پوستر بیست‌ونهمین هفته فیلم و عکس مشهد منتشر شد برنامه صداوسیما برای دلجویی از هموطنان اهل سنت بهرام افشاری و سروش طاهری در تور آمریکای شمالی با «چه کسی جوجه‌تیغی را کشت؟» فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون (۴ اردیبهشت ۱۴۰۴) + زمان پخش مدیر پخش شبکه یک صداوسیما عزل شد| اعلام جرم علیه ۸ نفر چهره ماندگار | درباره جلال‌الدین معیریان، بنیان‌گذار چهره‌پردازی کلاسیک ایران سایه مات خندوانه | نگاهی به برنامه ۱۰۰۱ و انتظارات برآورده نشده آن گفت‌وگو با استادان دانشگاه‌های مشهد به‌مناسبت روز ملی معماری پرورده آفتاب ایران | مختصری در احوال و آثار شیخ بهایی روایتی سینمایی از یک قهرمان | گفتگو با عوامل فیلم سینمایی صیاد انتشار فراخوان جشنواره بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان تفلیس آغاز اکران انیمیشن رویاشهر در سینما آیا نویسندگان پرفروش آینده دنیا باید ستاره فضای مجازی باشند؟ جایزه یک عمر دستاورد موسسه فیلم آمریکا برای فرانسیس فورد کوپولا فیلم کوتاه داستانی «جای خالی» در جشنواره ایتالیایی برنامه‌های رادیو به مناسبت سالروز شهادت امام‌جعفرصادق(ع) + زمان پخش اکران سیار انیمیشن «رؤیاشهر» در شهر‌های فاقد سینما درگذشت پاپ تماشاگران «مجمع کاردینال‌ها» را چند برابر کرد
سرخط خبرها

دلقک و خنده هایش سهم دخترک بود

  • کد خبر: ۱۳۲۴۱۶
  • ۱۰ آبان ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۲
دلقک و خنده هایش سهم دخترک بود
راننده به بقیه مسافرانی که مسیر دیگری را پیشنهاد می‌دادند، فقط با یک نچ جواب داد و بعد هم پایش را روی گاز گذاشت به سمت مقصد.
حمید سبحانی
نویسنده حمید سبحانی

- «استقلال»؟راننده بدون اینکه چیزی بگوید، فقط سرش را به نشانه تأیید تکان داد. سوار شدم و سلام کردم. راننده با اخمی میان دو ابرو و دو دستی که از آرنج‌ها حمایل شده بود روی فرمان، بدون نگاه کردن به من بازهم فقط سر تکان داد.

راننده به بقیه مسافرانی که مسیر دیگری را پیشنهاد می‌دادند، فقط با یک نچ جواب داد و بعد هم پایش را روی گاز گذاشت به سمت مقصد. سکوت سنگینی بر ماشین حاکم بود. برای اینکه فضا را بشکنم، گفتم: «هوای پاییزی هم بی حساب وکتابه. دیروز اون قدر هوا گرم و آفتابی و امروز این جور سرد و ابری.»

راننده بدون اینکه از روبه رو سر برگرداند، فقط گفت: «هوم!»

دوباره سکوت شد و من دور میدان فردوسی، مشغول تماشای دست‌های بلندشده مجسمه فردوسی شدم.
زنی با دو بچه کوچک دست تکان داد و راننده پا گذاشت روی ترمز. پسرک خودش سوار شد، اما، دخترک را که گریه می‌کرد، زن بغل کرد و گذاشت روی صندلی و بعد خودش نشست.

دخترک کوله کوچکش را بغل گرفته بود و هق هق آرام گریه می‌کرد. زن با حالتی عصبی گفت: «بسه دیگه! خسته ام کردی. هیس! آقای راننده دعوات می‌کنه!»

راننده از آینه نگاهی به صندلی عقب انداخت. همان طور که نگاهش به جلو بود، دستش را آورد سمت من و در داشبورد را باز کرد؛ چند ثانیه‌ای خرت وپرت‌های داخل داشبورد را لمس کرد و بعد چیزی را درآورد. یک عروسک دلقک کوچک بود که یک نخ کشی به آن وصل بود. آن را آویزان کرد به آینه جلو؛ بعد از پای عروسک گرفت و آن را کشید به پایین. دلقک کوچک مثل فنر بالاوپایین شد و شروع کرد به خندیدن.

هم زمان راننده هم با همان ریتم، سرش را بالاوپایین کرد و شکلک درآورد. باورم نمی‌شد که این همان آدم چند دقیقه پیش است.

دخترک سکوت کرد و با لبخندی توأم با تعجب، محو عروسک و راننده شد. راننده دوباره و چندباره هم این کار را انجام داد و و در دفعات بعد دخترک هربار خندید. مادر و بچه هایش که خواستند پیاده شوند، راننده، عروسک را از آینه جدا کرد و گرفت سمت دخترک و گفت: «بیا عموجون! برای خود خودت!»

دوباره که راه افتادیم، خواستم بگویم: «آقا! دم شما گرم! چه بامرامی!» دیدم راننده دو دستش را انداخته است روی فرمان و با اخمی میان دو ابرو فقط به جلو نگاه می‌کند. حرفم را قورت دادم و به امتداد نگاه او نگاه کردم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->