ترافیک کلافه کننده تمام طول بولوار وکیل آباد را گرفته است. صدای بوق گاه و بیگاه ماشینها هم بیشتر روی اعصاب است. از همه اینها بدتر اتومبیلهایی است که فکر میکنند با زور زدن و رفتن از این لاین به آن لاین میتوانند آدم زرنگه داستان باشند و خودشان را زودتر به مقصد برسانند. غافل از اینکه تفاوتش در نهایت فقط چند دقیقه ناقابل است. سمند سفید صدای ضبطش را به شکل کر کنندهای زیاد کرده است. خواننده میخواند: «تو در نفس و جان منی، نیمه پنهان منی، در دلم آرام ندارم...»
پیرمردی در خودرو مدل قدیمی اش که به شورلت ۱۹۵۹ میماند دو دستش را به فرمان چسبانده و همراه با لرزشهای ماشین میلرزد! راننده میگوید: میبینید آقا چقدر بی ملاحظه اند؛ و من کمی خودم را روی صندلی جا به جا میکنم و با دقت بیشتری به بیرون خیره میشوم. آردی پیر کار کردهای میخواهد از فاصله افتاده بین زانتیا و ۲۰۶ خودش را جا کند و به لاین مخالف برود. سپرش زانتیا را میگیرد. همین دستاویزی برای یک کل کل میشود.
راننده زانتیا سرش را از ماشین بیرون میآورد و در حالی که روشن است اعصاب ندارد، فریاد میزند: حواست کجاست مرد حسابی؟ و راننده آردی که بر خلاف ماشینش هنوز غرور روی صورتش به چشم میخورد، با لحن تندی جواب میدهد. جوابش بد و سرآغاز دعواست.
در چشم به هم زدنی خیابان قفل میشود و راننده دو ماشین به جان هم میافتند و چند نفر هم برای جدا کردنشان به خیابان میریزند. راننده میگوید: عه عه نیگا کنن. الان سر هیچ و پوچ همدیگه رو میکشن. از ماشین پیاده میشود تا برای کمک برود.
سرم را به راست میچرخانم. راننده شیک و پیکی توی شاسی بلندش نشسته و در حالی که بی خیال به نظر میرسد، صدای ضبطش که ترانه «آمد بهار جان ها»ی چاوشی را فریاد میزند، کم کرده و به من نگاه میکند و میگوید: ترافیک همیشه اعصاب خردکن است. ولی شما از هوای بهاری لذت ببر؛ و من با خودم میگویم: راست میگوید. ترافیک بهاری را عشق است.