برگزاری نخستین نشست فعالان سینمای خراسان رضوی در مشهد تمام مهربانی‌های یار مهربان تصویرگر آواز‌های آبی شهر | یادی از استاد علی‌اکبر زرین‌مهر نقاش فقید مشهدی هم‌زمان با سالروز درگذشتش ماجرای تخلص استاد شهریار در مسابقه تلویزیونی «دونقطه» + فیلم گنجینه ای از هنر ناب ایرانی در حرم رضوی | گذری به موزه تخصصی فرش آستان قدس رضوی روایتی طنزآمیز از روابط انسانی | گزارشی از اکران مردمی فیلم «ناجورها» در مشهد پرتره «سیدحسن حسینی»، شاعر برجسته، روی آنتن تلویزیون + زمان پخش زوربا، یک مرد رها | معرفی کتاب «زوربای یونانی» به بهانه انتشار کتاب صوتی‌اش مدیرعامل مؤسسه فرهنگی شهرآرا: حمایت شهرآرا از سینما برای گرم‌ترشدن بازار هنر مشهد است + فیلم «جیمی کیمل» مجری مشهور تلویزیون اخراج شد سواد رسانه‌ای؛ سپر دفاعی در جنگ نوین حماسه در غزل | فردوسی چه تأثیراتی بر شهریار گذاشته است؟ رائد فریدزاده: حمایت از پروژه‌های سینمایی استانی باید هدفمند و بلندمدت باشد + فیلم لغو اجرا‌های محسن یگانه در گرگان + علت مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی: ظرفیت هنری استان نیازمند ایجاد زیرساخت‌های لازم است پایان بخش اجرایی جشنواره هجدهم موسیقی جوان رمان «جایی برای دفن مردگان نیست» در کتابفروشی‌ها مروری بر کارنامه هنری «فرهاد آییش» به مناسبت تولد هفتاد و سه سالگی‌اش
سرخط خبرها

دلقک و خنده هایش سهم دخترک بود

  • کد خبر: ۱۳۲۴۱۶
  • ۱۰ آبان ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۲
دلقک و خنده هایش سهم دخترک بود
راننده به بقیه مسافرانی که مسیر دیگری را پیشنهاد می‌دادند، فقط با یک نچ جواب داد و بعد هم پایش را روی گاز گذاشت به سمت مقصد.

- «استقلال»؟راننده بدون اینکه چیزی بگوید، فقط سرش را به نشانه تأیید تکان داد. سوار شدم و سلام کردم. راننده با اخمی میان دو ابرو و دو دستی که از آرنج‌ها حمایل شده بود روی فرمان، بدون نگاه کردن به من بازهم فقط سر تکان داد.

راننده به بقیه مسافرانی که مسیر دیگری را پیشنهاد می‌دادند، فقط با یک نچ جواب داد و بعد هم پایش را روی گاز گذاشت به سمت مقصد. سکوت سنگینی بر ماشین حاکم بود. برای اینکه فضا را بشکنم، گفتم: «هوای پاییزی هم بی حساب وکتابه. دیروز اون قدر هوا گرم و آفتابی و امروز این جور سرد و ابری.»

راننده بدون اینکه از روبه رو سر برگرداند، فقط گفت: «هوم!»

دوباره سکوت شد و من دور میدان فردوسی، مشغول تماشای دست‌های بلندشده مجسمه فردوسی شدم.
زنی با دو بچه کوچک دست تکان داد و راننده پا گذاشت روی ترمز. پسرک خودش سوار شد، اما، دخترک را که گریه می‌کرد، زن بغل کرد و گذاشت روی صندلی و بعد خودش نشست.

دخترک کوله کوچکش را بغل گرفته بود و هق هق آرام گریه می‌کرد. زن با حالتی عصبی گفت: «بسه دیگه! خسته ام کردی. هیس! آقای راننده دعوات می‌کنه!»

راننده از آینه نگاهی به صندلی عقب انداخت. همان طور که نگاهش به جلو بود، دستش را آورد سمت من و در داشبورد را باز کرد؛ چند ثانیه‌ای خرت وپرت‌های داخل داشبورد را لمس کرد و بعد چیزی را درآورد. یک عروسک دلقک کوچک بود که یک نخ کشی به آن وصل بود. آن را آویزان کرد به آینه جلو؛ بعد از پای عروسک گرفت و آن را کشید به پایین. دلقک کوچک مثل فنر بالاوپایین شد و شروع کرد به خندیدن.

هم زمان راننده هم با همان ریتم، سرش را بالاوپایین کرد و شکلک درآورد. باورم نمی‌شد که این همان آدم چند دقیقه پیش است.

دخترک سکوت کرد و با لبخندی توأم با تعجب، محو عروسک و راننده شد. راننده دوباره و چندباره هم این کار را انجام داد و و در دفعات بعد دخترک هربار خندید. مادر و بچه هایش که خواستند پیاده شوند، راننده، عروسک را از آینه جدا کرد و گرفت سمت دخترک و گفت: «بیا عموجون! برای خود خودت!»

دوباره که راه افتادیم، خواستم بگویم: «آقا! دم شما گرم! چه بامرامی!» دیدم راننده دو دستش را انداخته است روی فرمان و با اخمی میان دو ابرو فقط به جلو نگاه می‌کند. حرفم را قورت دادم و به امتداد نگاه او نگاه کردم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->