۱۰ فیلم کوتاه برتر از نگاه تماشاگران‌ در دومین روز جشنواره بین‌المللی فیلم کوتاه تهران چهل‌ودومین جشنواره فیلم کوتاه تهران به ایستگاه پایانی رسید + زمان و مکان اختتامیه تصویری جالب از الناز شاکردوست در پشت صحنه «کج پیله» + عکس انتشار کتابی تازه درباره ساختار مدها در موسیقی دستگاهی ایران نامزدهای جشنواره «عروسکخونه» اعلام شدند وزیر فرهنگ‌ و ارشاد: جشنواره فیلم کوتاه، رویای جوانان در سینما مخاطبان «کنکل» همچنان چشم‌انتظار قسمت جدید نگاهی به قسمت اول سریال «بامداد خمار» پشت پرده سرقت‌های سریال «الگوریتم» جشنواره فیلم کوتاه تهران زیر ذره‌بین رسانه‌ها پرونده عجیب سریال «بامداد خمار» و چالش حقوقی عواملش | واکنش تهیه‌کننده و پاسخ پلتفرم پخش کننده جزئیات سریال تازه مهران مدیری | «شش‌ماهه» در آستانه پخش سجاد بابایی و بهزاد خلج در پشت صحنه فیلم «مجنون» + عکس ویدئو | انتقاد کارگردان «یوز» از شوخی‌های جنسی در سینما فراخوان نخستین جشنواره ملی «داستان ایثار» منتشر شد «خانم مارپل» روی آنتن شبکه تماشا + زمان پخش هادی حجازی‌فر: کارگردان «ناتوردشت» جسارت ساخت اثری متفاوت را داشت کنسرت سیروان خسروی لغو شد مناسبت‌ها و تقویم فرهنگی‌هنری امروز (چهارشنبه، ۳۰ مهر ۱۴۰۴) فهرست اولیه نامزدهای جوایز فیلم مستقل بریتانیا اعلام شد | فیلم کوثر بن‌هنیه در میان نامزدهای بهترین فیلم بین‌المللی
سرخط خبرها

خاطرات مدرسه

  • کد خبر: ۱۳۰۷۴۲
  • ۳۰ مهر ۱۴۰۱ - ۱۵:۳۲
خاطرات مدرسه
کلاس اول بودم که انقلاب شد. قبل از عید که رفتیم مدرسه، خانم معلم‌ها بی حجاب بودند. بعد عید، چندتایی باحجاب شده بودند.
قاسم رفیعا
نویسنده قاسم رفیعا

کلاس اول بودم که انقلاب شد. قبل از عید که رفتیم مدرسه، خانم معلم‌ها بی حجاب بودند. بعد عید، چندتایی باحجاب شده بودند. قبل از اون ما میوه‌ها و کیک‌های شاه رو می‌خوردیم، ولی به شیر‌های پاستوریزه اش لب نمی‌زدیم؛ چون می‌گفتند فرح توش شنا کرده!

من از همون کلاس اول، بنای ناسازگاری گذاشتم. از معلم کلاس اولمان، خانم عنبرخواه، می‌ترسیدم. یعنی اگه فرصت پیدا می‌کردم، از مدرسه فرار می‌کردم. یادمه مشرف به پشت بوم ما، کنار خونه آقای سیفی، یک کارخونه قالی بافی بود و یک آغل کفتر که بعد‌ها به خونه شون اضافه کردند.

از مدرسه فرار می‌کردم و می‌رفتم تو آغل کفتر. به خیال خودم ساعت‌ها می‌نشستم و آخرش فکر می‌کردم ظهر شده و می‌رفتم خونه. مادرم تا چشمش به من میفتاد، می‌گفت:

- هنوز ساعت دهه، تو اینجا چه کار می‌کنی؟من که ساعت نمی‌فهمیدم؛ و خب، باز کشون کشون من رو می‌برد مدرسه.
فکرشو بکنید، از ته کوچه آسیا تا مدرسه خواجه نصیر، خیلی راه بود. اون سال مردود شدم.
سال تحصیلی بعدی، نزدیکای مهر بود که یک بند گریه می‌کردم که من مدرسه نمی‌رم. یک روز مادرم اومد و بی مقدمه گفت:
- نمی‌خوای بری مدرسه؟
- نه.
- خیلی خب، بیا برو قالی بافی.
- بله که می‌رم. از خدامه که برم.
نگو با اوستاعلی اکبر خیرالهی هماهنگ کرده بود که من رو به مدرسه علاقه‌مند کنه!
اون روز از صبح تا شب، اون قدر اوستاعلی اکبر من رو بی بهانه و با بهانه کتک زد که شب با گریه به مادرم گفتم:
- شکر خوردم. می‌رم مدرسه.

اول مهر معلم ما عوض شده بود. یک معلم جدید آمده بود که فقط شش ماه در مدرسه خواجه نصیر درس داد؛ برای همین اسمش هیچ جا نیست. همکلاسی هایم اسمش رو یاد نگرفتند و، چون امتحانات پایان سال رو امضا نکرد، اسمش هیچ جا ثبت نشده، ولی زندگی من رو عوض کرد. من رو به درس علاقه‌مند کرد. نقاشی من رو توی تلویزیون نشون داد و از من آدم دیگه‌ای ساخت.

همون سال‌های ابتدایی، جذب سرود شدیم و سر صف مدرسه، سرود می‌خوندیم؛ درست و غلط قاتی. به هرحال خواجه نصیر یک بوستان بود. یک باغ وسطش بود که گیلاس هم داشت. زردآلو هم داشت. خود ساختمانش هم شاهکار بود.

غیر از زیرزمینش که می‌گفتند درش از تو دفتره و تا حالا هیچ کس از داخلش، زنده بیرون نیومده، همه چیز خواجه نصیر خوب بود. معلم هایش خوب بودند. مدیرانش خوب بودند. خدمتگزارانش همین طور؛ آقای متقی، آقای غلامی، آقای، ولی نژاد و...
خواجه نصیر مسیر زندگی ما رو عوض کرد. اما من چموش‌تر از این حرف‌ها بودم؛ یک بچه لاغر و شیطون که هیچ کس حریفش نبود.

الکی گریه اش می‌گرفت و نمی‌تونست دوکلام حرف حساب بزند. کلا مرخص بودم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->