ترخیص هوشنگ مرادی کرمانی از بیمارستان (۲۰ خرداد ۱۴۰۴) بابک محمدی، خواننده پاپ، مجری برنامه «ستاره شو» می‌شود فیلم کوتاه «گوسفند» در راه ۲ جشنواره بین‌المللی جشنواره فضای مجازی ارتش باید در خدمت اعتلای فرهنگی جامعه قرار بگیرد جانشین فرمانده نیروی زمینی ارتش در مشهد: در جنگ شناختی، دشمن به‌دنبال ازبین‌بردن غیرت دینی ما است ۷ بازیگر جدید به سریال «هری پاتر» پیوستند آخرین وضعیت «هوشنگ مرادی کرمانی» در بیمارستان (۲۰ خرداد ۱۴۰۴) راوی عاشقانه‌های مردم | درباره فهیمه رحیمی، نویسنده پرکار و محبوب دهه ۷۰ و ۸۰ درد را با طنز و شیرینی مصور کرد | ادای دِینی به بهمن رضایی، به‌مناسبت درگذشتش بررسی فرصت شخصیت پردازی در پاتوق فیلم کوتاه مشهد کارگردان تئاتر «اکوئوس»: سعی کردیم به زبان و منطق امروز نزدیک شویم صوت | دانلود آهنگ جدید اسماعیل مقیمی با نام «از من نترس» + متن ترانه آموزش داستان نویسی | سه گام اژدها (بخش ششم) نویسنده کتاب «بلاغت تاریخ نگاری در ایران عصر صفوی»: هیچ تاریخی خالی از موضع‌گیری نیست برگزاری هفته فیلم روسیه در بنیاد سینمایی فارابی برگزاری مراسم وداع با بیژن اشتری، مترجم و منتقد مطرح ادبی (۲۰ خرداد ۱۴۰۴)
سرخط خبرها

هم نوایی آدم‌ها و اسب‌ها

  • کد خبر: ۱۴۰۴۹۲
  • ۲۷ آذر ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۷
هم نوایی آدم‌ها و اسب‌ها
پدر فؤاد از آن دست آدم‌هایی بود که روابط خاص خودش را داشت و با کسانی می‌پرید که ظاهر و کار‌هایی داشتند که برای ما جالب و حیرت انگیز بود.

پدر فؤاد از آن دست آدم‌هایی بود که روابط خاص خودش را داشت و با کسانی می‌پرید که ظاهر و کار‌هایی داشتند که برای ما جالب و حیرت انگیز بود. مثلا این ماجرا مربوط به زمانی است که پدر فؤاد توی باشگاه اسب دوانی کار می‌کرد. هر هفته که می‌آمد خانه یک چیز عجیبی همراهش بود که ما تا آن موقع ندیده بودیم.

یک بار زین و یراق کامل اسب همراهش بود، یک بار تندیس نقره‌ای مسابقات، یک بار یک بطری قهوه‌ای که مایع غلیظ ژله مانندی توی آن توده شده بود و بطری را که تکان می‌دادیم صدای چق چق می‌داد، حتی یک بار تعلیمی اسب (شلاق کوتاهی که با آن اسب‌ها را می‌زنند) با خودش آورده بود که شانه فؤاد را با همان نواخته بود.

رد عمیقش تا یک مدت طولانی روی شانه طفلک بی نوا ماند. پدر فؤاد برنامه منظمی در کارش نداشت. برای همین گاهی روزانه می‌رفت و می‌آمد، گاهی هم یکی دو هفته طولش می‌داد تا برگردد. همه این چیز‌ها بستگی به مدل کارش و فصل و این‌ها داشت. ولی ما همیشه دعا می‌کردیم یک هفته یک هفته بماند، چون صفیه خانم مادر فؤاد برای ماندن‌های بیشتر از سه  چهارروز شوهرش آش پشت پا یا قیمه درست می‌کرد و بین همسایه‌ها پخش می‌کرد؛ همه از شدت خوش مزگی غش می‌کردند.

اما با همه این حرف‌ها یک روزی رسید که صفیه خانم و پدر فؤاد و خود فؤاد طبقه به طبقه در خانه‌ها را می‌کوبیدند و داد می‌زدند که از آش پشت پایشان کسی حتی یک لقمه هم نخورد. مشکل اینجا بود که تقریبا همه توی خانه هاشان داشتند به کاسه‌های خالی و ته کشیده نگاه می‌کردند، یکی دوتایی هم وقتی آش داغ از حلقومشان پایین می‌رفت از ته مانده توی ظرف دل نکندند و با خودشان گفتند بی خیال.

این وسط هم که این خانواده سه نفره داشتند در‌ها را می‌زدند و همه را منع می‌کردند که از آش نخورند، بعضی‌ها دل خجسته‌ای داشتند و آن‌ها را به حرف می‌گرفتند که چرا و چه شده و... فقط یادم هست که صفیه خانم یکهو داد زد «این فؤاد گوربه گور شده دوای اسهال اسب ریخته تو آشا» همان لحظه همه دنیا متوقف شد. توی سکوت بلوک و بهت همسایه‌ها فقط چند گنجشک پر زدند و رفتند به آسمان. آن روز تا شب تقریبا هیچ کس از خانه بیرون نرفت. خانواده فؤاد هم که در‌ها را می‌زدند هرازچنددقیقه سریع برمی گشتند به خانه. وضع تمام بلوک همین طور شده بود.

این همان موقعی بود که پدر فؤاد با تعلیمی شانه بچه را رد انداخته بود. فؤاد هم از سر غیظ شیشه قهوه‌ای را خالی کرده بود توی ظرف آش و کاری کرد تمام اهل بلوک، تمام آن چهل وپنج خانواده، تا سه روز شکم روی داشته باشند و سیستم معیشت همه را مختل کرد. پدر فؤاد گفته بود «دیدی صفیه خانم کار دنیا چطوریه! غذات که این همه طالب داشت روزی براش رسید که همه در‌ها رو زدیم و گفتیم دستپختت رو نخورن، سمه» بعد گفته بود که دنیا آن قدر بد اطوار و بد اداست که خیر و شرش قاتی شده.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->