علت صدای انفجار در گناوه بوشهر چه بود؟ (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) وزیر بهداشت: درمان سرطان در کشور رایگان می‌شود ۸ مصدوم در برخورد ۳ دستگاه خودروی پراید در جاده قدیم نیشابور-مشهد + عکس (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) آغاز انتخاب رشته‌ آزمون دکتری سال ۱۴۰۳ از اول اردیبهشت سقوط جرثقیل در پتروشیمی رازی | ۲ نفر جان باختند «مجید راهب» پدر گلاب ایران درگذشت + علت فوت آخرین وضعیت آب‌و‌هوای کشور | رگبار پراکنده و وزش باد در مناطقی از غرب و شمال غرب (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) هشدار جدی به شکارچیان برای خروج از منطقه کوهسرخ تردد روان در تمام محور‌های مواصلاتی کشور | محور‌های شمالی بدون محدودیت (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) زلزله ۴.۲ ریشتری، «روداب» خراسان‌رضوی را لرزاند (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) آسیب شناسی خشم و راهکارهای کاهش خشونت در جامعه کشف راز قتل جوان ۴۰ ساله به دست بادیگاردها در مشهد کشف ایمپلنت‌های قاچاق در تهران قتل خونین مدیر یک شرکت‌ لوازم آرایشی در برج ۲۰ طبقه‌اش به دست دوست صمیمی! ممنوعیت عرضه رایگان کیسه‌های پلاستیکی در فروشگاه‌های زنجیره‌ای|مشهد، شهر پیشگام در مدیریت پسماند است سرگردانی مسافران «فلای دوبی» در فرودگاه مشهد دستگیری یک قاچاقچی و کشف ۵۶۶ کیلوگرم مواد مخدر از یک دستگاه تریلی در هنگ مرزی تایباد یک کشته و چهار مصدوم بر اثر تصادف با تریلر در جاده تربت حیدریه (۳۰ فروردین ۱۴۰۳) کشف ۲ کیلو و ۸۵۰ گرم مواد مخدر صنعتی در گمرک دوغارون کمبود ۶ هزار لیتر آب برثانیه در مشهد برای تابستان ۱۴۰۳
سرخط خبرها
روزنوشت‌های شهری (۴۳)

من هم توی صف هستم

  • کد خبر: ۱۴۹۴۸
  • ۲۶ دی ۱۳۹۸ - ۰۷:۵۵
من هم توی صف هستم
حجت الاسلام محمدرضا زائری کارشناس مسائل فرهنگی
شنبه
از آغاز روز، آواری سنگین از اخبار تلخ بر سرم می‌ریزد. حال آشفته و پریشانی دارم. هرچه در روز‌های قبل با فضای گسترده همدلی و هم‌بستگی عمومی مردم در تشییع جنازه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش سرخوش و شادمان بودم اکنون سرخورده و ویرانم. دوستی در سلام و احوالپرسی عادی روزانه ناخودآگاه می‌پرسد: خوبید؟ خیره نگاهش می‌کنم و می‌گویم: الان توی این اوضاع انتظار داری چه جوابی بدهم؟ هردو تلخ می‌خندیم!
یکشنبه
توی پیاده‌رو از روبه‌رو پیرمردی می‌آید که کیف قهوه‌ای در دست چپ دارد و  با دست راست به ماسک خودش اشاره می‌کند و به من. نزدیک‌تر که می‌شود، همان‌طور از زیر ماسک می‌پرسد: ماسک نمی‌زنی؟ می‌خندم و جوابی نمی‌دهم. با تأکید می‌گوید: بزن! و می‌گذرد. فرصت نمی‌شود مثل حبیب در سریال «فوق‌لیسانسه‌ها» با تفاخر و تعجب بپرسم: این همه آدم توی خیابان هست! چرا من؟!
دوشنبه
روی پله‌برقی با نظافتچی مترو همراه می‌شوم. سلام می‌کنم و می‌گویم: خسته نباشید. جواب می‌دهد که خسته نیستم، افسرده‌ام!
بعد، از حقوق ماهانه‌اش می‌گوید که سر وقت هم پرداخت نمی‌شود و بعد بحث می‌رسد به پیمانکار و کارفرمای خودشان و زندگی شخصی‌اش. جز شنیدن درد‌دل‌هایش چه می‌توانم بکنم؟
سه‌شنبه
توی ایستگاه پسری با ظاهر انقلابی جلو می‌آید و سر حرف باز می‌شود. یقه بسته پیراهن و ریش تقریبا بلندش به او چهره‌ای مذهبی و ارزشی می‌داد. با همین تصور با او روبه‌رو می‌شوم که می‌گوید بچه انقلابی‌ام، ولی توی شلوغی‌های آبان‌ماه کف خیابان بوده‌ام و دستگیرم کرده‌اند! هم به سیاست‌های جاری اعتراض دارد و هم دل‌بسته آرمان‌های انقلاب است. کاش می‌توانستیم فقط همین را بفهمیم که لزوما همه صفر یا صد
نیستند!
 چهارشنبه
از پیچ راهروی ورودی مترو دارم وارد می‌شوم که صدای جوانی به گوشم می‌رسد. حرف تقلب‌های دانشجویی است. وقتی نزدیک‌تر می‌رسم، یکی‌شان دارد به رفیقش می‌گوید: از من تقلب گرفتند، گفتم تتو کرده‌م!
پنجشنبه
کنار پیاده‌رو چند پسر جوان دارند بلند‌بلند حرف می‌زنند. به نظر می‌آید دانشجو باشند. یکی‌شان که سوئیشرت خاکستری پوشیده و کلاهش را کامل روی سرش کشیده است با سر و صدا دارد یکی‌یکی توی سر همه می‌زند. زمانی که می‌خواهم از کنارشان عبور کنم، به نزدیک آخرین نفر رسیده‌ام. کنار همان نفر آخر می‌ایستم و تا جوان خاکستری‌پوش ضربه‌اش را به سر او می‌زند به او می‌گویم: من هم توی صف هستم! دستش هنوز توی هواست و غافل‌گیر شده است! همه می‌خندیم و در حالی که سر به سر هم می‌گذارند راهم را ادامه می‌دهم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->