سرخط خبرها

راعی کرگدن ها

  • کد خبر: ۱۵۰۹۰۵
  • ۳۰ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۰۶
راعی کرگدن ها
هرکجای جهان، مسئولی پشت میزش نشسته باشد باید بداند که روزی... ساعتی... و دقیقه‌ای می‌رسد که او بیاید و آرام به در شیشه‌ای دفترش تقه بزند و وارد شود.

هرکجای جهان، مسئولی پشت میزش نشسته باشد باید بداند که روزی... ساعتی... و دقیقه‌ای می‌رسد که او بیاید و آرام به در شیشه‌ای دفترش تقه بزند و وارد شود. کافی است آن ورد‌های فلج کننده را به زبان بیاورد... و خلاص... اینکه برای یک حشره از کلمه‌ای استفاده کنیم که متعلق به چهارپایان است برمی گردد به درشتی جثه زنبورگاوی ها...، ولی زنبورگاوی‌ها هرقدر هم که درشت و زبل بودند ما بلد بودیم چطور خلع سلاحشان کنیم. چاره کار دوتا چوب کبریت بود و بعد طوری نیشش را بکشیم که چند رشته از امعاواحشایش هم کشیده شود و شاید همین هاست که باعث می‌شود زنبور بیچاره یکهو از هیبت بیفتد و تبدیل شود به یک حشره گیج و بااینکه هنوز بال هایش را نچیده ایم نتواند پرواز کند.

یک جور‌هایی توی آن مرحله دردناک (برای خودش) و سرگرم کننده (برای ما) زنبورگاوی استحاله می‌شد به یک مورچه کودن درشت که دوتا بال تزیینی دارد. این قضیه من را به یاد شرّ و شور‌های شهرک می‌اندازد که جثه‌های درشتی داشتند. من یکی که ریزه میزه و گنجشک بودم جرئت نداشتم از کنار یکی شان سربه هوا رد شوم، چون ممکن بود حواسش نباشد و مثل کرگدنی که پا می‌گذارد روی حبه شاهدانه، لهم کند. وقتی هم که هر شش تایشان باهم قدم می‌زدند آدم حس می‌کرد یک گله کرگدن به سمتش روانه شده اند.

من از همانجا بدعادت شدم و یاد گرفتم از جلو راه آدم‌ها کنار بروم...، ولی منصور نبوی طور دیگری با این چیز‌ها تا‌ می‌کرد. او یاد گرفته بود مخشان را تلیت کند و با شامورتی بازی به هرسمتی که هی شان کند بروند. چند کلمه یاد گرفته بود که همیشه روی این‌ها جواب می‌داد؛ «استراتژی» و «برنامه». کافی بود یک کدام از کرگدن‌ها دهان باز کند منصور نبوی می‌گفت «خب برنامه و استراتژی تون چیه؟» بعد خودش می‌نشست تا برای تخیلات خودش استراتژی و برنامه بلغور کند.

می‌دانست اگر کمی ناشفاف هم باشی خیلی جواب می‌دهد، چون باعث می‌شود مخاطبت فکر کند دلیل نفهمیدن حرف هایت، کم عقلی و کم اطلاعاتی خودش است و عجب آدم محشری است این منصور نبوی و چه چیز‌هایی بلد است که من کرگدن هم نمی‌دانم. همین بود که اول از همه جدول‌های شکسته و جویده شهرک برنامه شد و استراتژی این بود که چندتا از بچه‌ها و نوجوان‌های علاقه‌مند و پرشور شهرک را جمع کنند و بهشان یاد بدهند جدول‌ها را درست کنند، چون منصور نبوی عادت نداشت دست به سیاه وسفید بزند. این طوری تمام طرح مجانی و مفتکی تمام می‌شد.

پول‌های جمع شده از اهالی شهرک هم صرف پوستر و تبلیغ و در نهایت ایده پردازی و سخنرانی‌های منصور می‌شد تا پشتوانه فکری شهرک تغذیه شود. تازه هفته اول کار روی جدول‌ها بود که طرح دیگری شروع شد. چمن کاری جلو بلوک ها؛ دقیقا برنامه و استراتژی مثل طرح قبلی بود. بعد صحبت از این شد که چرا مغازه‌های شهرک سقف‌های درهم برهم دارند و بهتر است که همه شبیه هم ایرانیت کار شوند. هربار طرح همین طوری بود. کافی بود چیزی گفته شود که نامأنوس و متفاوت باشد. وگرنه بی فایده بودنش اصلا اهمیتی نداشت. یعنی کرگدن‌ها با خودشان می‌گفتند اوه عجب ایده‌ای چرا به مغز من نرسیده بود. همین کافی بود تا اجرای طرح را تضمین کند.

آن موقع اگر توی شهرک چندتا آدم باسواد و عاقل هم بودند احتمالا به همین نتیجه رسیده بودند که بهتر است از جلو راه این‌ها کنار بروند. چون هرکسی حرفی می‌زد یا نقدی می‌کرد طوری ترور می‌شد که ترجیح می‌داد دیگر کاری به کار شهرک نداشته باشد و نقش بنیامین، خرِ «قلعه حیوانات» را بازی کند. چندسال که گذشت شهرک، آجیلی از کار‌های نصفه نیمه بود. انگار یک دیوانه دمدمی با مدادرنگی افتاده بود به جان بلوک‌ها و جدول‌ها و سقف‌ها و چمن ها... من نمی‌دانم این چه قدرتی است که کرگدن‌های بی مغز را جادو می‌کند، اما منصور نبوی مثل یک دغدغه توی ذهن من مانده. آدمی که هیچ جا بند نمی‌شود و همه جا راهش می‌دهند. اینکه هوچیگری بیشتر وقت‌ها مهم‌تر از وظیفه شناسی و مهارت است وگرنه ایده‌هایی که داده بود را‌ می‌شد کله صبح توی صف شیر از زبان پیرزن‌های ساک به دست هم شنید.
برای تمام کرگدن‌های خپلی که منصور نبوی قرار است سراغشان بیاید و حسابی خودش را با آن‌ها سرگرم کند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->