برگزاری نخستین نشست فعالان سینمای خراسان رضوی در مشهد تمام مهربانی‌های یار مهربان تصویرگر آواز‌های آبی شهر | یادی از استاد علی‌اکبر زرین‌مهر نقاش فقید مشهدی هم‌زمان با سالروز درگذشتش ماجرای تخلص استاد شهریار در مسابقه تلویزیونی «دونقطه» + فیلم گنجینه ای از هنر ناب ایرانی در حرم رضوی | گذری به موزه تخصصی فرش آستان قدس رضوی روایتی طنزآمیز از روابط انسانی | گزارشی از اکران مردمی فیلم «ناجورها» در مشهد پرتره «سیدحسن حسینی»، شاعر برجسته، روی آنتن تلویزیون + زمان پخش زوربا، یک مرد رها | معرفی کتاب «زوربای یونانی» به بهانه انتشار کتاب صوتی‌اش مدیرعامل مؤسسه فرهنگی شهرآرا: حمایت شهرآرا از سینما برای گرم‌ترشدن بازار هنر مشهد است + فیلم «جیمی کیمل» مجری مشهور تلویزیون اخراج شد سواد رسانه‌ای؛ سپر دفاعی در جنگ نوین حماسه در غزل | فردوسی چه تأثیراتی بر شهریار گذاشته است؟ رائد فریدزاده: حمایت از پروژه‌های سینمایی استانی باید هدفمند و بلندمدت باشد + فیلم لغو اجرا‌های محسن یگانه در گرگان + علت مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی: ظرفیت هنری استان نیازمند ایجاد زیرساخت‌های لازم است پایان بخش اجرایی جشنواره هجدهم موسیقی جوان رمان «جایی برای دفن مردگان نیست» در کتابفروشی‌ها مروری بر کارنامه هنری «فرهاد آییش» به مناسبت تولد هفتاد و سه سالگی‌اش
سرخط خبرها

کتاب فروش

  • کد خبر: ۱۳۱۱۸۴
  • ۰۳ آبان ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۷
کتاب فروش
وسط اتوبوس ایستاد، نفس عمیقی کشید و بعد با صدای بلند گفت: «کتاب برای افزایش اطلاعات و پرکردن اوقات فراغت؛ رمان، شعر، روان شناسی، سبک زندگی... همه جور کتاب دارم.»

اتوبوس که توی ایستگاه توقف کرد، دختر جوان درحالی که یک چرخ خرید پر و سنگین را می‌کشید، عقب عقب از پله‌های اتوبوس بالا آمد.

وسط اتوبوس ایستاد، نفس عمیقی کشید و بعد با صدای بلند گفت: «کتاب برای افزایش اطلاعات و پرکردن اوقات فراغت؛ رمان، شعر، روان شناسی، سبک زندگی... همه جور کتاب دارم.»

مرد جوان کم مویی که روی صندلی تکی آخر اتوبوس نشسته بود، گفت: «خانم! کتابی داری که حال آدم رو خوب کنه؟»

دختر عینکش را روی بینی اش جابه جا کرد و بعد دست برد توی کیسه چرخ و یک کتاب درآورد و گفت: «این کتاب ملانصرالدین پر از حکایت‌های نابه که می‌شه حسابی خندید.» مرد کتاب را گرفت و صفحه‌ای را باز و نگاه کرد. بعد از چند لحظه، بلند خندید و چند لحظه بعدتر بازهم خندید و کتاب را بست. گفت: «ببین خانم! این خوبه، اما یه کتاب برای حال دلم می‌خوام.»

دختر کتاب را گرفت و بعد کتاب دیگری درآورد و لای آن را باز کرد و خواند: «گفتی و باور کردی/کاش، یک روز، به اندازه هیچ//غم بیهوده نمی‌خوردی/کاش، یک لحظه، به سرمستی باد//شاد و آزاد به سر می‌بردی... این کتاب اشعار فریدون مشیریه، شعر‌های عاشقانه و اجتماعی.» مرد که محو شعرخوانی دختر شده بود، گفت: «خب... این کتاب رو بدین، اما یه چیز عمیق‌تر می‌خوام.»

دختر دست کرد توی کیسه و چند کتاب را بالا آورد و بعد، از بین آن‌ها دو کتاب را کشید بیرون و رو به مرد جوان گرفت و گفت: «این کتاب ملت عشق یک رمان پرفروشه که ۴۰ قانون عاشقانه و عارفانه شمس و مولانا رو با زبان داستان و امروزی بیان می‌کنه و خیلی پرطرفداره و این یکی کتاب انسان در جست وجوی معناست؛ نویسنده این کتاب یه روان شناسه که خودش بدترین رنج‌ها رو در اردوگاه کار اجباری نازی‌ها دیده و بعد از تعریف اونا می‌گه که چطور در اون وضعیت، دنبال معنای زندگی کردن بوده، اینم خیلی پرفروشه!»

مرد جوان که تحت تأثیر تسلط دختر کتاب فروش بود، گفت: «خب این دوتا رو هم بدین، اما می‌شه یک کتاب سبک‌تر و ساده‌تر هم معرفی کنین؟»

کتاب فروش بی تامل کتاب باریکی را بیرون کشید و ورق زد. روی صفحه‌ای ایستاد و گفت: «آها! اینجاست.» بعد گلویش را صاف کرد و از روی صفحه خواند: «روباه گفت: خدا نگهدار!... و، اما رازی که گفتم، خیلی ساده است: جز با دل، هیچی را چنان که باید، نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشم سر نمی‌بیند. ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای. شازده کوچولو تکرار کرد؛ روباه گفت: انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده اند، اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده ای، نسبت به چیزی که اهلی کرده ای، مسئولی....»

مرد جوان گفت: «چقدر قشنگ... این کتاب رو هم می‌خوام!»

اتوبوس در ایستگاه دیگری توقف کرد و دختر کتاب فروش خواست پیاده شود. مرد جوان گفت: «صبر کنید کمکتون کنم.» و بعد دسته چرخ کتاب‌ها را بلند کرد و هردو پیاده شدند. اتوبوس راه افتاد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->