فیلم «یکی از آنها» در آمریکا رقابت می‌کند صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۴ تاریخ و ساعت دقیق بازپخش سریال جومونگ در سال ۱۴۰۴ مشخص شد + ساعت تکرار «دنی ویلنوو» کارگردان جدید جیمزباند شد نگاهی به نقش‌آفرینی بازیگران مرد اصلی سریال «از یاد رفته» مستند «من علی صیاد شیرازی هستم» روی آنتن + زمان پخش انتشار کتاب «حریر غزاله» برنده جایزه «بوکر» انتشار نسخه دیجیتالی پروژه موسیقایی «سوئیت سمفونی مینودر» تشدید بیماری «ایرج جنتی عطایی» شاعر و ترانه‌سرا «پدر، مادر، خواهر، برادر» جیم جارموش در راه جشنواره فیلم نیویورک ۲۰۲۵ تمدید مهلت ارسال آثار به جشنواره ملی فیلم اقوام ایرانی جشنواره فیلم‌های سینمایی در شبکه کودک و امید «بوم بوم تل‌آویو»، برنامه‌ای برای نمایش اسطوره‌های ایرانی با حضور کودکان و نوجوانان استنلی کوبریک و گربه‌ای که فیلم «درخشش» را شکل داد در لبه‌ خیال و زندگی | مجموعه شعر «اسب‌ِ سالگی»، تازه‌ترین اثر حیدر کاسبی، منتشر می‌شود
سرخط خبرها

دلقک و خنده هایش سهم دخترک بود

  • کد خبر: ۱۳۲۴۱۶
  • ۱۰ آبان ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۲
دلقک و خنده هایش سهم دخترک بود
راننده به بقیه مسافرانی که مسیر دیگری را پیشنهاد می‌دادند، فقط با یک نچ جواب داد و بعد هم پایش را روی گاز گذاشت به سمت مقصد.

- «استقلال»؟راننده بدون اینکه چیزی بگوید، فقط سرش را به نشانه تأیید تکان داد. سوار شدم و سلام کردم. راننده با اخمی میان دو ابرو و دو دستی که از آرنج‌ها حمایل شده بود روی فرمان، بدون نگاه کردن به من بازهم فقط سر تکان داد.

راننده به بقیه مسافرانی که مسیر دیگری را پیشنهاد می‌دادند، فقط با یک نچ جواب داد و بعد هم پایش را روی گاز گذاشت به سمت مقصد. سکوت سنگینی بر ماشین حاکم بود. برای اینکه فضا را بشکنم، گفتم: «هوای پاییزی هم بی حساب وکتابه. دیروز اون قدر هوا گرم و آفتابی و امروز این جور سرد و ابری.»

راننده بدون اینکه از روبه رو سر برگرداند، فقط گفت: «هوم!»

دوباره سکوت شد و من دور میدان فردوسی، مشغول تماشای دست‌های بلندشده مجسمه فردوسی شدم.
زنی با دو بچه کوچک دست تکان داد و راننده پا گذاشت روی ترمز. پسرک خودش سوار شد، اما، دخترک را که گریه می‌کرد، زن بغل کرد و گذاشت روی صندلی و بعد خودش نشست.

دخترک کوله کوچکش را بغل گرفته بود و هق هق آرام گریه می‌کرد. زن با حالتی عصبی گفت: «بسه دیگه! خسته ام کردی. هیس! آقای راننده دعوات می‌کنه!»

راننده از آینه نگاهی به صندلی عقب انداخت. همان طور که نگاهش به جلو بود، دستش را آورد سمت من و در داشبورد را باز کرد؛ چند ثانیه‌ای خرت وپرت‌های داخل داشبورد را لمس کرد و بعد چیزی را درآورد. یک عروسک دلقک کوچک بود که یک نخ کشی به آن وصل بود. آن را آویزان کرد به آینه جلو؛ بعد از پای عروسک گرفت و آن را کشید به پایین. دلقک کوچک مثل فنر بالاوپایین شد و شروع کرد به خندیدن.

هم زمان راننده هم با همان ریتم، سرش را بالاوپایین کرد و شکلک درآورد. باورم نمی‌شد که این همان آدم چند دقیقه پیش است.

دخترک سکوت کرد و با لبخندی توأم با تعجب، محو عروسک و راننده شد. راننده دوباره و چندباره هم این کار را انجام داد و و در دفعات بعد دخترک هربار خندید. مادر و بچه هایش که خواستند پیاده شوند، راننده، عروسک را از آینه جدا کرد و گرفت سمت دخترک و گفت: «بیا عموجون! برای خود خودت!»

دوباره که راه افتادیم، خواستم بگویم: «آقا! دم شما گرم! چه بامرامی!» دیدم راننده دو دستش را انداخته است روی فرمان و با اخمی میان دو ابرو فقط به جلو نگاه می‌کند. حرفم را قورت دادم و به امتداد نگاه او نگاه کردم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->