لزوم تداوم ارتباط معتکفین با مسجد آغاز اعزام دانشجویان به سفر عمره از ۲۵ آبان‌ماه | اعزام بدون قرعه‌کشی زوج‌های دانشجو در خراسان رضوی تأکید قرائتی بر اجرای سند بنیادین آموزش و پرورش بیش از ۳۰ درصد جمعیت جهان تا سال ۲۰۶۰ مسلمان خواهند شد برکت دعای امام؛ داستان حماد بن عیسی قفل غفلت را بشکنیم | در هیاهوی زندگی، از یاد امام زمانمان غافل نشویم شهادت پاسدار تیپ ۱۲ قائم (عج) سمنان حین ماموریت رزمی + عکس (۱۶ مهر ۱۴۰۴) تجربه زیارت اختصاصی کودکان در حرم مطهر رضوی برای نخستین‌بار انتخاب ۱۰ هزار مسجد شاخص در طرح «محراب» تقدیر مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه از نیروهای خدوم انتظامی فرنی‌پزان در شربت‌خانه حضرتی | نگاهی مستند و متفاوت به یکی از نهادهای فراموش‌شده پذیرایی در حرم‌مطهر تدوین خاطرات شهدای دانش‌آموز جنگ تحمیلی ۱۲ روزه بانگ خوش، مروج اخلاق جنگ با استکبار را ادامه می‌دهیم به سویت پر کشیدم با دلی از قبل‌ شیدا‌تر نسبتِ فرهنگی و تمدنی ما و امام رضا(ع) حکم شرعی خرید اضافی وسایل زندگی چیست؟ «اوس حبیب» جنس نور و نظم را می‌شناخت | یادی از مرمتگر گنبد و آینه‌کاری‌های حرم مطهر رضوی سفری برای دل دیدار رئیس بنیاد شهید با خانواده شهید فراجا
سرخط خبرها

سلام امام رضا جون

  • کد خبر: ۱۴۳۴۲۱
  • ۱۵ دی ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۰
سلام امام رضا جون
چندبار چیزی را زیر لب تکرار کرد. ایستاد و بلند گفت: «سلام امام رضا جون. ممنونم که...» انگار که حرفش را یادش رفته باشد، ساکت شد.
رضا غریبی
نویسنده رضا غریبی

تا وسط راهرو دوید. نزدیکم شد و با خجالت سلام کرد. من هم سلام کردم. قدم قدم جلو آمد، زیاد حواسش به من نبود. کنارم ایستاد و چادر مشکی اش را با دست‌های کوچکش مرتب کرد و دوباره آرام راه افتاد. چندبار چیزی را زیر لب تکرار کرد. ایستاد و بلند گفت: «سلام امام رضا جون. ممنونم که...» انگار که حرفش را یادش رفته باشد، ساکت شد. مادر و پدرش به ما رسیدند. مادرش گفت: «بگو دیگه، همون طور که تمرین کرده بودیم...»

دوباره خیلی خودمانی و خنده رو گفت: سلام امام رضا جون. ممنونم که اجازه دادی دوباره بیام پیشت. بعدش هم پله‌های صحن غدیر به جمهوری را دوید و پایین رفت، رسید کنار حوض. بالا و پایین می‌پرید. پدرش همان طور که به دخترش نگاه می‌کرد گفت: از دیروز توی قطار این جمله را تمرین می‌کند. هی از در کوپه می‌آمد تو و تکرار می‌کرد که در حرم آقا جمله اش را اشتباه نگوید. ما هم به خاطر اصرار این کوچولو الان مشهدیم.

خودم را ورودی شیرازی می‌بینم کنار پدر. از بالاخیابان وارد حرم می‌شویم. زیر چشمی نگاهش می‌کنم. با چشمانی پر اشک رو به گنبد سلام می‌دهد. تسبیح دانه مشکی همیشگی اش را از جیب کتش درمی آورد و دودستی دانه‌ها را جفت جفت رد می‌کند.

باهم راه می‌افتیم. قبل از ورودی صحن عتیق زیر ایوان ساعت یک خادم کلاه به سر ایستاده، با یک عصای نقره‌ای رنگ پرنقش و نگار. عصا را با فاصله از خودش نگه داشته است. بابا عصا را می‌بوسد. به من هم اشاره می‌کند. من هم می‌بوسم. بوی فلز می‌دهد. بوی انگشتر بابابزرگ. در را می‌بوسیم و وارد صحن می‌شویم.

از صحن کهنه می‌رویم بیرون و از زیر ایوان تلگراف خانه وارد صحن نو می‌شویم. بابا می‌گوید باید به احترام آقا از پایین پا، وارد روضه شد. دور ضریح، بابا با صدای بلند می‌گوید: به شاه قبه طلا حضرت رضا صلوااااااااات و همه صلوات می‌فرستند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->