله کرد و آن‌ها را سوزاند و من سنگی به یکی از آن‌ها زدم که کمانه کرد و دو نفر را گرفت (مطمئنم یک نفر از آن‌ها محمود مزاریان بود. امیدوارم مرا ببخشد. جنگ بود دیگر) همان شب مسجد کوچه آسیا شله بود. همه دور هم شله خوردیم.
بعد‌ها جواد نظافتی رفت جنگ و اسیر شد. محمود رفت جنگ.

خیلی‌ها رفتند جنگ و شهید و جانباز شدند و بعضی اجازه رفتن به جنگ نیافتند و.

جنگ تراژدی بزرگی بود، اما باعث شروع آن ما نبودیم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->