دسترسی به اطلاعات اموات امکان پذیر می‌شود | ثبت روز «خادمین آرامستان‌ها» در تقویم رسمی کشور درگیری دو مربی بدنسازی به جنایت انجامید| قاتل بخشیده شد! آیا ادارات اراک و استان مرکزی فردا دوشنبه (۱۸ تیر ۱۴۰۳) تعطیل است؟ تهیه بسته‌های آموزشی وزارت بهداشت برای پیاده‌روی اربعین امکان تغییر گروه آزمایشی و حوزه امتحانی در کنکور ۱۴۰۳ وجود دارد؟ تصادف دو دستگاه خودرو پراید، سه مصدوم برجای گذاشت دستگیری عاملان قتل جوان شرور پس از سه هفته آیا ادارات استان قم فردا دوشنبه (۱۸ تیر ۱۴۰۳) تعطیل است؟ آیا قاتلان استخدام شده، ‌قاتلان سریالی هستند؟ حکم قصاص برای مامور پلیس صادر شد | شلیک مرگبار به متهم فراری نمک دریا دارای ناخالصی‌های سرطان‌زاست| آلودگی نمک‌های رنگی و سنتی به فلزات سنگین جنایت تکان‌دهنده با رویای مهاجرت از کشور ربودن زن جوان به بهانه ازدواج در تهران پلمب دو سالن زیبایی بدلیل تداخل پزشکی در مشهد(۱۷تیر ۱۴۰۳) مجازات حبس برای قاچاقچیان عروس دشت‌های ایران آیا ادارات استان یزد پنجشنبه‌ها تعطیل است؟ ۸۳ فقره سرقت از مجتمع‌های مسکونی در غرب مشهد رمزگشایی شد (۱۷ تیر ۱۴۰۳) کشف ۳۵۰۰ عدد قرص غیرمجاز از یک واحد صنفی متخلف در مشهد نتایج نهایی کنکور ۱۴۰۳ چه زمانی اعلام می‌شود؟ اسامی پذیرفته‌شدگان آزمون آموزگار ابتدایی و استثنایی ۱۴۰۳ اعلام شد + جزئیات
سرخط خبرها
روزنوشت‌های شهری (۴۳)

من هم توی صف هستم

  • کد خبر: ۱۴۹۴۸
  • ۲۶ دی ۱۳۹۸ - ۰۷:۵۵
من هم توی صف هستم
حجت الاسلام محمدرضا زائری کارشناس مسائل فرهنگی
شنبه
از آغاز روز، آواری سنگین از اخبار تلخ بر سرم می‌ریزد. حال آشفته و پریشانی دارم. هرچه در روز‌های قبل با فضای گسترده همدلی و هم‌بستگی عمومی مردم در تشییع جنازه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش سرخوش و شادمان بودم اکنون سرخورده و ویرانم. دوستی در سلام و احوالپرسی عادی روزانه ناخودآگاه می‌پرسد: خوبید؟ خیره نگاهش می‌کنم و می‌گویم: الان توی این اوضاع انتظار داری چه جوابی بدهم؟ هردو تلخ می‌خندیم!
یکشنبه
توی پیاده‌رو از روبه‌رو پیرمردی می‌آید که کیف قهوه‌ای در دست چپ دارد و  با دست راست به ماسک خودش اشاره می‌کند و به من. نزدیک‌تر که می‌شود، همان‌طور از زیر ماسک می‌پرسد: ماسک نمی‌زنی؟ می‌خندم و جوابی نمی‌دهم. با تأکید می‌گوید: بزن! و می‌گذرد. فرصت نمی‌شود مثل حبیب در سریال «فوق‌لیسانسه‌ها» با تفاخر و تعجب بپرسم: این همه آدم توی خیابان هست! چرا من؟!
دوشنبه
روی پله‌برقی با نظافتچی مترو همراه می‌شوم. سلام می‌کنم و می‌گویم: خسته نباشید. جواب می‌دهد که خسته نیستم، افسرده‌ام!
بعد، از حقوق ماهانه‌اش می‌گوید که سر وقت هم پرداخت نمی‌شود و بعد بحث می‌رسد به پیمانکار و کارفرمای خودشان و زندگی شخصی‌اش. جز شنیدن درد‌دل‌هایش چه می‌توانم بکنم؟
سه‌شنبه
توی ایستگاه پسری با ظاهر انقلابی جلو می‌آید و سر حرف باز می‌شود. یقه بسته پیراهن و ریش تقریبا بلندش به او چهره‌ای مذهبی و ارزشی می‌داد. با همین تصور با او روبه‌رو می‌شوم که می‌گوید بچه انقلابی‌ام، ولی توی شلوغی‌های آبان‌ماه کف خیابان بوده‌ام و دستگیرم کرده‌اند! هم به سیاست‌های جاری اعتراض دارد و هم دل‌بسته آرمان‌های انقلاب است. کاش می‌توانستیم فقط همین را بفهمیم که لزوما همه صفر یا صد
نیستند!
 چهارشنبه
از پیچ راهروی ورودی مترو دارم وارد می‌شوم که صدای جوانی به گوشم می‌رسد. حرف تقلب‌های دانشجویی است. وقتی نزدیک‌تر می‌رسم، یکی‌شان دارد به رفیقش می‌گوید: از من تقلب گرفتند، گفتم تتو کرده‌م!
پنجشنبه
کنار پیاده‌رو چند پسر جوان دارند بلند‌بلند حرف می‌زنند. به نظر می‌آید دانشجو باشند. یکی‌شان که سوئیشرت خاکستری پوشیده و کلاهش را کامل روی سرش کشیده است با سر و صدا دارد یکی‌یکی توی سر همه می‌زند. زمانی که می‌خواهم از کنارشان عبور کنم، به نزدیک آخرین نفر رسیده‌ام. کنار همان نفر آخر می‌ایستم و تا جوان خاکستری‌پوش ضربه‌اش را به سر او می‌زند به او می‌گویم: من هم توی صف هستم! دستش هنوز توی هواست و غافل‌گیر شده است! همه می‌خندیم و در حالی که سر به سر هم می‌گذارند راهم را ادامه می‌دهم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->