جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد مراسم گرامیداشت مقام «کتاب، کتابخوانی و کتابدار» در مشهد برگزار شد (۳۰ آبان ۱۴۰۳)
سرخط خبرها
آغاز پایان بی سوادی

خاطرات سه مشهدپژوه از مکتب‌خانه‌های قدیمی مشهد

  • کد خبر: ۱۳۰۰۷
  • ۰۷ دی ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۹
  • ۲
خاطرات سه مشهدپژوه از مکتب‌خانه‌های قدیمی مشهد
گفتگو‌های پیش رو روایت خاطرات ۳ مشهدپژوه از همه آنچه در مکتب خانه‌های قدیمی مشهد می‌گذشته است؛ به مناسبت روزی که در تقویم شمسی، «روز تشکیل نهضت سوادآموزی» نام گرفته است.
نخستین و مهم‌ترین گام در راه توجه به آموزش و پرورش نوین اعزام محصلانی برای کسب علوم و فنون نوین به اروپا بود. این موضوع به هنگام حضور هیئت فرانسوی تحت سرپرستی «ژنرال گاردان» مطرح شد و در آن، میان هیئت فرانسوی و عباس میرزا قول و قرار‌هایی برای اعزام محصلان صورت پذیرفت، اما با شکست ماموریت ژنرال گاردان موضوع اعزام محصلان ایرانی منتفی شد. مهم‌ترین پدیده‌ای که می‌تواند به عنوان نقطه آغاز ایجاد دگرگونی رسمی در نظام آموزشی ایران مطرح شود، تاسیس «دارالفنون» است. تاسیس دارالفنون را باید نخستین گام برای ایجاد مدارس عالی به سبک اروپایی و در واقع سرفصل آغاز آموزش و پرورش نوین ایران تلقی کرد. میرزا تقی خان امیرکبیر نخستین صدراعظم ناصرالدین شاه به عنوان شخصیتی نواندیش که مشکلات متعدد جامعه ایران و عقب ماندگی آن از یک سو و پیشرفت‌های سایر کشور‌ها به ویژه اروپاییان را از سوی دیگر دیده بود، بر آن شد تا با تربیت نیرو‌های متخصص بخشی از مشکلات جامعه را مرتفع سازد. دارالفنون که کار خود را با معلمان ایرانی و اروپایی و با تدریس رشته هایی، چون «مهندسی نظام»، «جراحی»، «ریاضیات»، «معدن شناسی»، «داروسازی» و زبان‌های خارجی آغاز کرده بود وتا ۴۰ سال به کار خود ادامه داد، قرار بود آموزش خود را با ۳۰ نفر شاگرد آغاز کند، اما تعداد شاگردان در همان سال اول به ۱۵۰ نفر رسید. تعداد معلمان آن نیز در سال اول ۱۶ نفر بودند که از این عدد ۴ نفر ایرانی و بقیه اروپایی بودند. با این همه هنوز تا آن زمان تعلیم و تربیت ویژه اشراف، شاهزادگان و طبقه مرفه جامعه بود و عموم مردم از تحصیل و سواد بهره چندانی نداشتند. تعداد مردانی که سواد خواندن و نوشتن می‌دانستند در شهر‌های بزرگ بسیار اندک بود. اما تعداد زنان تقریبا به صفر می‌رسیده است. آن‌طور که محمد حسین حافظیان در کتاب «زنان و انقلاب» می‌نویسد: «در سده نوزدهم به خاطر بی سوادی فراگیر در ایران تخمین زده می‌شود که تنها ۳ نفر از هر هزار زن در ایران باسواد بودند». البته باید به یاد آورد که دختران اقشار پایین جامعه به دلیل محدودیت‌های عرفی و اقتصادی امکان سوادآموزی نداشتند و زنان باسواد بیشتر از اشراف و شاهزادگان بودند. «کارلا‌سرنا» سیاح اروپایی درباره وضعیت زنان در دوره ناصرالدین شاه قاجار چنین نوشته است «در اندرون زن‌ها کم می‌نویسند و کم کتاب می‌خوانند، کتاب و قلمدان جای خود را به وسایل دیگری از قبیل آینه و سرمه دان داده است.» خیل عظیم بی‌سوادان، همچنان تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی در بین جمعیت ایرانی خودنمایی می‌کرد و سوادآموزی و دانش‌اندوزی، جزو ضروریات خانواده‌ها نبود؛ چه برسد به کسب تحصیلات عالیه و تخصص‌گرایی.
مسیر این جریان عقب‌ماندگی در ۷ دی سال ۱۳۵۸ تغییرکرد و با فرمان امام‌خمینی (ره) مبنی بر تشکیل نهضت سوادآموزی، ریشه بی‌سوادی رو به خشکیدن نهاد.
گفتگو‌های پیش رو روایت خاطرات ۳ مشهدپژوه از همه آنچه در مکتب خانه‌های قدیمی مشهد می‌گذشته است؛ به مناسبت روزی که در تقویم شمسی، «روز تشکیل نهضت سوادآموزی» نام گرفته است.

با خاطرات محمودناظران پور نویسنده‌کتاب منظوم مشهد قدیم
خانواده‌های فقیر هزینه نمی‌دادند
خاطرم هست که در همان پنج سالگی من را گذاشتند مکتب خانه پیش معلمی به نام ارجمند. این قدر شَر و شیطان بودم که بعد از مدتی برای اینکه از من زهر چشم بگیرند، آن جناب به خلیفه دستور می‌داد که چوب و فلک را بیاورند تا من را اول صبح و در بدو ورود فلک کنند. آن دوران معمولا یکی از بزرگ تر‌ها یا به قولی سال بالایی‌های مکتب را به سمت خلیفه تعیین می‌کردند که کمک دست معلم باشد. مثلا قرآن را او می‌خواند و ما بعد از او تکرار می‌کردیم. خلیفه نقش مبصر‌های امروزی را داشت. روال درسی هم این طور بود که قبل از عم جزء خوانی باید اول حروف الفبا را یاد می‌گرفتیم آن هم به صورت ابجد. این‌ها را با شعر یادمان می‌دادند. مثلا می‌خواندیم «الف سرگردون، ب را چه کردی؟ اِنا «ب» بعد با دست آن حرف را نشان می‌دادیم. خیلی روش خوبی بود و بچه‌ها زود یاد می‌گرفتند. ابجد را که کامل می‌کردیم، ملا می‌رفت سراغ یاد دادن عم جزء یا همان جز ء ۳۰ قرآن. خلیفه شروع می‌کرد به خواندن و معلم هم مراقب بود که اشتباه نخواند. البته یکی دو روزی این طور بود و بعد ما خودمان می‌خواندیم و ملا غلط هایمان را می‌گرفت. ترکه آلبالو هم همیشه کنار دستش بود. یادم هست کتاب‌های عم جزء معمولا همه چاپ سنگی بود و بیشتر از همه کارِ خانواده علمی بود. این مُدل چاپ یک حُسن برای بچه‌ها داشت و آن هم این بود که ما با رسم و رسوم کتابت آشنا می‌شدیم. دستمزد ملا را سالانه می‌دادیم. به اضافه هدیه‌هایی که در طول سال به بهانه‌های مختلف باید به دستش می‌رساندیم. آن دستمزد سالانه که حسابش معلوم بود و بیشتر خانواده‌ها به صورت جنس پرداخت می‌کردند؛ مثل کیسه گندم یا مرغ و خروس و میش. این دیگر به توانایی خانواده‌ها بستگی داشت. کسی که دستش به دهنش می‌رسید بیشتر می‌داد. ملا یک وقت‌هایی از خانواده‌های فقیر چیزی نمی‌گرفت، اما از پولدار‌ها توقع داشت. غیر از این‌ها وقتی عم جزء را یاد می‌گرفتیم، باید هدیه می‌بردیم. صدکلمه که تمام می‌شد باز یک هدیه دیگر. در تمام این اوقات چیزی که خانواده من به ملا می‌دادند، یک کیسه شکر و قند بود. «صاحب جان»، خدمتکار ملا، می‌آمد در خانه و آن را می‌برد. یادم می‌آید یک بار ملا نامه‌ای به دستم داد و گفت این را شب می‌دهی به پدرت. مبادا که در راه بازش کنی یا خودت بخوانی! شب که پدرم آمد، بین ۲ نماز نامه را دادم دستش. همین که چشمش افتاد به خط نوشته داخلش، شروع کرد به خندیدن. سرک کشیدم ببینم ملا چه نوشته و دیدم با خط شکسته نستعلیق این بیت شعر را نوشته است که «هزار قند و شکر گر برای من آری/ قبول نیست مگر میش بهر پرواری». بنده خدا می‌دانست که ما گله دار هستیم و التماس دعا داشت و میش می‌خواست. آن زمان روغن زیاد نبود و گران بود. مردم از دنبه و پیه و شَهله روغن می‌گرفتند. میش جدا از اینکه هرچیزی می‌خورَد و مثل گوسفند سروصدا نمی‌کند،  در شکمش پیه دارد که از آن روغن می‌گیرند. برای همین مردم همیشه در خانه هایشان میش داشتند برای پروار. ملا هم برای همین میش می‌خواست. صبح فردایِ این نامه پدرم به چوپانمان سپرد که یک میش به آن جناب بدهد.

محمدحسین تقوی گیلانی نویسنده کتاب «خاطرات مشهد قدیم»
روزگاری که آق میرزا‌ها نور چشمی تجار بودند
روزگاری که من تجربه کردم، روزگار بیگانگی مردم با کتاب و مدرسه بود. در شهری با چندهزار جمعیت تعداد مرد‌های باسواد انگشت شمار بود و تعداد زن‌ها از این هم کمتر. من هم مثل همه هم دوره‌ای هایم مکتب رفتن را تجربه کرده ام. خاطرم هست در تپل محله و کوچه طلایی که حالا نشانی از آن باقی نمانده است، در همسایگی خانه ما پیرزن خوش رویی بود که در یکی از اتاق‌های خانه اش به بچه‌ها قرآن و عم جزء می‌آموخت. ما این پیرزن مکتب دار را «ملاباجی» صدا می‌زدیم. ملاباجی دختری داشت به اسم سکینه خانم که پس از مرگ او جانشین مادرش شد و تا سال‌ها بچه‌ها را تعلیم می‌داد؛ البته تا از قلم نیفتاده است، بگویم که در آن دوران، مدارس امروزی که به آن مدارس جدید می‌گفتند، وجود داشت، اما برخی خانواده‌ها که معتقد بودند دروس مدارس جدید، سبب بی دینیِ بچه‌ها می‌شود، مکتب را به باقی شیوه‌های آموزشی ترجیح می‌دادند؛ البته مقصود از باسواد شدن در آن دوران، همان خواندن و نوشتن ابتدایی بود؛ یعنی اگر فردی خواندن و نوشتن می‌دانست، به گمان مردم باسواد بود. عموم بچه‌ها پس از پایان دوره مکتب و یاد گرفتن روخوانی قرآن به سر کار می‌رفتند و کمترکسی ادامه تحصیل می‌داد. خاطرم هست اگر کسی چند کلاس سواد داشت و سوای خواندن و نوشتن، می‌توانست حساب وکتاب هم بکند، نورچشمی کاسبان محل و تجار می‌شد. این درجه از سواد در آن دوران کم بود؛ برای همین افرادی را که خواندن و نوشتن و حساب وکتاب می‌دانستند، «میرزا» یا «آق میرزا» صدا می‌زدند و نانشان توی روغن بود. تجار و کاسبان دانه درشت همیشه دنبال چنین افرادی بودند تا حساب وکتاب اموالشان را به آن‌ها بسپارند. این افراد اگر به اصطلاح جُربُزه‌ای هم از خود نشان می‌دادند، بعد از اندکی هم به دامادی آن تاجر مفتخر می‌شدند. در آن دوران افرادی که شش کلاس سواد داشتند، معمولا جذب اداره جات شده، مواجب بگیر دولتی می‌شدند و اگر دوست داشتند، تا کلاس نهم ادامه می‌دادند و تصدیق نامه پایان تحصیل می‌گرفتند. این وضع عمومی پسران در آن دوران بود و دختران وضعیتشان از این بدتر بود. یعنی خیلی‌ها لازم نمی‌دیدند که اصلا دختران به مدرسه بروند؛ چون گمان می‌کردند عفاف و حیای خود را از دست می‌دهند. مثلا خاطرم هست این طرز فکر، خیلی رایج بود که می‌گفتند: «دختر اگر خواندن و نوشتن یاد بگیرد، نامه پراکنی می‌کند و آبرو نمی‌گذارد.» برای همین همیشه در پستوی خانه می‌ماندند و نهایت سر از مکتب خانه درمی آوردند؛ البته این احوال شامل حالِ دختران و پسران طبقه پایین جامعه بود، زیرا در همان دوران، فرزندان رجال مملکتی یا خانواده‌های متجددمآب، دختران و پسرانشان را برای تحصیل به مدارس امروزی که به آن مدارس جدید می‌گفتند، می‌فرستادند. در مدارس جدید بچه‌ها علومی مانند علوم طبیعی، تاریخ، جغرافیا، ریاضیات و هندسه و ادبیات را می‌آموختند.
ناگفته نماند که سال۱۳۲۴ در مشهد، تعدادی دبستان و دبیرستان دولتی نیز وجود داشت که در زمان رضاشاه و پس از آن، تأسیس شده بود و تعدادی هم دبستان ملی بود که بعضی مذهبیون تاسیس کرده بودند که این مدارس هم گرچه مستقل بودند، تحت نظر اداره فرهنگ آن زمان اداره می‌شدند. تفاوت مدارس ملی با دیگر مدارس در این بود که این مدارس بیشتر جنبه مذهبی داشتند و تعلیم دهندگان در آن نیز بیشتر روحانی بودند و کمتر معلم غیرروحانی استفاده می‌کردند. دروسی که در مدارس ملی تدریس می‌شد، اختلاف چندانی با دروس مدرسه‌های دولتی نداشت، اما در آن به مذهب و آموزشِ احکام اسلامی بهای بیشتری داده می‌شد؛ برای همین بسیاری از خانواده‌های مذهبی که بر ادامه تحصیل فرزندانشان تاکید داشتند، آنان را به مدارس ملی می‌فرستادند. به این مدارس «دارالتعلیم اسلامی» هم می‌گفتند که من ازآنجاکه خانواده ام به ادامه تحصیلم اصرار داشتند، مدتی را در آنجا درس خواندم، والا برای قشر پایین دست جامعه، همان مکتب، کفایت می‌کرد.

خاطرات مهدی سیدی از مکتب خانه‌های قدیمی
گل سنجد نوید تعطیلی یک ساعته مکتب خانه بود
امان ا... صفوی در کتاب «تاریخ آموزش و پرورش ایران» پس از آنکه اطلاعاتی اجمالی در مورد شیوه‌های آموزش در دوران‌های حکومتی مختلف بیان می‌کند، در توصیف مکتب خانه‌ها این طور می‌نویسد: «مکتب خانه‌ها به صورت عمومی و خصوصی اداره می‌شد. کلاس‌های عمومی که برای افراد طبقه پایین و متوسط اجتماع بود در منزل مکتب دار یا خانه یکی از اهالی شهر یا روستا برگزار می‌شد. مکتب خانه‌ها معمولا اتاق‌های نموری بودند که روشنایی چندانی هم نداشتند. هر دانش آموز زیلویی با خود می‌برد، روی آن می‌نشست و صبح تا غروب را به خواندن قرآن یا آموزش اصول و فروع دین مشغول می‌شد. مکتب دار اگر مرد بود او را ملا واگر زن بود ملاباجی می‌خواندند.» مکتب خانه‌ها یکی از ابتدایی‌ترین مکان‌های آموزشی بودند که تا همین ۷۰ سال پیش ردی از آنان را می‌شد در مشهد و روستا‌های اطراف پیدا کرد. همین است که هنوز خیلی از موسپیدکرده ‎های شهر خاطرات آن روزگار و نشستن زیر سقف مکتب خانه را به یاد دارند. پای خاطرات تعدادی از آنان نشستیم تا از روزگار تلمذشان در پایین پای ملا یا ملاباجی‌ها بگویند.
مهدی سیدی، مشهد پژوه، روزگار مکتب رفتنش را این طور کلمه می‌کند: دوران کودکی ام را در روستای کارده، در چهل کیلومتری جاده مشهد به کلات، گذراندم و ۲ سال مکتب رفتن را تجربه کردم. خاطرات مکتب خانه من مربوط به سال‌های ۳۷ و ۳۸ است که کودکی پنج شش ساله بودم. خوب به یاد دارم که به معلم مکتب خانه «ملا» و به مبصر کلاس «خلیفه» می‌گفتیم. آن سال‌ها مردی حدودا سی ساله به نام «ملاقربان» ملای مکتب خانه ما بود و من هم خلیفه کلاس بودم که با تقریبا ۴۰ نفر هم سن وسال خودم -کمی بزرگ‌تر یا کوچک تر- در یکی از اتاق‌های خانه ملا درس می‌خواندیم.
آن سال‌ها هنوز تقویم شمسی و ساعت رسمی در روستای ما معنی نداشت. ماه‌های سال برای مردم روستا قمری بود تا ماه روزه، حج و عزاداری را بدانند و ساعت‌های روز هم نام خود را داشت، مثل «ناشتا» که صبح زود بود، «نماز دگر» که ظهر بود و.... به خاطر دارم که در این روزگار ما ۱۲ ماه سال و هر روز از صبح تا غروب در مکتب بودیم. هر روز صبح به خانه ملا می‌رفتیم و در یک اتاق روی زیراندازی که از خانه با خودمان می‌بردیم -که معمولا یک تخته پوست (پوست دباغی شده بز یا گوسفند) یا نمد کوچکی بود- دور هم می‌نشستیم. درس مکتب بسته به سن بچه‌ها متفاوت بود؛ برای مثال یک گروه عم‌جزء می‌خواند، گروهی دیگر یاسین. ولی قانون بود که همه با هم و با صدای بلند بخوانند. می‌خواندیم، درحالی که مدام سرمان را جلو و عقب می‌بردیم تا ملا متوجه شود که ما مشغول درس خواندن هستیم و به اصطلاح حواسمان پرت نیست. ملای مکتب خانه یک چوب بلند داشت که از همان بالای اتاق که نشسته بود، می‌توانست هر کسی را که کم کاری می‌کرد -ولو ته کلاس و پایین اتاق نشسته باشد- با همان ترکه ادب کند. کار ما از صبح خروس خوان تا صلات ظهر همین بود. وقت نماز تنها می‌توانستیم حدود ۲۰ دقیقه‌ای را برای نماز و بعد هم خوردن ناهار به حال خودمان باشیم. آن روز‌ها ما پشت سر ملا نماز می‌خواندیم. بعد هم هر کس غذایی را که از خانه آورده بود و معمولا تکه نان و ماستی بود، می‌خورد و باز درس شروع می‌شد. مکتب خانه تا وقتی خورشید به خط روی دیوار روبه روی کلاس می‌رسید و به وقت آن زمان غروب می‌شد، ادامه داشت.
به خاطر دارم که در آن روزگار محبوب‌ترین گل برای کودکان روستای ما گل سنجد بود، زیرا این گل خوش بو نشانه آمدن فصل تابستان و نوید بخش یک ساعت استراحت بعد از ناهار بود، چون همان طور که گفتم آن زمان هنوز در میان روستا‌های ایران، حتی روستا‌هایی که در نزدیکی شهر مشهد بودند، ماه‌های خورشیدی شناخته شده نبود، و مردم فقط ماه‌های عربی را می‌شناختند، برای همین هم فرا رسیدن بهار و تابستان مشخص نمی‌شد و معلم مکتب خانه از روی گل سنجد رسیدن تابستان را می‌فهمید. برای ما بچه‌ها که استراحت معنی نداشت، این یک ساعت فرصت مغتنمی بود تا با هم بازی کنیم و از سروکول هم بالا برویم. برای همین حوالی تابستان که می‌شد مدام در باغ‌ها سرک می‌کشیدیم و درختان سنجد را چک می‌کردیم. اولین نفری که گل سنجد را به حضور ملا می‌برد هم مورد تشویق او قرار می‌گرفت و هم محبوب شاگردان می‌شد، چون سند تفریح یک ساعته می‌آورد. رسم بر این بود که هرکس گل را پیدا می‌کرد، یک شاخه از آن را می‌چید و به خانه می‌برد و به دست مادرش می‌داد. مادر هم تنور را داغ می‌کرد و نانی می‌پخت، بعد گل را همراه نان در طبق می‌گذاشت و به دست فرزندش می‌داد تا به عنوان پیشکش نزد ملای مکتب خانه ببرد.
این برنامه کلی ما در مکتب خانه بود. ما بیشتر دروس قرآنی می‌خواندیم، اما خواندن گلستان و صرف و نحو نیز برای بچه‌های بزرگ‌تر رایج بود. ۲ سالی به این منوال گذشت تا اینکه خانواده ام در سال ۱۳۳۹ به مشهد کوچ کردند، زیرا پدرم می‌خواست پسرانش را به مدارس جدید بفرستد. من هم از آن سال به بعد پشت میز و نیمکت نشستم، اما همیشه خاطرات مکتب با من بود و پنج شش سال پیش حتی موفق شدم ملایَم را که هنوز در قید حیات بود پیدا کنم و چند مرتبه‌ای به دیدارش بروم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ک
United States of America
۰۷:۰۰ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۲
1
1
شایدالان هیچکس باور نکنه که مدارس زمان ما دردهه شصت وهفتادبه خاطرمؤافقت پدرومادر هاباتنبیه،دراکثر مدارس امری کاملاعادی وپذیرفته شده بودباخطکش یاکف دست میزدندیاکف پامی زدندوفلک می کردندبه خصوص تو مدرسه ی پسرونه ها،که بیشترتنبیه می کردندامابه نظرم برای جلوگیری ازبعضی خبط وخطاهاتنبیه معلم برای مؤفقیت آینده لازم وحتی به خیروصلاح خودمون بودوبایدقدرو ارزش معلمهای دلسوزو متعهددوران درس و مدرسه روبدونیم
ک
United States of America
۰۷:۴۰ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۲
1
1
تنبیه درزمان خودش تلخ هست اماالان هیچ کس باورنمی کنه که مدرسه های دهه شصت وهفتاد به خاطرمؤافقت پدرو مادرهاتنبیه بدنی دراکثر مدارس امری عادی و کاملاپذیرفته شده بودبا خطکش چوبی کفدست میزدندیاکف پامی زدندو فلک می کردندبه خصوص تومدرسه ی پسرونه هاکه تنبیه بیشتر بود!امابه نظرم برای جلو گیری ازبعضی اشتباه ها یاخبط وخطاهاتنبیه برای مؤفقیت آینده لازم وحتی به خیرو صلاحمون بودکه بایدقدروارزش معلم های دلسوزومتعهد دوران درس ومدرسه روبدونیم
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->